سيستم مديريت محتواي ياس/دفتر امام جمعه بخش چترود  

مطالب

خانه مشهور لیست اضافه

وظایف شیعیان در دوران غیبت:

ارسال شده توسط: عرببازدید شده: 597 مرتبه
دسته: سخنرانیتاریخ: 1396.02.19
 
سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین ابراهیمی در مراسم دعای ندبه امامزاده عبدالله مطهر آباد مورخه96/02/15


http://yascms.ir/emam/gozaresh/bb525.JPG



الحمدلله، الصلاة والسلام علی رسول الله وعلی آله آل الله

قال الله الحکیم فی کتابه:« وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ »(1)

السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)، یا بقیة الله ، یا اباصالح، ادرکناواغثنا.السلام علیک یا علی ابن الحسن(ع).

بنده هم به نوبه خودم در این صبح زیبای جمعه درجوار این امامزاده وشهداء به همه شما برادران وخواهران خصوصاً عزیزان دست اندرکاربرگزاری این دعای ندبه ، هیئت امنای این امامزاده واجب التعظیم ، ریاست محترم اوقاف وامور خیریه شهرستان جناب حجت الاسلام والمسلمین حاج اقای زواری خوش آمد عرض می کنم وتقدیرو تشکر می نمایم.

مهمترین وظایف شیعیان در عصرغیبت:

موضوعی را که من در این جلسه مقدس وبا ارزش در نظر گرفته ام تا چند کلامی را خدمت شما عرض کنم مهمترین وظایف ما شیعیان در عصر غیبت است . در عصر غیبت امام زمان(عج) مهمترین وظیفه ای که ما شیعیان باید انجام بدهیم چه وظایفی است؟ به عنوان مقدمه آیه ای را که در ابتدای سخنم خدمت شما عرض کردم ازنظر اسلام ناب آینده جهان آینده ای بسیار روشن وامید بخش است ، در مکاتب دیگر آینده بشریت را تاریک وسیاه جلوه می دهند ولی اسلام ناب آینده این جهان را خیلی روشن وامیدآفرین ودارای تمدنی بزرگ ونوین همراه با قسط و عدل معرفی می کند .

نوشتن اتقان ومحکم کاری:

در این آیه شریفه خدای متعال می فرماید: « وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ ». نه تنها در قرآن مجید گفتیم بلکه نوشتیم " کَتَبْنا"ازکتب به معنای نوشتن است شما حرفی را که می زنید تا سندی را می نویسید خیلی تفاوت دارد ، نوشتن اتقان ومحکم کاری را می رساند می فرماید: وقتی که شما یک سندی را می نویسید وامضاء می کنید کسی نمی تواند زیر حرف ونوشته اش بزند ، می گویند خودت نوشته و امضاء کرده ای ، برای اینکه مهریه ها محکم باشد سندها را می نویسند وامضاء می گیرند تا درآینده فرد زیر آن نزند مثل خیلی از صحبتهایی که ما می کنیم ومی گوئیم ما نگفته ایم ، وعده دادیم ومی گوئیم ما نداده ایم ، نوشتن محکم کاری است، می فرماید: " لقد کتبنا" (چون خدا با زبان ما حرف می زند) ما نوشتیم نه تنها در قرآن بلکه در کتاب انبیاء سابق ودرمزامیر حضرت داوود ( زبور کتاب مقدس حضرت داوود (ع) است)" من بعد الذکر" ذکر یعنی تورات، در تورات حضرت موسی هم نوشتیم ودر کتاب مقدس حضرت داوود هم نوشتیم چنانکه در قرآن هم می نویسیم و می گوئیم " ان الارض یرثها عبادی الصالحون" ( اَنَّ واِنَّ برای تاکید است)کتبنا برای تاکید است، حتما وارث این کره خاکی بندگان صالح من هستند، اینکه مقام معظم رهبری می فرمایند: آینده بسیار روشن تر است وآینده از آنِ تمدن اسلامی است وخون شهداء هَدَرنمی رود یک واقعیت است وما به آن ایمان وباورداریم حالا این بندگان من چه ویژگی دارند؟ " الصالحون" شایستگی واز هرجهت لیاقت دارند امام باقر(ع) می فرمایند: این آیه درباره یاران حضرت مهدی(عج)است این یک نکته بود.

