سيستم مديريت محتواي ياس/دفتر امام جمعه بخش چترود  

مطالب

خانه مشهور لیست اضافه

اسلام, زن و كنكاشى نوين

ارسال شده توسط: مدیربازدید شده: 954 مرتبه
دسته: بانوانتاریخ: 1388.11.04
 
اسلام, زن و كنكاشى نوين قسمت اول
آيت الله سيد محمدحسين فضل الله

((تاملات الاسلاميه حول المراه))

ترجمه: مجيد مرادى


توضيح ما
نام آيت الله سيدمحمدحسين فضل الله عالم و انديشمند اسلامى معاصر, براى دين انديشان دردمند نامى است آشنا و روشن.

سبك كارهاى اين عالم بزرگ لبنانى در ارائه تصويرى نوين از انديشه دينى و احياى دوباره تفكر اسلامى به ياد آورنده تلاشهاى غيرتمندانه عالمانى همچون استاد شهيد مرتضى مطهرى و استاد شهيد سيدمحمدباقر صدر است.

سلسله مباحثى كه از اين پس از نظر خوانندگان محترم خواهد گذشت, نظرگاههاى ايشان است پيرامون زن و مسايل مربوط به او, كه در كتابى به نام ((تاملاتٌ اسلاميهٌ حول المراه)) به چاپ رسيد. عناوين برخى از مطالب كتاب از اين قرار است: شخصيت و نقش فعال زن, شعار آزادى زن, زن و مشكل عقب ماندگى, زن و حق كار, ازدواج پيوندى مقدس, طلاق و...

مقدمه بحث ممكن است براى برخى از خوانندگان جاذبه لازم را نداشته باشد. اما بر اين باوريم كه خوانندگان عزيز در ادامه مباحث از ديدگاههاى روشن و ارزشمند نويسنده محترم استقبال خواهند نمود و آنها را راهگشا خواهند يافت.

اين كتاب توجه بسيارى از خوانندگان را به خود جلب و موقعيت ويژه اى پيدا كرد, طورى كه نسخه هاى چاپ اول اين كتاب در كمتر از يك ماه به فروش رسيد. ترجمه كتاب ارزشمند ايشان را از اين پس به نظر خوانندگان گرامى مى رسانيم. اميد آنكه ديگر انديشمندان اسلامى نيز تلاش خود را در زدودن زنگارهاى جاهليت از چهره مظلوم زن, به كار گيرند.پيام زن


پيش سخن
آنچه فرا روى خواننده قرار دارد سخنان متنوعى است پيرامون برخى مسايل مربوط به زن از ديدگاه اسلامى. بهانه اين كار برخورد با پرسشهايى بود كه نظر اسلام را درباره زن, مى طلبيد.

گاه مى بينيم برداشتهاى شخصى يا انديشه هاى عقب مانده در جامعه اسلامى, چهره نورانى انسان گرايى اسلام را - در قوانينى كه براى انسان از زن و مرد آورده است - تيره و آشفته نشان مى دهد.

گروهى از خواهران و برادران روشنفكر از من خواستند تا در چند جلسه, به بعضى از پرسشها پاسخ دهم. پاسخها فورى و بالبداهه بود بىآن كه از پيش پيرامون پرسشها پژوهشى كرده باشم.

آنان بر آن شدند تا همان پاسخها را بنگارند و به شكل موضوعات مستقل و عناوين كلى در آورند كه شكل گفتگو را نداشته باشد.

ديدم عناوين مطرح شده قابل استفاده در بحثها و مناقشات فكرى هست. آنهم در اين موضوع مهم كه علاوه بر پيوند با بعد اسلامى انسانى, بيانگر عدالت ديدگاه اسلام درباره زن نيز تواند بود.

سخن گفتن از شخصيت و نقش زن در ابعاد گوناگون انسانى باب گفتگو پيرامون بسيارى از مفاهيم پيچيده را كه بيشتر, بستر عملى در خارج دارند, مى گشايد.

پيچيدگى مفاهيم اسلامى درباره زن به گونه اى است كه وقتى يك تفكر, به زمينه اى براى منفى بافى تبديل يابد انسان را از فراگير بودن انسانيت محروم مى دارد و او را با خيالات باطل و مخفى به زواياى بسته و تاريكى مى كشاند و پنجره تماشاى كرانهاى باز و گسترده را بر او مى بندد. كار آنچنان بالا مى گيرد كه بيرون آمدن از آن زوايا, نوعى انحراف از راه درست يا ((بدعت)) شمرده مى شود. اينجاست كه جمود و واپس گرايى (تحجر) حالتى مقدس, و اشتباه و لغزش, ارزشى مثبت شمرده مى شود. مشكل, زمانى بزرگتر و بزرگتر مى شود كه هنگام بحث از برخى مسايل حياتى مشاهده مى كنيم كه باورهاى مسلم انگاشته عامه مردم - هر چند اشتباه - به رخ كشيده مى شود تا باب سخن را همچنان بسته بدارد. گويى آن عادات و باورها امورى بديهى و غير قابل خدشه اند. يا انگار امور مقدسى هستند كه به ساحت آن نتوان نزديك شد, در حالى كه به چشم تحقيق هيچ پايه و ريشه اى براى قداست يا بداهت آن نمى يابيم.

ريشه مشكل اين است كه بعضى از باورها در حركت جوامع, موقعيتى براى خود كسب كرده اند به گونه اى كه بعدها شكل مركزيتى يافتند. آنگاه مردم از بحث و گفتگو درباره آن - به نادانى يا به ترس - خوددارى مى كنند. رفته رفته اين باور به شكل يك حقيقت مسلم و صحيح در مىآيد, درحالى كه كمترين بهره از حقيقت را دارا نيست. روش قرآن در تمام زمينه هاى فكرى حتى درباره وجود خدا و يگانه پرستى و پيامبرى و... برخاسته از درنگ و كنكاش و بحث و جستجو و گفتگو است, حتى مى بينيم در برخى موارد كه ريشه در فطرت آدمى دارد - مثل ايمان به خدا - باز هم دعوت به انديشه و گفتگو پيرامون آن مى كند... .

سخن ما از زن در مباحث آينده از روش تامل و بازنگرى پشتيبانى مى شود و براى وارد شدن در تجربه بحثى گسترده, همه علامتهاى پرسش را مورد توجه قرار خواهد داد. و با نفوذ به ژرفاى ميراث اسلامى خواهد كوشيد تا از عهده روشن كردن ابعاد مساله كه تاثيرات منفى عملى, فكرى بزرگى در مسير و حركت اسلامى به جاى گذاشته است, برآيد. ما از تمام تجربه هاى فكرى و عملى خود در مساله زن به دنبال آنيم تا چهره حقيقى مفهوم عميق اسلامى را درباره اين انسان - كه انسان ديگر (مرد) با وجود او تكميل مى شود - بازشناسيم. ما هيچ گاه نمى خواهيم تحت تاثير حركتها و گرايشهاى متجددانه ديگران قرار گيريم زيرا اين كار ما را از پايدارى در راه و پاكيزگى انديشه دور مى كند.

ما مى خواهيم از طريق روش و رسالت اسلامى خود بنا به دركى كه از مفاهيم اصيل داريم, درصدد تصحيح و استحكام انديشه ها برآييم.

ما همگان را به فهمى زنده و پويا از اسلام فرا مى خوانيم كه به روى همه جنبه هاى حيات گسترده و باز است و تنها به يك سمت خيره نمى شود, چنانكه زن از نظر عوام, موجودى جنسى است كه به جاى آن كه مثل مرد, جنسيت يكى از ويژگى هاى وجودىاش باشد, تمام حركت و احساس و تلاشش در دايره جنسيت است.


شخصيت و نقش فعال زن در زندگى

موضوع ((زن در اسلام)) همواره محل سخن انديشمندانى بوده است كه پيرامون مرزبندى شخصيت و نقش زن در انديشه و شريعت اسلام مطالعه كرده اند تا ديدگاه اسلام را در ارتباط با ارزشهاى معنوى و انسانى زن در دنيا و آخرت تبيين و تشريح كنند.

سخن در اين مقام, موضوعات گوناگونى را به دنبال مى كشد كه از آن جمله است: شخصيت, طبيعت, ايمان و نقش تعيين كننده زن در فعاليتهاى دينى و مسير حركت جهادى و توسعه علمى و حركتهاى فرهنگى و...

در اين مباحث از ديدگاه ديگر دانشمندان و انديشمندان و ديدگاههاى مشهور فقهى نيز بهره خواهيم گرفت.


روش برتر براى رسيدن به نتيجه
پيش از وارد شدن به بحث ناچاريم سوالى را مطرح كنيم كه مربوط به اسلوب بحث درباره اين مسايل مى باشد. اينكه آيا دريافت شخصيت و عقل و ايمان زن تنها از طريق متون دينى ميسر است يا از راه مطالعه بر عناصر شخصيت ذاتى زن كه از لابه لاى حركت وجودىاش به دست مىآيد نيز ممكن است. و يا از طريق شكل التزام داخلى زن به عقيده در راستاى ايمان به خدا و پيامبران و شريعتها و كتابهاى دينى و التزام خارجى اش در شكل عمل و مراعات تقواى روحى و فكرى و توان او در رويارويى با مشكلات نيز امكان پذير است؟ ما معتقديم شيوه مطالعه اى كه مبتنى بر بررسى جوهره انسانى زن است - چنانكه جوهره انسانى مرد نيز جز آن نيست - برترين روش براى رسيدن به نتايجى معقول مى باشد. ما از اين طريق وارد مى شويم و سپس درصدد درك متون دينى برمىآييم. و بر اين اساس شرايطى را كه اين متون زاييده آن است و برداشتى را كه مى شود از آن ارائه داد, مورد شناسايى قرار مى دهيم. شايد در اين تحقيق و بررسى به بعضى از قراين برخوريم كه صريح سخن بزرگان را از تفسير ظاهرى آن برگرداند و تفسير ديگرى را كه به واقعيت خارجى نزديك تر است پيش پاى ما بگذارد يا اينكه اصلا با كشف مخالفت حديث با اصول ثابت عقيدتى, پى به بى اعتبارى آن مى بريم. زيرا مخالفت با آن اصول در حكم انكار ضرورىاى از ضروريات دينى برگرفته از كتاب و سنت مى باشد.


