ويژگيهاي زندگي زناشويي
ارسال شده توسط: مدیر | بازدید شده: 887 مرتبه |
دسته: بانوان | تاریخ: 1388.11.04 |
  |
ويژگيهاي زندگي زناشويي
اسلام، زن و كنكاشي نوين
ويژگيهاي زندگي زناشويي
زدن زن
معناي «شاوروهنّ و خالفوهن»
جهاد زن و اجازه شوهر
حل اختلافات زناشويي
اسلام، زن و كنكاشي نوين
آيت اللّه سيّد محمّد حسين فضلاللّه
مجيد مرادي
ويژگيهاي زندگي زناشويي
در آغاز بايد به يك نكته كه در همه روابط انساني مطرح است اشاره كنيم و آن اينكه، هر طرفي از طرفهاي پيوند انساني، احساس كند كه طرف ديگر هم، ويژگيهايي دارد كه نميتواند از آن دست بردارد، چنانكه خود او نيز خصوصياتي دارد كه انتظار دارد، ديگران آن را ناديده نگيرند. بنابراين بر هر طرف رابطه لازم است كه درصدد حذف و ناديدهگرفتن خصوصيات ديگري برنيايد تا خود بتواند خصوصيات خود را محور قرار دهد.
در زندگي زناشويي طبيعي است كه هر كدام از مرد و زن تعلق و رابطه قديم و جديد خود را داشته باشند زيرا شخصيت هر كدام از آن دو و طبيعت اختلاف بينش او با ديگري براي او خصوصيتي متفاوت از ديگري پديد ميآورد. گاه اختلاف در فرهنگ آن دو اتفاق ميافتد كه يكي داراي فرهنگي علمي است و ديگري داراي فرهنگي ادبي. در اين صورت هيچكدام نميتوانند با مصادره فرهنگ ديگري، فرهنگ خود را بر او تحميل نمايند. بنابراين طبيعي است كه زن و مرد در برخي از مراحل زندگي زناشويي طوري از متعلقات خود متأثر باشند كه اين حالت به خاطر برخي نقطهضعفهاي موجود در رابطه خانوادهاش با همسرش يا به سبب علاقه دوستان همسرش به او، به حالتي منفي در برابر او بيانجامد. در اين زمينه بر زن و مرد لازم است كه مرزهاي تعلق يكديگر را تعيين كنند تا گرايش هيچكدام بر ديگري سنگيني نكند و در صورت مصلحت و نياز زندگي زناشويي برخي از تعلّقهاي خود را فداي مصلحت كنند زيرا اين امر مشكلي نخواهد آفريد. شبيه اين ازخودگذشتگي را در روابط دوستانه ـ در برخي شرايط ـ ميبينيم.
اما در تعلقهايي كه اساسي شمرده ميشود مانند رابطه مرد يا زن با خانواده خود يا رابطه هر كدام با خانواده ديگري، بايد براي وضع مقرراتي كه از خصمانهشدن روابط جلوگيري ميكند، در پي تحقيق بود. اين امر نيازمند دقت و حكمت فراوان است، زيرا برخي از پيوندها چنان حساسيتي دارد كه زن يا مرد در برابر آن احساس سختي و مشكل ميكنند. چنانكه اين مشكل براي خانوادهها نيز در درون زندگي مشترك فرزندشان وجود دارد. براي اين مسأله نميتوان برنامههاي مفصلي ريخت. البته ميتوان يك برنامه كلي وضع كرد به اين معني كه مرد بداند، همسر او، همسر تمام بستگانش نيست بلكه تنها، زن اوست و زن هم بداند كه شوهرش تنها براي اوست و به بستگان خود اجازه ندهد در صورتي كه تسلطي بر شوهرش دارند در امور او دخالت كنند. و مسأله
نسبت به مرد هم به همين صورت است.
گاه پدر تسلطي بر پسرش دارد اما اين دليل نميشود كه بر همسر پسرش هم تسلط داشته باشد. و گاه پدر بر دخترش تسلط دارد اما اين هم دليل آن نميشود كه بر شوهر دخترش نيز تسلط داشته باشد. زن و شوهر دو انسانند مستقل از خانواده يكديگر. بنابراين مسايل را نبايد با يكديگر مخلوط كرد.