ملت ایران زمینه ساز ظهور :

جمهوری اسلامی، انقلاب اسلامی وامام وشهداء زمینه ساز این آینده روشن هستند ، ملت ایران زمینه ساز ظهور هستند ، پیغمبر خدا حضرت محمد(ص)می فرمایند: «يخرُجُ ناسٌ مِنَ المَشرِقِ فَيوَطِّئونَ لِلمَهدي سُلطانَه» (2) مردمي از شرق(ملت ایران) قيام ميكنند و زمينه را براي حركت جهاني مهدي فراهم مي سازند. این نکته اول بود.

امام زمان (عج) امید ناامیدان:

نکته دوم این است امید ما در مشکلات وگرفتاریها به حضرت صاحب است پیغمبر خدا(ص) می فرمودند: خدا را دوست داشته باشید چون این همه رزق وروزی ونعمت به شما داده است ومن را دوست داشته باشید چون من هم از طرف خدا مبعوث شده ام واهل بیت من را به خاطر من دوست داشته باشید ، محبت وعشق به امام زمان(عج) وهر صبح سلام صبحگاهی به امام زمان(عج) دادن وگفتن" السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)" 24 ساعت انسان را بیمه امام زمان(عج) خواهد کرد پیغمبرخدا(ص) می فرمایند: اگر شمشیر را بر روی گلوی تو گذاشتد وگرفتار شدی نا امید نشو وبه غیاث( فریاد رس) متوسل بشو که او به فریادت می رسد وگِره ازکارت باز می کند .

امامانی که غوث وغیاث هستند:

چهارنفر ازامامان ما به "غوث وغیاث"تعبیر شده اند یکی امیرالمومنین (ع)، یکی هم امام حسین(ع)،یکی هم امام رضا(ع) وحضرت مهدی(عج) . امام صادق ( علیه السلام) در معرّفی فرزندش موسی بن جعفر (ع) به عنوان امام پس از خود، امام رضا(ع) را بانامن فریارس خوانده اندو می فرمایند :« یَخْرجُ اللهُ مِنْهُ غَوثَ هذه الأمَّةِ وَ غِیاثِها »(3) خداوند فریادرس و غیاث این امّت را از او به وجود خواهد آورد.حضرت مهدی(عج)نیز فریادرس هستند در گرفتاریها وشادیها انسان باید متوجه به وجود مقدس حضرت صاحب الامر(عج) باشد .

حکایتی زیبا از تشرّف آيت‌الله نمازي خدمت امام زمان (ع)