چند نمونه از برترى زن
در پرتو آنچه گذشت و در مقايسه بين زن و مرد كه در شرايط اجتماعى و فرهنگى يكسان زندگى مى كنند. ملاحظه مى كنيم كه فرق گذاشتن بين آن دو كارى صعب است. زيرا معلوم نيست كه آگاهى مرد در زمينه هاى فرهنگى, اجتماعى و سياسى بيشتر از زن باشد, بلكه به نمونه هاى متعددى از برترى زن بر مرد در زمينه وسعت فكر و دقت و عمق آگاهى و روشن بينى برمى خوريم. و اين را با ملاحظه بعضى از عناصر داخلى يا خارجى زن كه او را به شكل ويژه اى جدا مى كند و نيز با ملاحظه تجربه هاى تاريخى كه در آن زن, شرايط نابهنجار را به شرايطى بهنجار تبديل كرده است درمى يابيم. اين گونه زنان توانسته اند بر موضع اثر گذارنده خود پافشارى كنند. اين حقيقتى است كه خداوند بزرگ با يادآورى شخصيتهاى بزرگى مانند مريم و آسيه, زن فرعون, به ما ياد مى دهد و نيز تاريخ با ارائه شخصيت حضرت خديجه كبرا ((ام المومنين)) و حضرت فاطمه زهرا و حضرت زينب كبرا ـ كه درود خدا بر آنان باد ـ به ما مى گويد. موضعگيريهايى كه در زندگى اين زنان بزرگ به چشم مى خورد بيانگر آگاهى, مسووليت و رويارويى آنان با قدرتهاى طاغوتى پيرامون, مى باشد. و راستى نمى توان هيچ گونه تفاوت روشن عقلى يا ايمانى يافت كه آنان را از مردانى كه در شرايط مساوى مى زيسته اند جدا كند.

شايد برخى سخن از ويژگيهاى غير عادى در شخصيت اين گونه زنان به ميان آورند, اما ما هيچ ويژگى خاصى در آنان نمى بينيم جز شرايط محيطى كه امكانات رشد معنوى و عقلى و التزام عملى به عوامل سازنده شخصيت طبيعى را برايشان فراهم كرده است. علاوه براين نمى توانيم اذعان كنيم به سخنى كه مى گويد در وجود اين زنان عناصر غيبى ويژه اى قرار داشت كه آنان را از حد ديگر زنان عادى خارج مى كند,زيرا بر اين سخن هيچ دليل قانع كننده اى اقامه نشده است. باتوجه و اذعان به اينكه خداوند سبحانه تنها از برگزيدگى يكى از زنان - مريم عليهاالسلام - خبر مى دهد كه آن هم از راه معنويت و اطاعت و عبادت به دست آمده بود. اين حقيقت را در قرآن آنجا كه از ويژگيهاى شخصيت مريم هنگام سرپرستى زكريا بر او و زمان وضع حمل عيسى(ع) و مشكلات شديد در پى آن سخن مى گويد, به روشنى درمى يابيم.

اگر خداوند تعالى با بخشيدن ((روح الله)) به مريم او را سربلند مى كند اين امر يك چگونگى غيبى در ذات او شمرده نمى شود بلكه لطفى الهى در هدايت عملى و تثبيت معنوى او به حساب مىآيد كه به تناسب حالات روحى او شامل حالش شده است. چنانكه مرد نيز در حالتهاى مشابه چنين است. اين بدان معنى است كه هيچ گونه تفاوتى ميان زن و مرد در رويارويى با صحنه هاى ناگوار كه جامعه بى هيچ دليل معقولى آن را انكار مى كند وجود ندارد.


ملكه سبا نمونه اى از قصه هاى قرآنى
هنگام مطالعه تاريخ و از ديدگاهى مستقل به شخصيت ملكه سبا و داستان زندگى او و گفتگويش با سران قوم - پس از دريافت نامه سليمان - برمى خوريم. او ابتدا سران قوم را گرد آورد تا درباره موضعى كه شايسته است در برابر تهديد سليمان بگيرند. اقدام به تصميم گيرى و چاره انديشى كنند. همين پناه بردن به شورا, بيانگر خردمندى اوست كه شخصيتش را ممتاز مى سازد. همان خردى كه او را وامى دارد پيش از مشورت با بزرگان قوم خود, اقدام به تصميم گيرى نكند اگرچه قدرت آن را دارا بود.

قرآن كريم از اين موضوع سخن به ميان مىآورد: آن زن (بلقيس) گفت: اى گروه بزرگان! نامه بزرگى به من رسيده است. نامه از سليمان است; آن نامه اين است: آغاز مى كنم به نام خداوند بخشنده مهربان, بر من برترى مجوييد و به تسليم نزد من آييد. زن گفت: اى بزرگان در كار من راى بدهيد كه تا شما حاضر نباشيد من به هيچ كارى دست نزده و نخواهم زد.(1)

بلقيس به اين ترتيب از سران قوم درخواست كرد كه با تحليل سياسى خود در موضعگيرى آينده او همكارى داشته باشند, اما سران قوم تصميم گيرى را به خود او واگذار كردند تا هر چه صلاح انديشيد انجام دهد زيرا به خردمندى و درست انديشى او اطمينان داشتند و براى همين بود كه او را صاحب اختيار و مرجع تصميم اول و آخر خود قرار داده بودند. اما نقش آن سران به اجراى دستورات ملكه در امور نظامى و مقابله با تهديدات خارجى و حفظ آزادى و استقلالشان منحصر مى شد.

آن گروه (سران) گفتند: ما قدرتمندان و دلاورانى توانا هستيم. كارها به دست توست بنگر چه فرمان مى دهى. زن (بلقيس) گفت: پادشاهان چون به قريه اى درآيند تباهش مى كنند و عزيزانش را ذليل. آرى چنين كنند. من هديه اى نزدشان مى فرستم و مى نگرم كه قاصدان چه جواب مىآرند.(2)

نظر بلقيس معقول و براساس محاسبات دقيق ارائه شده بود كه بهترين راه را تدارك ديد, زيرا براى حل مشكل راه نظامى شيوه عاقلانه اى نبود.

بنابرنظر ملكه ابتدا مى بايست تحقيقى در شخصيت سليمان و ارزيابى اين مسايل صورت مى گرفت. آيا هدف سليمان سيطره استبدادگرانه اى است كه دخالت و آزادى ديگران در تصميم گيرى نفى و همانند ديگر پادشاهان زندگى مردم را ذلت بار مى كند؟ در اين حالت لازم است مسايلى از قبيل حل مسالمتآميز و تعيين مقدار نيرو و قدرت رويارويى مورد بررسى قرار گيرد و يا اين كه او واقعا رسول خدا و پيامبر حق است و مى توان با او در موضوعاتى كه بدان دعوت مى كند از در گفتگو وارد شد.

راى بلقيس اين شد كه هديه اى براى سليمان فرستاده شود تا جواب آن را دريافت كند و از صلحآميز بودن يا خصمانه بودن و ضعف يا نيرومندى او آگاه شود. زيرا اگر پادشاه باشد ممكن است هديه اى بزرگ بتواند او را بفريبد يا اگر هدفى بزرگتر دارد او را به خشم آورد. اين تصميمى بود كه بلقيس گرفت; تصميمى عاقلانه و حساب شده و براساس حكم عقل و خرد نه برخاسته از عواطف و احساسات و غرور قدرت آن هم در شرايطى كه استعداد نظامى اش به او اجازه اتخاذ تصميمات تند و خشن را مى داد.

قرآن كريم زن را در چهره ملكه سبا, به ما مى شناساند. همان انسانى كه مهار عقل خود را به دست داشت و پيرو عواطف خود نشد. زيرا مسووليتش موجب رشد عقلى و تكامل فكرىاش شده بود به گونه اى كه مى توانست بر مردانى كه در او شخصيتى نيرومند و خردمند و توانمند بر اداره امور سراغ داشتند, حكم براند. تحليل چهره اين زن بر ما معلوم مى دارد كه امكان آن هست كه زن بتواند بر عوامل ضعف زنانگى خود كه گاه اثرات منفى اى در انديشه او به جاى مى گذارد غالب آيد, و اين گواه آن است كه ضعفها امورى مقدر و جبرى نيستند كه رهايى از آن امكان پذير نباشند.

سرانجام كار با اسلامآوردن ملكه بدست سليمان پايان يافت و اين پس از آن بود كه با معجزه سليمان كه تخت سلطنتش را به جايگاه خود انتقال داد, و نيز گفتگوهايى كه بين آن دو درگرفت, قانع شد.

اين حقيقت دليل نويى است براى انديشه ما كه زن مى تواند تصميم گيرى كند يا امرى را به گردن بگيرد, و گرايش فكرىاى براساس محاسبات دقيق داشته باشد, همان چيزى كه بسيارى از مردان فاقد آنند.