البته گاهي ايجاب ميكند كه براي حفظ مصلحت كه بر وضعيت مشترك آن دو تأثير ميگذارد كمي تعارف از سوي زن يا شوهر صورت گيرد. زن و شوهر بايد در اين زمينه به تفاهم برسند، تا بادهاي مخالف از خارج، زندگي زناشويي را از داخل ويران نكند.
خداوند در چارچوب روابط زناشويي در هيچ حالتي مرد را بر زن مسلط قرار نداده است. نسبت زنِ همسر در روابط عام انساني درست همانند يك زن بيگانه است نسبت به شوهر. بنابراين شوهرش مجاز نيست او را دشنام گويد يا كتكش بزند يا بيدليل او را از خانه بيرون كند و حق ندارد با او بدرفتاري كند يا آزارش دهد.
زدن زن
در شخصيت هر انساني ذهنيت قوي و ضعيف وجود دارد. زيرا قوي بيشتر زمانها ميكوشد تا در برابر ضعيف امتيازي داشته باشد. مثلاً ميبينيم پدر يا مادر فرزند خود را ـ حتي نه براي تأديب ـ كتك ميزنند. يا حاكم را ميبينيم كه توده مردم را هدف گلوله قرار ميدهد يا به زندانشان ميافكند، يا آوارهشان ميكند و يا ستمي ديگر بر آنان روا ميدارد. در همه اين موارد مينگريم كه انسان قوي، انسان ضعيف را مورد ستم قرار ميدهد.
واقعيت اين است كه ذهنيتي كه مرد در برابر زن دارد همان ذهنيت قوي در برابر ضعيف است، از اينرو او فكر ميكند كه حق دارد هر مقدار كه خواست همسرش را كتك بزند چه در مواردي كه حق خواستن چيزي از همسرش يا الزام او به چيزي را دارد يا نه. و چهبسا براي كاستن از خشمي كه از رفتار ديگران يا ارتباط با آنها دامنگيرش شده است با همسرش به خشونت رفتار ميكند.
مرد نبايد صرفا به سبب پيوند طبيعي و عاطفي كه او و همسرش را به يكديگر متصل كرده و بر عنصر غريزي موجود بين آن دو، استوار است، تسليم زن شود.
حكم شرع در اينباره كلاً روشن است. حكم اين است كه خداوند سبحان در چارچوب روابط زناشويي در هيچ حالتي ـ به جز در يك مورد كه در چند سطر آينده توضيح خواهيم داد ـ مرد را بر زن مسلط قرار نداده است. نسبت زن ِهمسر در روابط عام انساني درست همانند يك زن بيگانه است نسبت به شوهر. بنابراين شوهرش مجاز نيست او را دشنام گويد يا كتكش بزند يا بيدليل او را از خانه بيرون كند و حق ندارد با او بدرفتاري كند يا آزارش دهد و ... زيرا خداوند در اين امور حياتي هيچ انساني را بر انسان ديگري مسلط نكرده است چه اينكه با او رابطهاي و پيوندي داشته باشد يا خير. تنها در يك حالت است كه اسلام از زدن سخن به ميان آورده است و آن حالت نشوز زن از مرد يعني سرپيچي او از اداي حق مرد است. مانند اينكه او را از حق جنسياش كه وظيفه دارد در هر زماني ـ جز در حالتي كه معذور است ـ آن را ادا كند، محروم بدارد. در اين حالت، اسلام راههايي را براي خارج كردن زن از فضاي «نشوز» قرار داده است. ازجمله اين دو راه را:
1 ـ موعظه و نصيحت با تمام روشهايي كه او را به خطابودن عملش آگاه كند و نتايج منفي آن را در دنيا و آخرت بر او روشن سازد.
2 ـ دوريگزيدن از او در بستر، يعني تأديب رواني كه در مكاني جدا و دور از مكان خواب همسرش بخوابد يا به او پشت كند و از اين قبيل ...