در سال 1336 هجری از تهران به همراه جمعی از برادران ایمانی به مکّه معظّمه مشرّف شدیم. امیرالحاج و سرپرست ما «صدر الاشراف» بود. در آن زمان چیزی حدود 250 تومان تا 300 تومان می‌گرفتند و با ماشین‌هایی قرار‌داد می‌بستند که ما را به مکّه رسانده و از آن جا به عراق بازگردانند.من برای چهاردهمین مرتبه بود که به بیت‌الله الحرام مشرّف می‌شدم و به عنوان روحانی کاروان خدمت می‌کردم. آن سال در راه بازگشت به عراق به خاطر مسائلی، عربستان قوانینی برای ماشین‌های حجّاج وضع کرده بود و آن این که ماشین‌های زائران خانة خدا باید در یک کاروان صدتایی و همراه هم حرکت کنند. هر کاروان یک سرپرست داشت و یک ماشین هم، لوازم یدکی و ملزومات دیگر را همراه کاروان حمل می‌کرد. ضمناً دو ماشین پلیس، یکی در جلو و دیگری در عقب کاروان وظیفة حفاظت از قافله را بر عهده داشت ماشین ما دو راننده به نام‌های محمود آقا و اصغرآقا داشت که هر دو بچّة تهران بودند.هنگامی که کاروان به راه افتاد اصغرآقا رانندگی می‌کرد. از قضا ماشینِ ما در آخر صف، پشت سر همة ماشین‌ها قرار گرفت و این موضوع اصغرآقا را خیلی ناراحت کرد و شروع کرد به غُرو لُند کردن و این که در حرکت از تهران ماشین آخری بودیم، در برگشتن هم آخری شدیم و باید تا آخر مسیر خاک بخوریم. من باید از صفِ ماشین‌ها خارج می‌شوم و می‌روم در جلوی ماشین‌های دیگر قرار می‌گیرم.گم شدن در بیابان اصغرآقا در نظر داشت که از صف ماشین‌ها جدا شده، پس از پیمودن مسافتی دوباره به کاروان ملحق شود و در جلوی کاروان قرار گیرد اما او نادانسته ماشین را منحرف کرد و از کاروان جدا شد. من به خاطر سفرهای متمادی می‌دانستم که بیابان‌های عربستان بی‌سروته و بی انتهاست. لذا او را خیلی نصیحت کرده و اصرار نمودم که از قافله جدا نشود و طبق ترتیب کاروان حرکت کند اما او گوش نکرد. حاجیان دیگر هم سکوت کردند و با من همراهی نکردند.اصغرآقا تصمیم خود را گرفت و گفت: به اندازة کافی آب و بنزین داریم و می‌توانیم از یک راه فرعی خود را به جلوی کاروان برسانیم. او از کاروان جدا شد و در بیابان به راه افتاد و پس از طیّ مسافتی طولانی راه را گم کرد و نتوانست خود را به کاروان برساند. کم‌کم شب هم فرا رسید. ما با داد و فریاد از او خواستیم که ماشین را متوقف کند تا نماز بخوانیم. وقتی از ماشین پیاده شدم؛ به آسمان نگاه کردم و دیدم که فاصلة ما با هفت برادران (هفت اورنگ) زیاد شده، فهمیدم که راه زیادی را به اشتباه آمده‌ایم به همین خاطر به راننده گفتم: «امشب را همین‌جا بیتوته می‌کنیم و فردا صبح از همان راهی که آمده‌ایم، باز می‌گردیم».