زن فرعون, نمونه اى ديگر
لازم است پيش از بحث درباره هر موضوع ديگر تاملى در شخصيت زن فرعون كه در اوج ناز و نعمت مى زيست داشته باشيم. زن فرعون بر همه آن ظواهر و تجملات پشت پا زد, زيرا با ايمان محكمى كه داشت خود را به زندگانى باطل و طاغوتى و كبرآور نيالود. زندگانى اى كه از يك طرف آكنده از ظلم و ستم و خودخواهى و تعدى به حقوق مستضعفان و ستمديدگان بود و ازطرف ديگر فضايى بود آلوده ازسرپيچى خداودورىازسعادت وخير انسانها.

همسر فرعون دوست مى داشت زندگى انسانى وى با ايمانش قرين باشد, اما هيچ فرصتى را براى تحقق اين آرزو نمى يافت, زيرا شوهرش محيط زندگى را از ستم و فشار و اختناق آكنده بود. آسيه شكايت خود را نزد خداوند مى برد و تنهايى و انزواى روحى و عقلى خود را نسبت به هر چه كه پيرامونش بود با خدايش درميان مى گذاشت. او از خدا مى خواست كه موقعيت عملى اش را پايدار سازد. هرگاه نقطه ضعفى كه او را در ايمانش متزلزل سازد به ذهنش خطور مى كرد, از خداوند طلب كمك مى كرد زيرا مقاومت در شرايطى كه او در آن به سر مى برد, بسيار سخت بود. او دعا مى كرد كه پروردگار, خانه اى در بهشت جاويد براى او بنا كند و او را از شر فرعون نجات دهد زيرا او تاب تحمل وجود پليد فرعون را نداشت...

به اين ترتيب چنان كه مى بينيم, خداوند سبحان قصه زن فرعون را مثلى براى مومنان - از زن و مرد - قرار داد, تا نمونه و اسوه اى كامل براى غلبه نيروى ايمان بر سلطه ستم و استعمار - با همه نيرنگها و فريبكاريهايش - باشد, چنان كه پس از آن به قصه مريم مثال مى زند كه اسوه كامل اخلاق و نمونه تصديق پروردگار و كتاب پيامبر و نمونه خضوع و خشوع در برابر پروردگار بود به گونه اى كه تمام زندگى اش نماز بود. سخن خداى تعالى در قرآن كريم به اين معنا تصريح دارد:

و باز خدا براى مومنان (آسيه) زن فرعون را مثال آورد هنگامى كه (از شوهرش بيزارى جست) عرض كرد بارالها! (من از قصر فرعون و عز دنيوى گذشتم و) تو خانه اى در بهشت براى من بنا كن و مرا از شر فرعون كافر و كردارش و از قوم ستمكار نجات بخش. و يادآر حال مريم دختر عمران كه رحمش را پاكيزه داشتيم آنگاه در آن, از روح قدسى خويش دميديم كه او (مريم) كلمات پروردگار خود و كتب آسمانى او را با كمال ايمان تصديق كرد و از بندگان مطيع خدا به شمار مى رفت.(3)

ادامه دارد.



--------------------------------------------------------------------------------

1ـ سوره نمل, آيه 32 ـ 29.

2ـ همان, آيه 35 ـ 33.

3ـ سوره تحريم, آيه 12 ـ 11.

ماهنامه پيام زن ـ شماره 32 ـ أبان 73
اسلام, زن و كنكاشى نوين
قسمت دوم

آيت الله سيد محمدحسين فضل الله

ترجمه: مجيد مرادى


زن مومن, نمونه انسانى توانا
از اينكه يك زن مومن راسخ, نمونه و الگوى همه اهل ايمان از زن و مرد معرفى شده است, بروشنى درمى يابيم كه قرآن كريم زن را موجودى دانسته كه مى تواند به كمك نيرويش, انسان توانايى باشد كه خود را از پرتگاههاى سقوط و تباهى بازدارد و از آنچه كه موجب زبونى و ذلت او مى شود برهاند. اين است كه زن در نمونه برترش مى تواند الگوى مرد نيز باشد, چنان كه الگوى زن نيز تواند بود, بدين گونه كه از موقعيت مشترك انسانى با ارائه شيوه اى اخلاقى انسانى آنان را به سطحى ارتقا دهد كه امتيازات جنسى در برابر وحدت عقل و اراده و حركت و جايگاه انسانى, ملغى شود.

هنگامى كه در برخى از نمونه هاى قرآنى با شخصيتهاى تاريخى - اسلامى كه نماد زن قهرمان بوده اند, جستجو كنيم, در مطالعه ورقهاى تاريخ به زنانى برمى خوريم كه از تمام نيروها و تلاشها و برخورداريها و موقعيتهايى كه بر توان انسانى زن تاكيد دارد, بهره جسته اند تا نقاط ضعف را به نقاط قوت تبديل كنند و زن را به جايگاه بلندش برسانند.

در قرنهاى اخير و نيز عصر حاضر, مى بينيم كه تجربه هاى انسانى در انديشه و فرهنگ و حركتهاى سياسى اجتماعى, زنانى را تحويل جامعه ها داده كه توانسته اندباتاكيدبرتجربيات روشنگرانه خوددردفاع از حيثيت خويش گام بردارند.اين تجربه هاىبرخاسته از موقعيت توان انسانى,بيانگر قدرت زن در زمينه مبارزه طلبى, پايدارى و نوآورى در امور گوناگون است. از اينجا به وجود نوعى توازن قدرت بين مرد و زن در زمينه هاى مشترك, پى مى بريم.

اين توازن,درحقيقت,جلوه اىازواقعيت زنده اى است كه هر مرد و زنى با آن زندگى مى كنند.آن واقعيت,اين است كه دوگانگى جنس درطبيعت وآفرينش انسانى, مانع اتفاق در همسانى نيروى فكر و اراده بين زنان و مردان نيست.

نظر اسلام نسبت به اين واقعيت چيست؟ آيا اسلام نظرى منفى نسبت به زن دارد و او را انسانى پايين تر از مرد از جهت عقل, ايمان و حركت زندگى مى داند؟ و آيا اين ((وهم انديشى)) كه ذهن عوام و حتى بعضى از علما و متفكران مسلمان را پر كرده است, با نظر قرآن تطابق دارد يا اينكه اگر بدقت بنگريم, هيچ همخوانى ندارد؟

اين مساله اى است كه ما بر سر آن نزاع داريم و در اين مجال بدان مى پردازيم.


بحث قرآنى مبتنى بر روش سازش افكنانه نيست
ناچارم پيش از آغاز بحث بر نكته مهمى تاكيد كنم و آن اينكه ما در صدد كارى تاويلى نيستيم كه از ظاهر صريح قرآن و سنت نتيجه هاى غير ظاهرى مى گيرد تا اين استنتاج تحميلى اش با آنچه كه در خارج اتفاق افتاده, همخوانى داشته باشد. كارمااين نيست كه بكوشيم بين تجربه انسانى ومضمون صريح آيات و روايات, سازش بيفكنيم, مانند كسانى كه معتقدند بين نظريه اسلامى در شريعت وقانون وبين تكامل علم دربسترواقعيات,سازش وسازگارىوجوددارد.

آنچه براى ما مهم است اينكه تنها به حقايق اسلام در ميان آيات قاطع و روايات صريح, روى آوريم تا از طريق عناصر روشن كننده اى كه در ظاهر آنها وجود دارد, در سطح حقيقت (نه واقعيت) اثباتشان كنيم. در عين حال, در بررسى عناصر اصلى حيات, ترديدى نيست كه اسلام, حقايق را انكار نمى كند, بلكه بر آن تاكيدمى ورزد و در قانونگذارى برپايه هماهنگى با حقايق پيش مى رود. اين, ما را وا مى دارد كه در آيات و رواياتى كه در ظاهر, خلاف اين مطلب هستند, كنكاش كنيم تا بعضى از عناصر پنهان را كه جور ديگرى قابل فهم است, كشف كنيم آنگاه اين عنصر پنهان همانند قرينه اى داخلى بر اينكه معنايى خلاف ظاهر, مقصود بوده است, به كار گرفته شود. اين باريك انديشى و عميق نگرى, همان چيزى است كه ما در اكتشاف ديدگاه حقيقى اسلام درباره زن, مبنى بر اينكه زن در سطح مسووليتش در برابر خدا از انسانيتى كامل برخوردار است, بدان پرداخته ايم.


آيا قرآن به تمايز بين زن و مرد تاكيد دارد؟
سوالى كه اكنون مطرح است, اينكه آيا در قرآن چيزى يافت مى شود كه مخالف با ((نگاه يكسان به گوهر مشترك انسانى در شخصيت زن و مرد)) باشد يا نه؟

در جواب به اين سوال چند نكته, جلب توجه مى كند كه از آنها بوى دوگانه نگرى به مشام مىآيد.

نكته اول: قوانين فراوانى كه تصريح مى كند زن, نصف مرد است. اين

امر در باب ((ارث)) آشكار است, چنان كه در سخن بارىتعالى آمده است:

((يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين))(1).

((خدا درباره فرزندانتان به شما سفارش مى كند كه سهم پسر برابر سهم دو دختر است)).

در باب ((اداى شهادت)) نيز چنين آمده است:

((فان لم يكونا رجلين, فرجل و امراتان ممن ترضون من الشهدا ان تضل احداهما فتذكر احداهما الاخرى))(2)

((اگر دو مرد نبود, يك مرد و دو زن كه به آنها رضايت دهيد, شهادت بدهند تا اگر يكى فراموش كرد, ديگرى به يادش بياورد)).