هنگامي كه اين دو راه فايده نبخشيد، مرد حق دارد او را بزند، زيرا با همسري روبهرو است كه نصيحتش كرده و او نپذيرفته و از او دوري گزيده ولي باز ادب نشده است و بيدليل نافرماني ميكند. زدن در اين شرايط حق مردي است كه دوست دارد زندگي خانوادگياش از هم نپاشد و نميخواهد همسرش را طلاق دهد. [و صد البته كه اين حق شرايطي ويژه دارد.]
حقيقت اين است كه زني كه از موعظه و نصيحت و دوريگزيدن و تنبيه رواني، ادب نشود، ديگر امكان ندارد جز با زدن سر عقل بيايد زيرا زن عاقل و باوقار كسي است كه نسبت به نصيحت گوشي شنوا داشته باشد و در جهت ايجاد تفاهم با همسرش گام برميدارد و از دوريگزيدن شوهر از خود متأثر ميشود. اما زني كه چنين نباشد در حالت طبيعي نيست. بنابراين آخرين راهحل زدن اوست. و اين كار مانند عمل جراحياي است كه حيات زناشويي را نجات ميدهد.(1) در روايات چنين آمده است كه «زدن» براي تأديب باشد بيآنكه موجب ايراد زخم و شكستن استخوان يا از سر عقده رواني باشد. اين تنها حالت جواز «زدن» زن است، آن هم پس از بهكارگيري تمام راههاي صلحآميز.
در حالت ديگر، مثلاً اگر زن از شيردادن فرزندش و پرورش او، يا
معناي
آشپزي در خانه خودداري كند، مرد حق ندارد همسرش را بزند. زيرا هيچكدام از اين امور از حقوق مرد بر زن نيست.
برنامه اسلام براي اين مسأله، چنين است. بنابراين كساني كه خارج از اين محدوده همسرشان را كتك ميزنند، انسانهايي ستمگرند، و فرقي نيست بين اينكه همسران خود را بزنند يا خواهران خود را و يا ديگر زنان را.
معناي «شاوروهنّ و خالفوهن»
چهبسا اين حديث به پيامبر گرامي اسلام نسبت داده ميشود و مورد سوءاستفاده و بدفهمي قرار ميگيرد تا بهانهاي براي بدرفتاري با زن باشد. ما فكر ميكنيم مفهوم عميق اين حديث با آنچه كه مردم از آن تصور ميكنند متفاوت است. زيرا آنچه مردم ميفهمند با روح حقوق عمومي در اسلام همخواني ندارد. اگر بخواهيم با اين حديث معامله ظاهري بكنيم معني حديث اين خواهد بود كه لازم است انسان در هر چيزي با زن خود مشورت كند. سپس ببيند در موضوعي كه با زن مشورت كرده، حتي اگر زن درست گفته باشد، حق، در مخالفت با زن است.
و از آنجا كه ما برخي زنان را متهم ميكنيم كه اينان در مسايل مربوط به عاطفه، تابع احساسات خود هستند يا همچنان در عقبماندگي خود باقي ماندهاند، اين عقبماندگي به آراي زنان نيز سرايت ميكند. مگر آنكه بگوييم همه زنان چنين نيستند كه در ارزيابي مسايل فكري و اجتماعي تابع احساسات خود باشند، ما نميتوانيم همه زنان را عقبمانده بپنداريم و در مقابل نميتوانيم همه مردان را خردمند به حساب آوريم. بسيارند مرداني كه در موضعگيري خود تابع احساسات و در برخي زمينهها در برخورد با امور از زنان عاطفيترند. حال بايد اين حديث را چگونه بفهميم؟
ما اين حديث را چنين ميفهميم كه مرد نبايد صرفا به سبب پيوند طبيعي و عاطفي كه او و همسرش را به يكديگر متصل كرده و بر عنصر غريزي موجود بين آن دو، استوار است، تسليم زن شود. طبعا ما ميدانيم كه چنين علاقهاي كه جنبه عاطفي و جنبه جنسي آن با يكديگر در هم آميخته است تأثيرات بزرگي بر شخصيت مرد بهجاي ميگذارد و گاه او را چنان شيفته زن ميكند كه تسليم او شود، بهگونهاي كه زن به خاطر تسلط عاطفي و جنسياش بر مرد نظر خود را بر او تحميل كند و در موارد بسياري او را به موضعگيري نادرست وادار سازد. اين، همان چيزي است كه در دستگاههاي جاسوسي و اطلاعاتي هم ميبينيم كه براي دستيابي به اسرار نظامي، زناني را استخدام ميكنند تا براساس يك رابطه ويژه از سياستمداران و نظاميان بلندپايه اطلاعات به دست آورند.