فردا صبح سوار شدیم تا از همان راه دیروزی برگردیم اما از آن جا که صحراهای حجاز دارای شن‌های نرم است و باد آن‌ها را پیوسته حرکت می‌دهد، نتوانستیم راهِ بازگشت را پیدا کنیم. هیچ اثری از راه دیشب بر سینة صحرا نبود از آن طرف، ماشین هم مرتّب در شن‌ها فرو می‌رفت، جهت‌های متعددّی را چند فرسخ، چند فرسخ پیمودیم و سرانجام ره به جایی نبردیم و دوباره شب فرا رسید.فردا صبح روز سوم، آب و بنزین هم تمام شد.همه وحشت‌زده و ناامید شده بودیم. من به عنوان روحانی کاروان و کسی که سفرهای زیادی به خانة خدا آمده بودم گفتم: «این اصغرآقا بود که ما را به اینجا کشانید و گناه بزرگی را انجام داد. اما چاره‌ای هم نیست، بیاید همگی به امام زمان(ع) متوسّل شویم. اگر آن بزرگوار ما را از این بیابان هلاکت نجات بخشید، زهی سعادت و خوشبختی، اما اگر به فریاد ما نرسد همگی در این بیابان مُرده، طعمة حیوانات خواهیم شد. بیایید قبل از آن که بی حال شده و دست و پایمان بی‌رمق بیفتد، هر کس برای خود گودالی حفر کند و در آن گودال برود که اگر مرگ به سراغ ما آمد، در آن گودال‌ها جان بدهیم و حداقل بدن ما طعمة حیوانات نشود و با گذشت زمان، باد وزیده و شن‌ها را روی ما بریزد و در زیر شن‌ها مدفون شویم.همه مشغول شدند و هر یک برای خود قبری کند و در این حال به حاجیان گفتم: جلوی قبر خود بنشینند تا به چهارده معصوم(ع) توسّلی بجوییم و خودم شروع به خواندن دعای توسّل کردم. ابتدا به رسول خدا(ص)، بعد به حضرت زهرا(س) و سپس به سایر امامان(ع)، وقتی به امام عصر(ع) رسیدم، روضه‌ای خواندم و گریة زیادی کردیم. در این حال الهام شدم که همه با هم «آقا» را با این ذکر بخوانیم: « یا فارس الحجاز أدرکنا، یا اباصالح المهدی ادرکنا، یا صاحب‌الزمان ادرکنا» همه با حال ناامیدی و گریه و زاری این ذکر شریف را تکرار می‌کردیم و آقا را صدا می‌زدیم.به حاجیان گفتم: « با خدا قرار بگذارید که اگر نجات یافتیم همة اموالی که به همراه داریم در راه خدا انفاق کنیم، با خدا عهد ببندیم که اگر نیازمندی به ما مراجعه کرد در حقّ او کوتاهی نکنیم و بقیة عمرمان را در برآوردن نیازهای مردم کوشا و ساعی باشیم».بعد از توسّل و توجّه، هر کسی مشغول راز و نیاز با خدای خود شده، من هم از جمع، جدا شدم و پشتِ تپة کوچکی رفتم و با خدای خود سخنانی گفتم که بماند. به امام زمان عرضه داشتم: «آقا جان اگر الان به فریاد ما نرسی، پس کی و کجا به فریادمان خواهی رسید». گریه و توسل عجیبی داشتم که قابل توصیف نیست. در مدّت عمرم چنین حالت شیرینی چه قبل و چه بعد از آن حادثه، دیگر در من پیدا نشد.در حال توسّل و تضرّع بودم که ناگهان آقایی در شکل و شمایل یک مرد عرب، به همراه هفت شتر که بارهایی بر آنان بود، در برابرم ظاهر شد. با آن‌که بیابان صاف و همواری در مقابل من بود و همه چیز از مسافت دور قابل رؤیت و دیدن بود، اما من آمدن او را ندیدم و متوجّه نشدم. خیال کردم از عرب‌های حجاز است و احیاناً شتربانی است که همراه شترهایش به مسافرت می‌رود و یا شاید رهگذری است که تصادفاً از این بیابان عبور می‌کرده است. با دیدن او به حدّی خوشحال شدم که از شادی در پوست خود نمی‌گنجیدم. با دیدن او خود را در جَریه که مرز میان عربستان و عراق بود می‌دیدم. با خود گفتم: این آقا حتماً راه رسیدن به «جریه» را می‌داند و ما را راهنمایی خواهد کرد.در حال بشاشت و شادمانی بودم که دیدم آن آقا به طرف من آمد، من هم از جا برخاستم و با خوشحالی به طرف او رفتم و به او سلام کردم. در پاسخ فرمود: «علیکم السلام و رحمةالله و برکاته». به هم که رسیدیم روبوسی کرده، من صورت او را بوسیدم. شمایل او در اوج زیبایی و جذّابیّت بود، و چشم و ابرو و صورت بسیار زیبا و نورانی داشتند. پس از سلام و روبوسی به زبان عربی فرمودند: «ضیّعتم الطریق؛ راه را گم کرده‌اید؟»گفتم: بله.فرمودند: من آمده‌ام که راه را به شما نشان دهم.عرض کردم: خیلی ممنون.بعد فرمودند: از این راه مستقیم بروید و از میان آن دو کوه بگذرید، به دو کوه دیگر می‌رسید، از میان آن‌ها هم بگذرید، جادّه برای شما نمایان می‌شود بعد طرف چپ را بگیرید تا به جریه برسید.آقا پس از نشان دادن راه فرمودند: « النذور الّذی نذرتم لیس بصحیح؛ نذرهایی که کرده‌اید، صحیح نیست».عرض کردم: چرا، آقای من؟فرمودند: «نذر شما مرجوح است، اگر همة دارایی خود را در راه خدا انفاق کنید چگونه به عراق می‌روید؟ در حالی که شما چهل روز در عراق می‌باشید و به زیارت امام حسین(ع) و امیرمؤمنان(ع) و سایر امامان(ع) مشرّف می‌شوید، اگر آن چه راه همراه دارید، در راه خدا انفاق کنید، در مسیر، بدون خرجی می‌مانید و مجبور به تکدّی و گدایی می‌شوید و تکدّی هم حرام است. آن‌چه را از مال و دارایی به همراه دارید، الان قیمت کرده و بنویسید و وقتی به وطن خودتان رسیدید به اندازة آن در راه خدا انفاق کنید، اکنون عمل به نذرتان مرجوح است.»سپس فرمود: «رفقایت را صدا کن و فوراً سوار شوید، الان که به راه بیفتید اوّل مغرب در جریه هستید.»دوستان ما هنوز در حال گریه و انابه و توسّل و تضرّع بودند و ما را نمی‌دیدند، اما ما آنان را می‌دیدیم. وقتی آن‌ها را صدا کردم، با دیدن ما یک‌باره از جا برخاستیم و با خوشحالی به طرف ما آمدند. یکی یکی سلام کرده، دست آقا را بوسیدند. آن‌گاه حضرت فرمودند: «سوار شوید و از همین راه بروید».به دوستان گفتم: «آقا راه را به من نشان دادند، سوار شوید تا برویم».یکی از حاجیان به نام «حاج محمّد شاه حسینی» به من گفت: «حاج آقا! اگر راه بیفتیم ممکن است ماشین دوباره در شن‌ها فرو رود یا این که مجدّداً راه را گم کنیم. بیایید پول‌های نذر شده را همین الان به این مرد عرب به مقداری که می‌خواهد بدهیم، تا زحمت کشیده تا رسیدن به مقصد ما را همراهی کند».آقا وقتی سخن حاجی مذکور را شنیدند، فرمودند: «[شیخ اسماعیل] جلوی من به همة آن‌ها بگو که نذر آن‌ها صحیح نیست». من هم به حاج محمّد و سایر حجّاج گفتم: «آقا می‌فرمایند نذر شما مرجوح است و صحیح نمی‌باشد، اگر همة دارایی و اموال‌تان را الان در راه خدا بدهید با کدام پول می‌خواهید به عراق بروید و از آن‌جا به ایران برگردید؟ در عراق مجبور به تکدّی و گدایی می‌شوید و گدایی هم حرام است».