در بعضى از متون دينى مى بينيم كه از آيه اولى, كمى بهره و نصيب زنان را برداشت كرده اند و از آيه دومى, كمى عقلشان را. در همين مسير به تعبيرى برمى خوريم كه به كم بودن ايمان زنان به خاطر پرهيز از نماز و روزه در ايام حيض - كه برايشان حرام شده است - اشاره دارد.

نكته دوم: تسلط مرد بر زن كه گاه به معنى برخوردارى مرد از سطحى برتر تلقى مى شود. اين را از لابلاى بعضى از آيات درمى يابيم:

((الرجال قوامون على النسا بما فضل الله بعضهم على بعض, و بما انفقوا من اموالهم...))(3)

((مردان از آن جهت كه خدا بعضى را بر بعضى برترى داده است و از آن جهت كه از مال خود نفقه مى دهند بر زنان تسلط دارند)).

و تصريح اين آيه:

((... و لهن مثل الذى عليهن بالمعروف و للرجال عليهن درجه...))(4)

((و براى زنان حقوقى شايسته است, همانند وظيفه اى كه برعهده آنهاست, ولى مردان را بر زنان مرتبتى است)).

در اينجا برترى مرد بر زن بگونه اى است كه درجه مرد را نسبت به زن در ارزشگذارى, بالاتر نشان مى دهد.

نكته سوم: آيه مبارك زير:

((اومن ينشا فى الحليه و هو فى الخصام غير مبين))(5)

((آيا آن كه به آرايش پرورش يافته و در هنگام جدال آشكار نمى گردد, از آن خداست؟))

از اين آيه چنين استفاده مى كنيم كه نگاه قرآن به زن, نگاه به انسانى است كه مستعد زينت و آرايش به خاطر مرد مى باشد و ناتوان در برابر نقاط ضعفى كه ريشه درشخصيت وىداردواوراازوارد شدن به عرصه مبارزه زندگى محروم كرده است. ما در پاسخ به اين سه نكته كه ذكر شد, مطالبى را بيان مى كنيم.

مطلب اول: قوانين سه گانه ذكر شده, به هيچ روى پست بودن رتبه زن را نمى رساند, بلكه تمام آنچه از اين قوانين درك مى شود آن است كه سبب چنين شيوه قانونگذارى, طبيعت كار توزيع ثروت است كه با ملاحظه مسووليتهاى اقتصادىاى كه وارثان دارند, تدوين شده است. قانون اسلام مسووليت نفقه خانواده را بر عهده مرد گذارده است. اضافه براين, او موظف است مهريه زن را هم بپردازد. اين دو امر كه زن از آن معاف است, سبب مى شود كه نوعى تعادل در محدوديت سهم مرد به وجود آيد. اين نابرابرى سهم ارث را گاه در جاهاى ديگر نيز مى بينيم كه سهم فرزندان بيشتر از سهم پدران است. اين به معناى برترىدادن فرزند نسبت به پدر از جهت ارزشهاى انسانى در قوانين شريعت, نيست.

مساله اداى شهادت نيز كه در آيه آمده است, به احتياط در رعايت عدالت,تعليل شده است,زيراجاذبه هاوكشمكشهاىعاطفى كه شدت آن در زن بيشتر از مرد است, مى تواند او را به انحراف از حق در اداى شهادت وادار كند.

اسلام, خواسته كه اين موضوع (شهادت) را محل رايزنى و يادآورى يكى از آن دو نسبت به ديگرى قرار دهد تا كار اثبات حق, راحت تر و در عين حال, محكمتر شده باشد. شايد يادآورى زنى به زن ديگر, اشاره به اين باشد كه آن ديگرى كار شهادت و حكم را اعتبار بيشتر مى بخشد, بگونه اى كه مونث بودنش بطور مطلق, امرى منفى نيست, بلكه محكم كارى او براى اثبات حق, امرى است مثبت; همچنان كه ضميمه كردن يك مرد با مردى ديگردر بينه اى كه حتما بايد دو مرد عادل شهادت دهند, به معنى وجود نقصى عقلى وانسانى در يكى از آن دو كه در مقام شهادت قرار مى گيرند نيست.

در پرتو اين سخن, ما نمى توانيم حديثى را كه از على(ع) در نهج البلاغه روايت شده است, بدون نگاهى ژرف و دقيق, به معناى تاكيد بر نقصان انسانيت زن در بهره و عقل و ايمان به حساب آوريم... بلكه اين حديث مى تواند مربوط به مواردى معين و يا شكلى از شكلهاى تعبير اشاره اى و كنايى باشد يا نظر به وضعيت تاسف انگيزى داشته باشد كه عموم زنان در قرون جهل و عقب ماندگى داشتند. اين معضل سبب شده كه حركت زن درواقع,متاثرازنتايج منفى اىباشدكه نوع روش تربيتى شخصيت زن در مسايل زندگى داشته است, بىآنكه نقصى ذاتى در طبيعت زن وجود داشته باشد.

در مورد نقصان ايمان نيز, ما اين تعبير را به معناى ظاهرى لفظ نمى پذيريم و تصور نمى كنيم كه معناى ظاهرى و تحت اللفظى اش منظور باشد, زيرا مورد مساله جايى است كه معافيت زن از نماز و روزه در بعضى از روزها به لحاظ رعايت حال جسمانى او مى دادند كه با طهارت - كه روح عبادت نيازمندآن است-منافات داردواين نوعى تخفيف است, چنان كه در نماز مسافركه((شكسته))مى باشد,تخفيف و رعايت حال اوست و درنظر گرفتن اينكه عبادت, به نوعى سكون و استقرار نيازمند است كه در سفر نيست.

بسا زنان مومنى كه از چنان روحيه معنوى و شوق به عبادت برخوردار باشند كه آرزو كنند, كاش قانون اسلام, نماز و روزه را در آن حالت نيز برايشان مباح مى كرد و ناچار به دعا و تسبيح و تكبير رو مىآورند كه نشانگرشوق يادخداست. در روايات نيز اشاره شده است كه مستحب است زن در ايام حيض, هنگام رسيدن وقت نماز بر سر سجاده اش بنشيند و ذكر بگويد.

از جهت آگاهى و درك عقيده, هيچ نقص ايمانى در كار نيست. مساله, تنظيم اعمال عبادى انسان و رعايت جنبه مادى و شرايط ويژه جسم اوست. اينكه در شريعت آمده است كه زن در ايام حيض به جاى خواندن نماز به ذكر و دعا و تامل بپردازد, براى جبران چيزى است كه از او فوت شده است, چنان كه وجوب قضا كردن روزه در غير ايام حيض, بيانگر اين است كه در حقيقت, محروميتى براى زن نيست, بلكه تنها تنظيم مدت روزه براساس شرايط درونى انسان است.

مطلب دوم: اين امر, نوعى برنامه ريزى و تنظيم زندگى زناشويى است كه با توجه به مسووليت مالى خانواده و بعضى از ويژگيهاى ذاتى مرد, او را بر امور زن مسلط قرار داده است. اين به معناى توانايى بيشتر مرد در رويارويى با مشكلات و حل مسائل است, نه به معناى تفاوت سطح انسانى زن در مقايسه با مرد, از جهت عقل و حكمت و بصيرت و...

ممكن است كسانى, تسلط (قوامت) مرد را - كه در آيه آمده است - شامل همه امور ديگر مانند حكم و قضاوت و... هم بدانند, ليكن ما چنين مفهومى را آن هم از آيه اى كه سياق آن مربوط به زندگى خانوادگى و زناشويى است, در نمى يابيم.(6)

دليل ما بر اينكه معنى ((الرجال قوامون على النسا)) همه شوون ازجمله قضاوت را شامل نمى شود, اين است كه تبصره ذكر شده در اين آيه, تنها تبصره اى جزيى براى يك قانون عام نيست, بلكه بنا بر ظهور عرفى آيه, تبصره مربوط به تمام حكم مى شود و منظور از بند نخست آيه, تسلط مرد بر زن در امور خانوادگى است وگرنه سخن راندن از قضاوت و حكومت و جهاد برتر و بالاتر از سخن گفتن درباره زندگى خانوادگى است.

جواب ديگر ما اين است كه سخن آيه از تسلط مرد در فعاليتهايى است كه مرد در قبال زن انجام مى دهد. ما مى بينيم كه قضيه با تمام جزئياتش مربوط به زن و شوهر است وبس و به هيچ روى, موضوع انحصار قضاوت و حكومت - در دست مرد - از آيه استنباط نمى شود, زيرا تسلط در امر قضا و حكومت مربوط به همه مردم است, اما آيه در فضايى غير از اين قرار دارد.

ملاحظه سومى را نيز بر دو پاسخ پيشين مى افزاييم. روشن است كه ((قوامت)) يا تسلطى كه در آيه آمده است, تنها از دو جنبه ((نفقه دادن)) و ((برترى)) از جهاتى, مورد بحث است. از اينجا مى فهميم كه اساس حكم به همين دو امر مربوط مى شود. و اين بدان معنا نيست كه تسلط و برترى مرد شامل تمام امور ديگر هم باشد, زيرا اگر اساس و دليل آن را برترى مرد هم بدانيم, جايى براى توجيه انفاق (نفقه دادن مرد به زن) نمى ماند. خلاصه اينكه اگر مقصود آيه, براى مثال, امر قضاوت را هم شامل شود, ديگر معنايى براى ((بما انفقوا من اموالهم)) - كه نفقه دادن مرد به زن را سببى براى تسلط او مى داند ـ نخواهد ماند زيرا اين قسمت آيه ارتباطى با ممنوعيت قضاوت براى زن ندارد؟!

علاوه بر اين ((تسلطى)) كه آيه براى مرد درنظر گرفته, به معناى عقب ماندگى زن از رتبه انسانى مرد نيست, بلكه ويژگى معينى از مسووليت در برابر زندگى زناشويى را بيان مى كند.