حديث منقول از پيامبر گرامي، چنانكه ما ميفهميم تأكيد دارد بر اينكه مرد، همسرش را به تسليمشدن در برابر او و پذيرش نظر او در همه
امور، عادت ندهد، تا اين حالت زمينه تسلط همسرش را بر خود او فراهم نسازد و موجب سلب ارادهاش نگردد.
بنابراين معني «شاوروهن و خالفوهن» اين است كه زنان را به مخالفت كردن با نظراتشان عادت دهيد. اين عادتدهي به مرد اين امكان را ميدهد تا در برابر خواست زن بايستد. چنانكه خود زن هم احساس ميكند كه شوهرش قدرت ايستادگي در برابر برخي از خواستههايش را دارد.
اين مطلب با سخن امام علي(ع) در حديثي كه به آن بزرگوار نسبت داده شده است همخواني دارد كه:
«لاتطيعوهن بالمعروف كي لايطمعن فيالمنكر». ايشان را در امر نيك اطاعت نكنيد تا براي امري ناپسند در شما طمع نكنند.
مقصود از اين سخن آن است كه مرد، زن را به اطاعت مطلق در برابر او حتي در كار نيك عادت ندهد طوري كه اين كار، اطاعت از خود زن به شمار آيد نه به سبب نيكبودن آن كار.
زيرا تسليمشدن در برابر زن و اطاعت مطلق از او گاه او را به طمع ميافكند تا با سوءاستفاده از اهرم عاطفي و جنسي، شوهرش را به كار ناپسندي وادار كند.
بنابراين حديث پيامبراكرم، از ارزش رأي زن خبر نميدهد تا منظورش اين باشد كه رأي زن بيارزش است، بلكه از طبيعت رابطه زن و مرد سخن ميگويد. اين حديث به ما ميگويد كه رابطه زن و مرد بايد براساس احتياطي باشد كه به زن القا كند كه شوهر ميتواند با او مخالفت كند و نيز به مرد بفهماند كه تسليم [محض] زن نشود. بنابراين حديث «شاوروهن و خالفوهن» بر آن نيست كه رأي زن هنگام مشورت شوهرش با او، ضد حقيقت است. بلكه ميخواهد بگويد: زنان را در برخي شرايط به مخالفت ورزيدن عادت دهيد تا با سوءاستفاده از جنبه
عاطفي درصدد سيطره بر مردان برنيايند و مردان بتوانند در اين شرايط مقاومت كنند.
معناي «شاوروهن و خالفوهن» اين است كه زنان را به مخالفت كردن با نظراتشان عادت دهيد. اين عادتدهي به مرد اين امكان را ميدهد تا در برابر خواست زن بايستد. چنانكه خود زن هم احساس ميكند كه شوهرش قدرت ايستادگي در برابر برخي از خواستههايش را دارد.
براين اساس، طبيعي است كه ممكن باشد، مرد با زن مشورت كند و آن دو اختلاف رأي داشته باشند تا با نقد نظرات خود از ابهام بيرون آيند به حقيقت مسأله دست بيابند.
در آغاز گفتيم كه ما نميتوانيم معني ظاهري اين حديث را بگيريم. اگر چنين كنيم مفهوم حديث اين خواهد بود: اگر مردي بينماز با زن مؤمن خود مشورت كند آيا نماز بخوانم يا نه؟ و زن بگويد: بله، نماز بخوان، شايسته است كه مرد با نظر او مخالفت كند و نماز نخواند.