آن آقا همچنین فرمودند: «من می‌دانم پولی که همراه دارید برای شما در سفر کافی است وگرنه خودم به شما پول می‌دادم».ما دیدیدم نمی‌توانیم آقا را با پرداخت پول با خود همراه کنیم، یک‌باره به قلبم الهام شد که آقا اهل حجاز هستند و اهل حجاز در سوگند به قرآن و احترام به آن خیلی عقیده‌مند می‌باشند به همین خاطر قرآن کوچکی که در جیب بغلم بود بیرون آورده و ایشان را به قرآن سوگند دادم.آقا فرمودند: «چرا به قرآن قسم می‌خوری؟ به قرآن قسم نخور! باشد حالا که مرا به قرآن قسم دادی می‌آیم».سپس فرمودند: «علی اصغر مقصّر است (که باعث گم شدن شما شد)، اکنون محمود رانندگی کند من هم وسط (صندلی کنار راننده) می‌نشینم و شما (شیخ اسماعیل) هم کنار من بنشین به رفقا هم بگو زودتر سوار شوند.»به محمودآقا گفتم: تورانندگی کن. آقا شترهایشان را همان جا خوابانیدند و خودشان کنار راننده نشستند و من هم کنار ایشان نشستم.حاج محمود پشت فرمان نشست آقا به من فرمودند: «بگو ماشین را روشن کند». در این حال هیچ یک از مسافران و راننده‌‌ها به نداشتن بنزین و آب توجّهی نداشتند. حاج محمود استارت زد، ماشین روشن شد و به راه افتاد. در این لحظه دیدم آقا، انگشت سبابه‌اشان را حرکت دادند امّا من از رمز و راز آن آگاه نبودم. ماشین بدون این‌که در شن‌ها فرو رود، به سرعت راه خود را می‌پیمود. وقتی از میان آن دو کوه گذشتیم همان‌طور که آقا فرموده بودند دو کوه دیگر ظاهر شد. آقا فرمودند: «بگو از میان این دو کوه حرکت کند». من به حاج محمود آقا گفتم: از وسط دو کوه حرکت کن.آقا با این که اصلاً فارسی سخن نگفتند و تنها با من به عربی صحبت می‌کردند اما نام من و سایر زوّار و حجّاج و راننده‌ها را می‌دانستند و همه را به اسم، نام می‌بردند و سخنان فارسی ما را متوجّه شده، پاسخ می‌گفتند.وقتی به وسط دو کوه رسیدیم، حضرت به آسمان نگاهی کرده، فرمودند: «الآن اوّل ظهر است. به راننده بگو بایستد. همه پایین بیایید و نماز خود را بخوانید. من هم نماز خود را بخوانم، بعد از نماز رفقا بعد از نماز سوار شده و ناهار را هم در ماشین بخورند تا اول مغرب ان‌شاءالله به جریه برسیم».من سخنان آقا را به حاج محمود گفتم، ایشان هم ماشین را نگه داشت. وقتی دوستان پیاده شدند آقا فرمودند: «آب که ندارید؟» عرض کردم: خیر، آبی نداریم. حضرت در این هنگام درختچة خاری را که به ضخامت یک عصا بود به من نشان دادند و فرمودند: «آن درخت را که می‌بینی، کنار آن چاهی است. بروید، آب بنوشید، وضو بگیرید و نماز بخوانید، مشک‌ها را هم پُر کرده، ماشین‌تان را هم آب کنید. من همین‌جا نماز می‌خوانم، من وضو دارم.»وقتی به آن درختچه رسیدیم، چاهی دیدیم که آبی زلال و گوارا داشت و حدود یک وجب یا کمی بیشتر از سطح زمین پایین‌تر بود. به راحتی دستمان به آب می‌رسید و می‌توانستیم از آن آب نوشیده و وضو بگیریم.