مطلب سوم: در آن آيه كه ذكر شده, اشاره اى به ضعف و ناتوانى فطرى و طبيعى زن نرفته است, اگر نگوييم اشاره اى به خلاف اين معنا رفته است. تنها چيزى كه مطرح مى باشد, روش تربيتى اى است كه آثار منفى اى بر شخصيت زن به جاى گذاشته است.

با استفاده از آيات قرآن درمى يابيم كه استعداد زن در پذيرش ارزشهاى معنوى, همانند استعداد مرد است, زيرا پاداش الهى كه ثواب و آمرزش بوده, براى آن دو يكسان است. اين آيه چنين مى فرمايد:

((ان المسلمين و المسلمات و المومنين و المومنات و القانتين و القانتات و الصادقين و الصادقات و المتصدقين و المتصدقات و الصائمين و الصائمات و الحافظين فروجهم و الحافظات و الذاكرين الله كثيرا و الذاكرات اعد الله لهم مغفره و اجرا عظيما))(7)

((خدا براى مردان مسلمان و زنان مسلمان و مردان مومن و زنان مومن و مردان اهل طاعت و زنان اهل طاعت و مردان راستگوى و زنان راستگوى و مردان شكيبا و زنان شكيبا و مردان خداترس و زنان خداترس و مردان صدقه دهنده و زنان صدقه دهنده و مردان روزه دار و زنان روزه دار و مردانى كه شرمگاه خود را حفظ مى كنند و زنانى كه شرمگاه خود را حفظ مى كنند و مردانى كه خدا را فراوان ياد مى كنند و زنانى كه خدا را فراوان ياد مى كنند, آمرزش و مزدى بزرگ آماده كرده است)).

اينجا سخن از جامعه فراخ و آرمانى است كه در حركت به سوى اهداف بلند پرورشى و معنوى و عملى مورد تاكيد اسلام, تضمين كننده سعادت مردان و زنان باشد; جامعه اى كه گرايش به اسلام و ايمان داشته باشد; جامعه اى كه در برابر خدا متواضع باشد و راستى و درستى كلمه و جايگاه و نيتش را حفظ كند و در هنگام هجوم سختيها صبر را پيشه خود سازد و فروتنى در برابر عظمت خدا كه عميقترين و زيباترين حالات معنوى را براى انسان به ارمغان مىآورد, داشته باشد; جامعه اى كه از بذل مال در راه خدا, حتى درتنگدستيهاغافل نشود,وروزه راكه موجب استحكام اراده در تحمل گرسنگى و تشنگى و محروميتهاى غريزى و بازدارنده انسان در برابر محرمات است, فراموش نكند و ذكر خدا را در هر حال در ضمير و انديشه خود بپروراند.

اين است راه مستقيم و حركت متعهدانه, نيرومند و آگاهانه و ارزشهاى معنوى تكامل بخشى كه فرا روى انسان است.

در چنين جامعه اى زن و مرد هر دو در اخلاص و اطاعت خدا متعهدند و طبيعى است كه با برخوردارى زن و مرد از شرايط همسان و زمينه واحد و راه يگانه, عنوانهاى بلند آيه شريفه, دست يازيدنى است. آنچه گفته شد, اشاره ها و برداشتهايى از اين آيه است. چقدر در قرآن مانند اين تعبيرها آمده كه از مقام خطاب الهى كه زندگى را رسالتى خدايى مى خواند, ارج انسان را به انسانيت او مى داند, نه به جنسيت!ادامه دارد.



--------------------------------------------------------------------------------

1ـ نسا, آيه 11, ترجمه عبدالمحمد آيتى, انتشارات سروش, 1371.

2ـ بقره, آيه 282, همان.

3ـ نسا, آيه 34, همان.

4ـ بقره, آيه 282, همان.

5ـ زخرف, آيه 18, همان.

6- از آيات ابتداى سوره نسا بويژه از آيه 6 به بعد, سياق سخن و صريح كلام قرآن به مسايل ارث و ازدواج و امور زناشويى مربوط مى شود. در آيه 34 هم هنگامى كه سخن از تسلط مرد بر زن مى رود, دليل آن هم بيان مى شود. يك دليل اين است كه چون مرد به زن خود نفقه مى پردازد (و واجب است نفقه بپردازد) بنابر اين بر او تسلط دارد. اما در هيچ جاى آيه اشاره به تسلط همه مردان بر همه زنان نشده است. بنابر اين دايره شمول آيه به مسايل زن و مرد در اداره امور زندگى محدود است. و نبايد اين تسلط و قواميت را بدان معنا دانست كه زن حق حكومت و قضاوت نداشته باشد.

7ـ احزاب, آيه 35, ماخذ بالا.

ماهنامه پيام زن ـ شماره 33 ـ آذر 73
اسلام، زن و كنكاشي نوين «قسمت سوم»
آيت‏اللّه‏ سيد محمدحسين فضل‏اللّه‏

ترجمه: مجيد مرادي


انديشه ناب اسلامي به انسان‏بودن زن و مرد در

آفرينش از ديدگاهي واحد مي‏نگرد، و هر دو را يكجا به سازندگي حركت

تمدن اسلامي در عرصه حيات انسانها فرا مي‏خواند و مسؤوليت

انحراف از مسير يا پايداري در عقيده را يكسان به دوش هر دو مي گذارد

و براساس اصل تكامل انساني،

نقشها و مسؤوليتها را بين آن دو تقسيم مي‏كند.


چكيده سخن گذشته:

در بخش پيشين از راز و رمز بعضي نابرابريها بين زن و مرد كه در برخي آيات قرآني بدان اشاره شده است، سخن رفت. اولاً نابرابري سهم ارث دختر و پسر دليل تبعيض نمي‏تواند باشد چنان كه بيشتر بودن سهم ارث پسر از سهم ارث پدر در شرايطي، گوياي برتري پسر بر پدر نيست.

ثانيا: تسلط مرد بر زن به معناي برتري او نيست. بلكه بنا به مسؤوليتي است كه او در اداره امور مالي خانواده دارد.

ثالثا: تسلط مرد بر زن در دايره خانواده است نه در دايره جامعه، كه مردان بر زنان تسلط داشته باشند.


ضرورت ايجاد شخصيت

با توجه به برابر شمرده‏شدن زن و مرد از جهت ابعاد معنوي در قرآن كريم و برخورداري زن از چنان جايگاهي كه مي‏تواند ضرب‏المثل ايمان و اهل ايمان باشد ضرورت شكوفاندن شخصيت عميق و فطري زن احساس مي‏شود. براي عملي‏شدن اين كار بايد برنامه‏ريزي شود تا شخصيت زن بر مبناي تقويت توان فكري او از راه تجربه‏اي زنده و معرفتي گسترده شكل گيرد و حوزه مسؤوليت و آگاهي و برخورد زن با مسايل زندگي و مسايل بزرگ انساني گسترش يابد، تا زن بتواند حضوري موفق و پيروزمندانه در اين عرصه‏ها داشته باشد.

بي‏ترديد رشد فكري و عملي شخصيت انساني زن چيزي نيست كه از طبيعت و فطرت او دور باشد، زيرا ما نمونه‏هاي مثبت بزرگي از تكامل زن در زمينه‏هاي مختلف سراغ داريم.

نتايج مباركي كه از پيشرفت علمي و فكري زنان مشاهده شده است، گوياي اين حقيقت است كه ضعف و عقب‏ماندگي زن، مربوط به قضا و قدر (سرنوشت) نيست كه گريزي از آن نباشد بلكه به سبب سستي و معطل گذاردن عنصر آگاهي و قدرت در شكل‏گيري وجود و تربيت شخصيت اوست. چنانكه درباره مرد ضعيف و عقب‏مانده نيز حال، همين‏گونه است. عقب‏ماندگي او نيز برخاسته از طبيعت و ذات او نيست بلكه ناشي از تقصيري است كه در فراهم آمدن عوامل پيشرفت در محيط پيرامون او روا داشته شده است.

اگر «مؤنث بودن» زن دربردارنده بعضي از ضعفها - از جهت عاطفي يا از بُعد جسماني - باشد بعيد نيست كه او بتواند با پرورش فكر از راه شناخت

بايد برنامه‏ريزي شود تا شخصيت زن بر مبناي تقويت توان فكري او از راه تجربه‏اي زنده

و معرفتي گسترده شكل گيرد و حوزه مسؤوليت و آگاهي

و برخورد زن با مسايل زندگي و مسايل بزرگ انساني گسترش يابد،

تا زن بتواند حضوري موفق و پيروزمندانه در اين عرصه‏ها داشته باشد.

و تقويت عقل به وسيله تمرين و وابسته كردن عاطفه به آگاهي‏اي كه او را در رويارويي با مسايل و صلابت رأي كمك كند، و حتي از راه ورزش و تربيت بدني نقاط ضعفش را به نقاط قوت تبديل كند. فراوان سراغ داريم زناني را كه صلابت رأي و آگاهي‏اشان به مراتب از بسياري از مردان بيشتر است.

مي‏خواهيم بگوييم نقاط ضعف و كاستي‏اي كه در انسانها وجود دارد از امور ذاتي غير قابل تغيير نيست بلكه از امور طبيعي‏اي است كه با كوشش و تلاش انسان قابل تغيير و تبديل است. شايد سخن قرآن از شخصيت زن فرعون و مريم دختر عمران گواهي باشد بر توانمندي زن در غلبه بر ضعفِ [زنانگي]اش به گونه‏اي كه يك زن با تمام نيرو و پايداري با مردان به مبارزه برمي‏خيزد.