درحالي كه معناي حديث اين نيست، بلكه چنين است كه با زنان در برخيازامورمشورت كنيد و در برخي از امور مخالفت كنيد تا زن احساس كند كه نميتواند شوهرش را زير سلطه خود بگيرد و مرد هم بفهمد كه نبايد تسليم زن باشد، بلكه بايد در اين زمينه جانب احتياط را رعايت نمايد تا علاقه به همسرش او را به نافرماني خداوند سبحان نكشاند.
گذشته از اين، ميبينيم كه اسلام، جامعه اسلامي را جامعهاي شورايي درنظر گرفته است. «... و امرهم شوري بينهم ... و كارشان بر پايه مشورت با يكديگر است.» معني اين آيه آن است كه مردم در تمام پيشامدها با يكديگر مشورت كنند و اين رايزني به ابراز نظرهاي مفيد و سازنده از آگاهان هر صنف ميانجامد. بر اين اساس، زن نيز جزيي از دايره شوراست زيرا جزيي از جامعه اسلامي است.
بسياري از زمينهها وجود دارد كه مسؤوليت مرد و زن در آن مشترك است. مانند خانه، فرزندان و روابط مشترك اجتماعي. اگر زن از سطح فرهنگي و سياسي و اجتماعي خوبي برخوردار بود و در اين زمينهها تخصصي داشت، لازم است كه مرد به گونه رايزني با او وارد گفت و گو شود تا در امور سياسي و اجتماعي و فرهنگي با هم يكدل و يكدست باشند، و از آنجا كه، شورا را تشكّلي براي پيروي يك گروه از گروه ديگر نميدانيم بلكه عرصه ابراز نظرها و مباحثهها و خدشهها ميدانيم تا با گفت و گو، به باوري مشترك و تفاهمي مشترك دست يازيد، بنابراين، مشكلي بر سر راه رايزني مرد با زن و مشورت زن با مرد نميبينيم مادام كه هركدام در پذيرش نظر مقابل آزاد باشند و در صورت قانعنشدن آن را نپذيرند. از اينرو زن ميتواند در تمام اموري كه در آن تخصصي دارد ـ بويژه اگر اين امور از اموري باشد كه او با تخصص ويژه يا مسؤوليت مشتركش با آن مربوط است ـ مورد مشورت قرار گيرد. دوست داريم يك بار ديگر تأكيد كنيم كه حديث درصدد پيشنهاد تجربه مخالفت در برخي از حالات است تا در روابط زن و مرد هماهنگي و توازن ايجاد شود.
بهدلايلي
جهاد زن و اجازه شوهر
در تحقيق مسأله جهاد زن و اجازه شوهر لازم است نوع اين عمل جهادي را معين كنيم.
پرسيده ميشود آيا اين عمل جهادي براي زن از كارهاي واجب است؟ يعني آيا اسلام در مراحلي از حركت خود و در رويارويي فرهنگي، سياسي، نظامي با كفر و استكبار همانگونه كه به تلاش مرد نيازمند است به كوشش زن هم احتياج دارد؟ يعني همانطور كه اين تلاش براي مرد الزامي است براي زن نيز الزامي است يا نه؟ و آيا مصلحت برتري وجود دارد كه وحدت همه تلاشها براي رسيدن به نتايج سرنوشتساز در اين حركت اسلامي ايجاب كند؟
هنگامي كه مسأله، مسأله اداي واجب شد بر زن فرض است با كارهايي كه مناسب شأن اوست و در هر مرحلهاي بهگونهاي است اقدام به آن نمايد.
حديث پيامبراكرم، از ارزش رأي زن خبر نميدهد تا منظورش اين باشد كه رأي زن بيارزش است، بلكه از طبيعت رابطه زن و مرد سخن ميگويد.