خلاصه بعد از انجام کارها و خواندن نماز، آقا هم که نمازشان به پایان رسیده بود، تشریف آوردند و فرمودند: «همه ناهارشان را داخل ماشین بخورند» بعد از این که ماشین به راه افتاد، من مقداری آجیل و خوراکی برداشته، به حضرت تعارف کردم اما ایشان چیزی برنداشتند و فرمودند: «نمی‌خواهم». مقداری نان که خودم در «شاهرود» از گندم خوب و تمیز درست کرده بودم، به ایشان تعارف کردم که حضرت مقداری برداشتند اما ندیدم که بخورند.آن‌گاه حضرت از بعضی از شهرهای ایران مانند همدان، کرمانشاه، مشهد تعریف کردند و از بعضی از علما مانند «ملاّ علی همدانی» تمجید نمودند. و دربارة حضرت «آیت‌الله وحید خراسانی» ـ حفظه الله ـ که در آن زمان به شیخ حسین خراسانی معروف بودند، توجهی نموده، فرمودند: «برکات و عنایات ما به ایشان می‌رسد». آن‌گاه مقداری هم به من امیدواری داده، فرمودند: «شما ان‌شاءالله وضعتان خوب است و خوب خواهد شد». و درباره ناراحتی‌هایی که داشتم، دلداری دادند، بحمدالله، آن گرفتاری‌ها برطرف شد.در طیّ مسیر دربارة بعضی از علما، صحبت‌هایی به میان آمد ـ آقا از بعضی از مراجع مثل «آیت‌الله سیّد ابوالحسن اصفهانی» و دیگر آقایان تعریف و تمجید کردند.
ایران از برکات اهل بیت برخوردار است.