ضعف و عقب‏ماندگي زن، مربوط به قضا و قدر (سرنوشت) نيست كه گريزي از آن نباشد بلكه به سبب سستي و معطل گذاردن عنصر آگاهي و قدرت در شكل‏گيري وجود و تربيت شخصيت اوست.


فراهم‏سازي زمينه فعاليت مناسب

بعضي از مردم گمان مي‏كنند حجاب و پوشش اسلامي به خاطر قيد و بندهاي دست و پاگيري كه دارد امكان فعاليت و حضور نيرومندانه در جامعه را از زن مي‏گيرد زيرا اين امر، زنان را از اختلاط با مردان و پيوستن به متن جامعه بازمي‏دارد و بدين ترتيب تأثيري منفي بر حضور زن در آفرينش نمودهاي تمدن انساني دارد.

امّا ما نظري ديگر داريم. ما پوشش اسلامي را عامل بازدارنده زن از ايفاي نقش شايسته‏اش نمي‏دانيم. جمعيت بزرگي از زنان در جامعه زندگي مي‏كنند كه براي برآوردن نيازهاي فرهنگي و معنوي و سياسي و اجتماعي‏اشان نياز به نيروهاي آگاه، فعال و فرهنگي از جنس خودشان دارند تا از اين راه بتوانند به واجبات و مسؤوليتهاي اسلامي‏اشان در مسير حيات عمل كنند،

اختلاط شايسته و متعادلي كه در آن مرزهاي اخلاقي

محترم شمرده شود، براساس تربيت اسلامي‏اي كه بر تعهد و التزام درون‏شخصيتي هر كدام از زن و مرد تأكيد دارد، مباح بودنش ، بعيد نيست.

ما پوشش اسلامي را عامل بازدارنده زن از ايفاي نقش شايسته‏اش نمي‏دانيم.

فروگذاشتن اين مهم، همانا تعطيل نقش زن در مسير دعوت به خدا و حركت در خط تغيير وضع موجود است. و دور نگه‏داشتن زن از اين دگرگوني، و اقدام نكردن‏مردان‏به‏ايفاي‏آن‏نقشهابه‏خاطرموانع‏شرعي‏ارتباط‏بين‏مرد و زن، منجر به پيدايي جامعه‏اي از زنان عقب‏مانده فرهنگي اجتماعي و سياسي مي‏شود.

از سوي ديگر اسلام در حد لزوم مانع اختلاط مرد و زن نيست مگر آنكه اين اختلاط به انحراف اخلاقي منجر شود. اما اختلاط شايسته و متعادلي كه در آن مرزهاي اخلاقي محترم شمرده شود، براساس تربيت اسلامي‏اي كه بر تعهد و التزام درون‏شخصيتي هر كدام از زن و مرد تأكيد دارد، مباح بودنش ، بعيد نيست.

گويا بسياري از تجربه‏هاي اين روش در گذشته و حال بيانگر اين است كه رعايت حد و مرز شرعي، امري دور از واقعيت نيست. اگرچه ممكن است كسي اتفاقات منفي را كه در اثر اختلاط رخ داده است به رخ ما بكشد. ما اين‏گونه امور را مشكلي بر سر راه شيوه پيشنهادي خود نمي‏دانيم، زيرا نقض يك تجربه در برخي موارد، به تمام امور و تمام شؤون اخلاقي يك جامعه سرايت نمي‏كند. بلي، طبيعت ضعف انساني چنين است كه گاه بر اثر غفلت از خطر پرتگاههاي سقوط، به انحراف كشيده مي‏شود حتي در محدوده دروني و فردي يك مرد يا يك زن، زيرا هيچ حالت انساني از آن به دور نيست. اين حقيقت بر تقويت حس مسؤوليت در برابر مقررات اجتماعي و شرعي، بي‏آنكه نيازي به اقدامات فيزيكي و نظارت مستقيم باشد، تأكيد مي‏كند. زيرا اقدامات نظارت‏گرانه به معني حذف هرگونه تجربه‏اي است كه در زمينه مسؤوليت در برابر ابعاد و جوانب زندگي به دست آمده است.

جماعتي از مردم، «مادري» را با توجه به اين كه مسأله‏اي مهم و اساسي است اصلي‏ترين شكل فعاليت اسلامي زن مي‏دانند. طبيعي است كه اوضاع پيچيده «مادري» از حمل و شيردادن و تربيت‏كردن فرزند، تعهداتي را براي او ايجاب مي‏كند؛ ما نيز بر اين مسأله تأكيد داريم كه فعاليت انساني زن در شخصيت «مادر» از طرفي و از سوي ديگر در شخصيت «همسر»، اصلي‏ترين و اصيل‏ترين تلاش او به حساب آيد.

براي بعضي در اينجا مسأله‏اي پيش مي‏آيد و آن موانعي است كه بر سر راه ديگر فعاليتهاي زن در عرصه حركتهاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي پيش مي‏آيد كه زن را ناچار مي‏كند تا تصميم بگيرد كه كدام يك از اين دو راه را براي آينده زندگي‏اش انتخاب كند. يا اينكه فعاليت در نقش يك «مادر» و «همسر» را بپذيرد كه طبعا بايد به امور بچه‏داري و شوهرداري و خانه‏داري بپردازد و يا به عنوان عنصري كاري در زمينه‏هاي گوناگون جامعه فعاليت كند كه در اين صورت تمام همت و تلاشش را بايد مصروف جامعه كند. بنا به نظر اين گروه، مجالي براي ايجاد تعادل بين اين دوگونه فعاليت و رعايت اعتدال نمي‏ماند زيرا هيچ كدام از اين دو فعاليت، با ديگري نمي‏سازد.

ما را نظر بر اين است كه «مادري» از برخي جهات مسؤوليتها و مشكلاتش مانند مسؤوليتها و مشكلات «پدري» مي‏باشد اگرچه در بُعد

يك انسان هرگز در يك نقش مانند نقش پدر يا همسر متوقف و راكد نمي‏ماند. بلكه «پدري» و «مادري» دو عنوان از عناوين پيوند انساني هستند كه خدا خواسته است زنجيره حيات را در حلقه‏هايي چنين متصل به هم به حركت درآورد.

خارجي، طبيعت كار آن دو، با يكديگر متفاوت باشد. مادر مشكلات و مسؤوليتهايي دارد مانند، حمل و شيردادن و تربيت فرزندان، كه پدر از اين امور تا حدي بيگانه است، اما مسؤوليتهاي شرعي‏اي كه اسلام برعهده پدر و شوهر گذارده است مانند نفقه خانواده و سرپرستي همسر و فرزندان، بيشترين توان و وقت او را مي‏گيرد. بنابراين در محدوده خانواده، مشكلات و سختيهاتقريبابرابراست‏و حجم مسؤوليتهاي هيچ‏كدام از ديگري كمتر نيست.

مسؤوليتهايي كه مرد در برابر خانواده دارد مانع از آزادي او براي شركت در فعاليتهاي فرهنگي و اجتماعي و سياسي نيست. اضافه بر اين رسالت اسلامي‏اش او را گاه به جهاد و مبارزه فرا مي‏خواند. از اين‏رو او مجبور است برنامه‏هايش را طوري تنظيم كند تا در همه اين ابعاد فعاليت داشته باشد زيرا يك انسان هرگز در يك نقش مانند نقش پدر يا همسر متوقف و راكد نمي‏ماند. بلكه «پدري» و «مادري» دو عنوان از عناوين پيوند انساني هستند كه خدا خواسته است زنجيره حيات را در حلقه‏هايي چنين متصل به هم به حركت درآورد، در عين حال، بر پدر و مادر فرض كرده است از برنامه‏هاي بزرگي كه عناوين انساني را تحكيم مي‏كند غافل نباشند. بر اين اساس بايد كوشيد تا تمام كاستيها و وضعيتهاي منفي را كه موجب انحراف انسان از مسير مستقيم الهي در حركت پوياي زندگي مي‏شود، از صحنه واقعيت برچيد. از اين‏رو بر انسان واجب است تا به حكم رسالتي كه دارد تلاش و همتش را براي رسيدن به اهداف به كار گيرد. براي اين منظور، بر او لازم است تا در كنار كارهاي‏خصوصي‏وفردي‏اش، وقتي را هم براي كارهاي اجتماعي درنظر گيرد.

سخن در شخصيت «زنِ همسر» يا «زنِ مادر» نيز چنين است. اين عنوانها شخصيتش را به عنوان موجودي كه ناچار است بهره‏اي از دهشهاي فرهنگي و اجتماعي و سياسي در بستر حركت اجتماعي‏اش، كسب كند، بي‏اثر نمي‏سازد و حركت پوياي او را به عنوان زني مسلمان كه اسلام در دعوت و

تأكيد و سفارشي كه به زن مي‏شود تا به امر «خانه‏داري» بپردازد درست مانند تأكيد و سفارشي است كه به مرد، در امر

«سرپرستي خانواده» شده است. بديهي است همان‏گونه كه سفارشي اين‏چنيني به مرد، معنايش كنار زدن او از وظايف و مسؤوليتهاي بزرگ انساني و اسلامي‏اش نيست، سفارش زن به خانه‏داري نيز نبايد به معني رفع مسؤوليتهاي اجتماعي و سياسي او پنداشته شود.

قرآن كريم، به جاي سخن‏گفتن از «پدري» و «مادري» و «همسري» در محدوده منفي‏بودن و مثبت‏بودنشان، از زن و مرد در حركت زندگي‏اشان يكجا نام مي‏برد، بي‏آنكه براي مردان نقشي بزرگتر يا مهمتر از نقش زنان درنظر گرفته باشد، يا يكي از آن دو را به سبب پرداختن به نقشهاي ويژه - مانند «پدري»، «مادري» و «همسري» - از مسؤوليت اصلي‏اش در بستر حركت زندگي معاف داشته باشد.