بايد سؤال ديگري را مطرح كنيم كه آيا اين وجوب، وجوب عيني است يا وجوب كفايي؟ زيرا واجباتي كه متوجه مرد و زن ميشود، گاه از قبيل واجبات كفايي است كه متوجه هر مكلفي است اما به سبب اقدام برخي به آن واجب، تكليف از ديگران ساقط ميگردد. و ممكن است واجبي، عيني باشد يعني اقدام به آن بر هر انساني واجب است چه آنكه انسان ديگري بدان اقدام كند يا نه. درحالي كه واجب كفايي مقتضي آن است كه اگر مرد به كاري كه بر زن واجب است، اقدام كند طوري كه نياز به تلاش زن نباشد، ديگر بر زن تكليفي نيست. اما اگر مرد بدان اقدام نكرد يا زن ديگري آن واجب را انجام نداد، او همچنان مكلف است تا آن واجب را بهجاي آورد.
فقيهان در وجوب كسب اجازه ـ از كسي كه اذنش واجب است ـ مثل شوهر يا خانواده در برخي از حالات ـ بين واجبات كفايي و عيني فرق گذاشتهاند. گاه گفته ميشود كه در واجب كفايي در صورتي كه اداي آن با حق شرعي شوهر منافات داشته باشد، اذن شوهر لازم است. البته در اين زمينه فتواها، گوناگون است. همينطور در اوامر دلسوزانه [و عاقبتانديشانه] خانواده نيز بايد اجازه طلبيد. اما اگر واجب عيني بود كه
بر زن و مرد واجب است چه ديگران بدان عمل كنند يا نكنند، ديگر رضايتشوهروخانوادهشرط نيست زيرا وجوب، وجوبي عيني است. در اين صورت واجبنيستكهزنازشوهرياخانوادهاشاذنبگيرد بلكه بر او واجب است در صورتي كه آنها مانع او شوند، ازدستورشان سرپيچي كند.
حل اختلافات زناشويي
هنگامي كه اختلافي بين زن و شوهر اتفاق افتاد خانوادهشان در ايجاد سازش بين آن دو ميكوشند. اين آيه قرآن كريم نيز به همين امر فراميخواند: «و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ان يريدا اصلاحا يوفقاللّه بينهما» «اگر از اختلاف ميان زن و شوهر آگاه شديد، داوري از كسان مرد و داوري از كسان زن برگزينيد، اگر آن دو را قصد اصلاح باشد، خداوند ميانشان موافقت پديد ميآورد.» و اگر تلاشهاي صلح به جايي نرسيد و هيچ راهي از راههاي تداوم زندگي زناشويي باقي نماند و بيم آن رود كه تداوم زندگي براي آن دو يا براي جامعه و يا فرزندان مشكلات بزرگتري به وجود آورد روآوردن به طلاق به عنوان يك راهحل به نظر ميرسد. در اين شرايط طلاق وسيلهاي طبيعي براي پايان دادن به پيوند [زناشويي] است چنانكه قطعرابطه، راهحلي براي پايان دادن به ديگر پيوندهاي انساني [نامطلوب] است.
درجايي كه زندگي مشترك زن و شوهر به مشكلاتي بيپايان كه زندگي را به شكل جهنمي غيرقابل تحمل درآورد بيانجامد و زن و شوهر در آن امنيت روحي و حياتي نداشته باشند طلاق راهحلي مناسب است. در عين حال ممكن است كه اين جدايي در رشد طبيعي فرزندان تأثير بگذارد بهگونهاي كه شخصيت و روانشان را ويران كند. و گاه به خاطر ارتباط زن و مرد با خانواده خود به مشكلات اجتماعي بيانجامد. يعني اينكه استمرار پيوند با همه مشكلاتش گاه به فتنهاي كور ميان دو خانواده تبديل ميشود. خداوند سبحان، ازدواج را بر پايههاي «مودت» و «رحمت» قرار داده است بنابراين هنگامي كه مودت و رحمت به كينه و خشونت انجاميد و نتوانستيم اين زندگي را به وضعي بهتر درآوريم، و ممكن است كه ادامه يافتن رابطه زناشويي به معصيت خدا بيانجامد يعني زن در رابطه با شوهرش از دستورات الهي سرپيچي كند و شوهر در رابطه با همسرش نافرماني خدا را كند، لازم است طلاق صورت بگيرد.
|
|
| چاپ این نسخه درجه: 0.00 چند مرتبه به این پست امتیاز داده اند: 0 مرتبه |