حضرت در پاسخ بعضی از مسائلی که خدمتشان عرض می‌کردم، می‌فرمودند: «همة این‌ها از برکات ما اهل بیت است». در این حین عرضه داشتم: «در جاده‌های ایران، چند فرسخ به چند فرسخ، قهوه‌خانه، آب، روشنایی و میوه است. اما این‌جا هیچ چیز نیست».حضرت فرمودند: «در همه جای ایران، نعمت وافر و فراوان است و همة آن‌ها از برکات ما اهل بیت است» و من غافل از همه جا و همه چیز، اصلاً متوجّه مقصود آن حضرت نبودم. ماشین همچنان راه خود را با قدرت می‌پیمود تا این‌که اول مغرب ـ همان ‌طور که آقا فرموده بودند ـ به جریه در مرز میان عراق و عربستان رسیدیم.در این هنگام آقا فرمودند: «من دیگر می‌روم. از این جا به بعد راه را به تنهایی نروید. امشب را در جریه بمانید، فردا یک قافلة صدتایی از مکّه می‌آید، شما با آن قافله همراه شوید.»عرض کردم: چشم! امشب همین جا می‌مانیم. شما هم نزد ما بمانید و میهمان ما باشید.حضرت فرمودند: «شیخ اسماعیل! من کار زیادی دارم، تو مرا به قرآن قسم دادی، من هم اجابت کردم. من باید بروم و شما را به خدا می‌سپارم و دوباره تکرار می‌کنم. آن نذری که کردید، صحیح نیست. شما مراقب باشید که این‌ها دارایی‌شان را به کسی نبخشند همان‌طور که قبلاً گفتم اموالتان را حساب کنید و بنویسید، بعد در وطن خودتان به اندازة آن انفاق کنید».

ما حدود سه ساعت به ظهر مانده همراه آقا سوار ماشین شدیم و تا مغرب خدمت ایشان بودیم. امام عصر(ع) پیوسته مشغول ذکر بودند اما من متوجه نبودم که چه ذکری را می‌گویند. شالی به کمرشان بسته بودند و به هیئت اعراب حجاز شمشیری بزرگ در طرف راست و شمشیر کوچکی در طرف چپ خود آویخته بودند و چیزی مانند یشناق (نوعی سرپوش) که عرب‌ها بر سرشان می‌اندازند، به سر مبارک انداخته بودند اما پیشانی نورانی و ابروهای کمند و چشمان جذّاب‌شان کاملاً دیده می‌شود و خیلی خوش‌اخلاق بودند. در این هنگام من برای انجام کاری از ایشان اجازه خواستم. ایشان چند قدمی همراهی کردند و همین طور که مشغول صحبت بودم دیگر آقا را ندیدم، تازه فهمیدم که چه بر سرمان آمده است.رفقا را صدا زدم؛ حاج عبدالله! حاج محمد! کور باطن‌ها! از صبح تا حالا حدمت آقا بودیم اما او را نشناختیم با گفتن این سخن و فهمیدن موضوع همه شروع به گریه کردند. صدای گریة حجّاج بلند شد. بر اثر گریه زیاد و سر و صدا، چند تا از شُرطه‌ها و پلیس‌ها با عجله در خیمه‌ای که برپا کرده‌ بودیم آمدند و گفتند: «کی مرده؟» آنان خیال می‌کردند کسی از گروه ما مُرده است و ما برای او گریه و زاری می‌کنیم.من گفتم: «کسی نمرده، ما راه را گم کرده بودیم، حالا که راه را پیدا کرده‌ایم، گریه می‌کنیم». یکی از آنان گفت: «خدا را شکر کنید که راه را پیدا کردید، این که گریه ندارد». در این حال که ما با شُرطه‌ها مشغول صحبت بودیم، صدای اذان بلند شد و مغرب شده بود. به راننده‌ها گفتم: «اسم شما را از کجا می‌دانست؟ اصغرآقا اسم تو را از کجا می‌دانست که فرمود: «اصغر آقا مقصّر است» اصغرآقا بنا کرد به سر زدن و گریه کردن و گفت: راست گفتید. تقصیر من بود، من سبب گم شدن شما شدم. گفتم: الحمدلله، عاقبتش بخیر شد، تو ما را گم کردی، اما الحمدلله به نعمت ملاقات مولایمان رسیدیم (4)