مبارزه و حركت انقلابي‏اش نياز به او دارد، متوقف نمي‏كند. با توجه به چنين‏جايگاهي كه زن در روند حركت اسلامي دارد، بر او واجب است تا خارج از محدوده مسؤوليتهاي خانه - به عنوان همسر يا مادر - بخشي از وقتهايش را به رسالت و وظيفه اسلامي و انساني‏اش بپردازد. و چه بسا فعاليتهاي عمومي و اجتماعي زن بر زنده‏بودن بُعد انساني و اسلامي فعاليتهايش در زمينه‏هاي خانوادگي گواهي دارد.

تأكيد و سفارشي كه به زن مي‏شود تا به امر «خانه‏داري» بپردازد درست مانند تأكيد و سفارشي است كه به مرد، در امر «سرپرستي خانواده» شده است. بديهي است همان‏گونه كه سفارشي اين‏چنيني به مرد، معنايش كنار زدن او از وظايف و مسؤوليتهاي بزرگ انساني و اسلامي‏اش نيست، سفارش زن به خانه‏داري‏نيزنبايدبه‏معني‏رفع‏مسؤوليتهاي‏اجتماعي و سياسي او پنداشته شود.

اين حكم را از يك آيه قرآن كه مسؤوليت امر به معروف و نهي از منكر را بر دوش زنان مؤمن گذاشته است - چنانكه بر دوش مردان مؤمن نيز - درمي‏يابيم. مدّعاي ما در اشارات اين آيه است كه در پيوند و گره‏خوردگي مسايل انساني و اسلامي در ولايت (دوستي) اوج مي‏گيرد. به‏گونه‏اي كه مؤمنان در عمل و ياري و تأييد و همكاري در تمام مسايل مشترك دوستان يكديگرند. «والمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض، يأمرون بالمعروف و ينهون عن‏المنكر و يقيمون الصلاة و يؤتون الزكات و يطيعون‏اللّه‏ و رسوله اولئك سيرحمهم‏اللّه‏، ان‏اللّه‏ عزيز حكيم.

وعداللّه‏ المؤمنين و المؤمنات جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها و مساكن طيبة في جنات عدن و رضوان من اللّه‏ اكبر ذلك هو الفوز العظيم.»(1)

«مردان مؤمن و زنان مؤمن دوستان يكديگرند. به نيكي فرمان مي‏دهند و از ناشايست باز مي‏دارند. و نماز مي‏گذارند و زكات مي‏دهند و از خدا و پيامبرش فرمانبرداري مي‏كنند. خدا اينان را رحمت خواهد كرد. خدا پيروزمند و حكيم است. خدا به مردان مؤمن و زنان مؤمن، بهشتهايي را وعده داده است كه جويها در آن جاري است و بهشتيان همواره در آنجايند و نيز خانه‏هايي نيكو در بهشت جاويد. ولي خشنودي خدا از همه برتر است كه پيروزي بزرگ خشنودي خداوند است.»

مسأله تكامل انساني

چهره جامعه ايماني تكامل يافته، در قرآن كريم جامعه‏اي است كه در آن، مؤمنان مرد و مؤمنان زن در پيوند دوستي (ولايت) گرد هم آيند.

پيوندي كه مسؤوليت برخورد با انحراف اجتماعي و سياسي و عقيدتي را كه همان رهاكردن معروف و تشويق به منكر است، متوجه‏شان مي‏كند تا همگي در مسير وحدت ايماني فراگير به حركت درآيند و روح دعوت به معروف و پرهيز از منكر را به جامعه باز گردانند. اين كار با برپا داشتن نماز و پرداختن زكات و پيروي از خدا و پيامبر ميسر است. از اين راه، مؤمنان مي‏توانند از رحمت خدا و نعمتهاي بهشت جاويدان برخوردار شوند. اما چيزي كه برتر و بالاتر از همه اينهاست و انسان مؤمن را به بالاترين درجه ممكن رفعت مي‏دهد خشنودي خداوند است كه هدف نهايي هر زن و مرد مؤمني در زندگاني است.

در برابر اين چهره درخشان و پويا كه در كرانه‏هاي رحمت و رضاي الهي قرار دارد، سيماي زشت مردان و زنان منافق را در جريان منفي و منحرفشان مي‏نگريم. قرآن كريم در ترسيم چهره جامعه منافقان، آن را بنا نهاده بر پايه پيوستگي بين زنان و مردان منافق مي‏داند كه به يكديگر متصل‏اند و همديگر را در دور نگه‏داشتن متن زندگي از معروف و نزديك كردن آن به خط منكر ياري مي‏دهند. دو ويژگي ديگري كه در آيه قرآن براي منافقان ذكر شده است يكي جلوگيري از ايجاد روحيه بخشش و دهش، و ديگري فراموش كردن ياد خداست.

«المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض، يأمرون بالمنكر و ينهون عن‏المعروف و يقبضون ايديهم، نسوا اللّه‏ فنسيهم، ان المنافقين هم‏الفاسقون، وعداللّه‏ المنافقين و المنافقات و الكفار نار جهنم خالدين فيها هي حسبهم، و لعنهم اللّه‏ و لهم عذاب مقيم»(2)

«مردان منافق و زنان منافق همه همانند يكديگرند. به كارهاي زشت فرمان مي‏دهند و از كارهاي نيك جلو مي‏گيرند و مشت خود را از انفاق در راه خدا مي‏بندند. خدا را فراموش كرده‏اند؛ خدا نيز ايشان را فراموش كرده است زيرا منافقان نافرمانند. خدا به مردان منافق و زنان منافق وعده آتش جهنم داده است. در آن جاودانه‏اند. همين برايشان بس است. لعنت خدا بر آنها باد و به عذابي پايدار گرفتار خواهند شد.»

اين نمونه جامعه‏اي است كه عوامل و عناصر انحرافش - كه سبب دوري از خدا مي‏شود - به حد نهايي خود رسيده است، اين حالت نفاق در مردان

شايد شعار آزادي زن در حقيقت برخاسته از واقعيت تلخ تحميل تقليد و منشهاي واپس‏گرايانه‏اي باشد كه بيشترين ستم را نسبت به‏انسان بودن او روا داشته و او را تا حد شي‏ءاي براي لذت‏جويي مرد، پايين آورده است. بي‏آنكه هيچ نقش سازنده‏اي در زندگي داشته باشد.

و زنان منافق به چگونگي نابهنجار و نكبت‏باري مي‏انجامد كه ورود به آتش سوزان قهر الهي است.

از آنچه گفته آمد به خوبي روشن شد كه چگونه قرآن كريم، به جاي سخن‏گفتن از «پدري» و «مادري» و «همسري» در محدوده منفي‏بودن و مثبت‏بودنشان، از زن و مرد در حركت زندگي‏اشان يكجا نام مي‏برد، بي‏آنكه براي مردان نقشي بزرگتر يا مهمتر از نقش زنان درنظر گرفته باشد، يا يكي از آن دو را به سبب پرداختن به نقشهاي ويژه - مانند «پدري»، «مادري» و «همسري» - از مسؤوليت اصلي‏اش در بستر حركت زندگي معاف داشته باشد. زيرا چه بسا نقش كلي و اجتماعي است كه به نقش ويژه و جزيي در تأثيراتي كه بر انديشه و روح انسان مي‏گذارد مفهومي انساني و اسلامي مي‏بخشد و با تمام نيرو و توان و ايمان به واقعيت عملي‏اش مي‏رساند.

مي‏رسيم به مشكلي پيچيده و دشوار كه ذهنيت بسياري از دينداران مسلمان و غير مسلمان را انباشته است. مشكل اين است كه اينان به زن به عنوان موجودي جنسي مي‏نگرند كه تنها از جايگاه پيوند جنسي - و سرشت غريزي آن و زاد و زه‏اي كه در پي دارد - با مفهوم زندگي در ارتباط است. از اين ديدگاه زندگي زن، به همين محدوده خلاصه مي‏شود. حتي در سطح پايبنديهاي اخلاقي و پيوندهاي اجتماعي نيز، تنها از بعد جنسي به زن نگاه مي‏شود كه مجالي براي تصور حركت زن به سوي ابعاد گسترده انساني باقي نمي‏گذارد. اينان نمي‏پذيرند كه زن انساني است داراي نيروي فعال و كارآمد كه مي‏تواند به زندگي، انديشه و حركت ببخشد ...

حتي برخي اين انديشه را به سخره مي‏گيرند و آن را نوعي شوخي و پنداري غير واقعي مي‏دانند. اما اين گروه با اين نگاه به مرد نمي‏نگرند. درحالي كه از جهت وظيفه انساني هيچ فرقي بين مرد و زن وجود ندارد كه برخاسته از عامل جنسي - كه امري غريزي است - باشد. در مسأله زاد و ولد هم با اينكه هر كدام ويژگي خاصي دارند باز تفاوتي از جهت مسؤوليتهاي انساني مشاهده نمي‏شود. اختلاف نقش زن و مرد در امر زاد و زه چيزي است كه آفرينش تن براي هر كدام ايجاب مي‏كرده است. اما اين اختلاف موجب دوگانه بودن مسايل اخلاقي و بايستگيهاي شرعي در مسأله جنسيت و دوگانگي حكم مرزهاي شرعي در پيوندهاي انساني و يا تفاوت امكانات فكري و معنوي و عملي بين زن و مرد نمي‏شود.