یا فارس الحجاز ادرکنا:

برادان وخواهران هر لحظه می توانیم به امام زمان(عج) متوسل بشویم وبگوئیم " یا فارس الحجاز ادرکنا" حالا منظورم این است که برادران وخواهران توسل به امام حَّی وزنده ، او غیاث ما ورحمت واسعه پروردگار است ایشان به دعای ما نیازی ندارند بلکه ما نیازمند هستیم برای سلامتی ایشان دعا کنیم دعای " اللهم عرفنی نفسک" دعای "ندبه" " زیارت آل یاسین" صدقه دادن برای سلامتی ایشان بالاخره این وجود مقدسی که دنیا هر لحظه به او محتاج است وهر روز گرفتاری شیعیان را می بیند وچه خوب است که صدقات برای سلامتی ایشان جمع بشود ویک گوسفند برای سلامتی وجودشان قربانی کنیم این یکی از مهمترین وظایف ماست .

مهمترین وظیفه شیعیان در دوران غیبت:

آخرین کلامم را هم عرض کنم که یکی ازمهمترین وظایف ما پیرو فقیه وجانشین امام زمان بودن وولِّی فقیه را قبول داشتن است کسی که می گوید من امام زمان (عج)را دوست دارم ولی ولایت را قبول ندارد دروغگواست مثل این است که کسی بگوید من پیغمبر را دوست دارم ولی حضرت علی(ع) را دوست ندارم ولایت چنین فردی ناقص است ،امروز راهنما و ولِّی وجانشین حضرت صاحب(عج)مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی الامام خامنه ای حفظه الله تعالی هستند ، برادران وخواهران این نظام جمهوری اسلامی زمینه ساز مصلح کل است وحفظ ونگهداری از این نظام واجب است ، خیلی خونها برای حفظ این نظام ریخته شده است یک زمانی حضور در جبهه برای حفظ نظام جمهوری اسلامی لازم بود وامروز حضور در پای صندوق رأی واجب است ووظیفه ماست که از این نظام حراست کنیم ونگوئیم به ما ربطی ندارد ، حضوردر پای صندوق رأی وانتخاب کاندید اصلح امروز وظیفه همه ماست چون باحضور ما نظام جمهوری اسلامی حفظ می شود وحفظ این نظام هم به دست من وشماست وخدا را بر این نعمت شاکر هستیم ، ولادت حضرت آقا علی اکبر(ع) و روز جوان را هم در همین هفته داریم که این روزرابه همه جوانان عزیزمان تبریک عرض می کنیم وان شاء الله که هر حاجتی وهر گرهی که در کارتان است وهر خواسته ای که داشته باشید به برکت این دعای ندبه همه حاجت روا شویم وسلامتی حضرت صاحب (عج) یک صلوات محمدی مرحمت بفرمائید.


پی نوشت:

1- سوره مبارکه انبیاء ،آیه 105

2- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1368، ب 34، ح4088؛ كنز العمال، ح 38657؛ الزام الناصب، ج 2، ص 14.

3- عیون اخبار رضا، ج1، ص 23

4- باقی اصفهانی، محمدرضا، مجالس حضرت مهدی(ع)، 324-308

چاپ این نسخه درجه: 0.00   چند مرتبه به این پست امتیاز داده اند: 0 مرتبه

نظرات

تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
 
 

 
 طراحی سايت توسط شهر الکترونیک کرمان  پشتیبان رسمی سیستم مدیریتی سایت ساز دریا طراحی شده است.