انديشه ناب اسلامي به انسان‏بودن زن و مرد در آفرينش از ديدگاهي واحد مي‏نگرد، و هر دو را يكجا به سازندگي حركت تمدن اسلامي در عرصه حيات انسانها فرا مي‏خواند و مسؤوليت انحراف از مسير يا پايداري در عقيده را يكسان به دوش هر دو مي گذارد و براساس اصل تكامل انساني، نقشها و مسؤوليتها را بين آن دو تقسيم مي‏كند تا با داد و ستد ارزشها بين زن و مرد، ويژگيهاي‏انساني‏درسطح‏تكامل‏نقشهاومسؤوليتها به يگانگي و انسجام برسد.


شعار آزادي زن

شايد شعار آزادي زن در حقيقت برخاسته از واقعيت تلخ تحميل تقليد و منشهاي واپس‏گرايانه‏اي باشد كه بيشترين ستم را نسبت به‏انسان بودن او روا داشته و او را تا حد شي‏ءاي براي لذت‏جويي مرد، پايين آورده است. بي‏آنكه هيچ نقش سازنده‏اي در زندگي داشته باشد.

در جامعه عقب‏مانده و واپس‏گرا، حتي به «مادري» زن كه در مفهوم انساني، رسالت او شمرده مي‏شود، جز به عنوان خدمت و كلفتيِ فرزندان - و نه كاري آگاهانه و راهبرانه - نگريسته نمي‏شود، زيرا در قاموس اينان واژه «باسوادي زن» وجود ندارد چون در پيوند زن با شوهر و فرزند و خانواده نيازي بدان احساس نمي‏كنند.

مسأله همچنان در اين تقليد اجتماعي امتداد مي‏يابد تا قانون حجاب را پايه و سبب دور كردن زن از فضاي فعاليتهاي مادي و اجتماعي و جايگاه سياسي و فرهنگي‏اش بنماياند زيرا به زعم آنان حجاب شامل بعد دروني و نهفته‏هاي درون‏شخصيتي نيز مي‏شود همان‏گونه كه شامل بعد پوشش جسم نيز مي‏گردد.

انديشه‏هايي از اين دست، از زن، چهره انساني شكست‏خورده و به بندگي كشيده شده را مي‏نماياند كه نه نقش در مسير حركت انساني دارد و نه اراده‏اي مستقل، بلكه تنها سايه‏اي از ديگران است - و پژواك صدايشان. چنين زني كالايي است مصرفي براي نيازهاي غريزي‏اشان. اين آثار ناگوار، عكس‏العملي شبيه انقلاب را در پي داشته و به شكل‏گيري يك حركت آزاديخواهانه انجاميده است كه آزادي زن را جزيي از آزادي انسان مي‏داند و رهايي از ستمهايي كه بر او شده است را لازم مي‏شمرد تااز اين راه، زن، چهره انساني‏رسالتمندوموجودي‏چندبعدي‏رابه‏خودبگيرد كه به مدد انديشه و عاطفه واراده‏وتوان‏خويش‏به حركت درآمده است تا معني جديدي به زندگي ببخشد.

اما دشمنان آزادي زن، اين حركت را موجب تباهي زن مي‏دانند و معتقدند نتيجه اين حركت گشوده شدن درِ باز جامعه به روي زن است و مرد از اين راه خواهد توانست زن را گمراه كرده و در شكلي گسترده مورد سوءاستفاده قرار دهد. اين حقيقتي است كه در زندگي زن در بعد فكري، اجتماعي تمدن غرب ديده مي‏شود كه زن را وارد فضايي جديد براي مصرف غريزي نموده است، اما اين بهره‏كشي جنسي كه از زن غربي مي‏شود به شكلي امروزي و مدرن و در پوشش نام آزادي صورت مي‏گيرد در حالي كه اين آزادي

نيست، تسليم خواست غريزي مردان شدن است.

مخالفان آزادي زن برآنند كه فرصتهاي فعاليت اجتماعي، اقتصادي و سياسي كه زن بدان دست يازيده است، چيزي از مشكلات انسان را حل نكرده است. بلكه بر پيچيدگي آن افزوده است، زيرا در اين فعاليتها او نقش

اين بهره‏كشي جنسي كه از زن غربي مي‏شود به شكلي امروزي و مدرن و در پوشش نام آزادي صورت مي‏گيرد در حالي كه اين آزادي نيست، تسليم خواست غريزي مردان شدن است.

مرد را ايفاء كرده، و فرصتهاي كاري بسياري را از مرد سلب نموده است؛ در نتيجه نسبت بيكاري مردان افزايش يافته، چنانكه بر مشكلات زن كه نقشهاي همسري و مادري برايش خالي از سختي نيست، افزوده است. ... زني هم كه از زير بار «نقش مادري» شانه خالي كرد مشكل «پوچي رواني» را كه عقده‏هاي رواني در آن شناور است، به جان خريده است. البته مشكلي كه او براي جامعه آفريده بيشتر و عميق‏تر از مشكل فردي اوست.

مخالفان، با اين توضيحي كه ارائه مي‏دهند نتيجه مي‏گيرند كه رسالت «مادري» و نقش همسرداري و ارزش پاكدامني از ناحيه آزادي زن، فراوان زيان ديده است. حال آنكه در مقابل اين زيان، به سرمايه زندگي معنوي و مادي زن يا جامعه بشري چيزي افزوده نشده است. اما حقيقت امر تا اين حد كه مخالفان آزادي زن مي‏گويند تاريك نيست، زيرا نقش «مادري» براي زن مانند نقش «پدري» براي مرد است. وقتي كه ايفاي نقش «پدري»، ديگر نقشهاي مرد را تحت‏الشعاع قرار نمي‏دهد چگونه ايفاي نقش «مادري» زن الزاما نقشهاي ديگرش را كه با انسانيت او پيوند خورده است، از بين مي‏برد؟!

در حالي كه نقش «مادري» به سبب ارتباط جسمي وجود مادر با فرزند، از كار «پدري» كه جنبه‏هاي بيروني [پدر و فرزند] را شامل مي‏شود بسيار پيچيده‏تر است. البته اين پيچيدگي سبب حذف نقشهاي ديگر او نمي‏شود هر چند طبيعت و درجه اهميت آن نقشها متفاوت است.

وظيفه همسرداري نيز نقش انساني‏اي را كه بر دوش زن گذاشته شده است، از بين نمي‏برد. پس از رسالت «مادري» و وظيفه «همسرداري» مشكل سومي كه مخالفان براي آزادي زن بيان مي‏كنند ارزش عفت و پاكدامني زن است. در جواب اين مسأله بايد گفت مقررات اسلامي كه مرزهاي آزادي را بيان كرده است، عهده‏دار رعايت جنبه‏هاي اخلاقي در محدوده مقررات و در گستره اراده ايماني زن مؤمن خواهد بود، چنان كه هر زني در آگاهي ايماني و شخصيت فعالش پذيرنده حركت ارزشي مي‏باشد.

مشكل عمده بسياري از طرفداران و مخالفان آزادي زن اين است كه شيوه فكري‏اشان بر نگاههاي شتابزده به واقعيت، و درنگ‏كردن بر نمونه‏هايي معين از انسان و همچنين بر برخوردهايي سطحي با مشكلات، تكيه دارد، اين است كه در داوري‏اشان شتاب مي‏كنند، چه از جنبه مثبت و چه از جنبه منفي، چون در فضايي غبارآلوده قرار دارند.

بنابراين چاره‏اي جز درنگ در برابر شعار آزادي زن نيست تا بتوانيم اين پرسش مهم را مطرح كنيم كه ـ چه امور يا اوضاعي وجود دارد كه خوب است زن از آن رهايي يابد؟

آزادي از ديدگاه اسلام در مقايسه با نظرگاه كساني كه آزادي را براي خود آزادي مي‏خواهند چگونه است؟

آيا آزادي انسان در مرزهاي مشخص كه با مصلحتها و اهدافش برخورد

مي‏كندبازمي‏ايستدومحدودمي‏شوديانه،رهاوبي‏قيدوبندبه‏راه‏خودادامه‏مي‏دهد؟

ابتدا لازم است شكل «آزادي مطلق» را مورد بحث قرار دهيم. طبق اين نوع آزادي، انسان در اندازه معيني از خواسته‏ها و آزمنديها باز نمي‏ايستد، به‏گونه‏اي كه مسأله آزادي براي او يك مسأله فردي انگاشته مي‏شود. گويي جز او در تمام جهان كسي وجود ندارد. در اين حالت، اگر آزادي او به آزادي ديگران آسيب برساند، برايش هيچ مهم نخواهد بود.

شايد كمي بديهي است كه سخن گفتن از «آزادي مطلق»، بي‏مورد باشد، زيرا اين در چنين فرضي، نظام هستي دچار آشفتگي مي‏گردد، و با ايجاد تعارض بين آزادي او با حقوق مردم به درگيري و كشتار مي‏انجامد. و حتي در جنبه فردي، انساني كه براي خود آزادي مطلق قايل است، آزادي‏اش در يك جنبه با آزادي‏اش در جنبه ديگر برخورد مي‏كند كه او ناچار است به خاطر مصلحت مهمتر يكي از آن دو را برگزيند. اين كار موجب مرزبندي محدوده حركت و موقعيت انسان مي‏شود.

در پرتو آنچه گفته آمد، لازم است مقررات عملي‏اي وضع شود تا آزادي را حركتي معقول براي تأمين مصلحت انسانها قرار دهد كه در سطح فردي، سلامت زندگي و تعادل روح و جسم انسان را تضمين كند و در سطح جامعه، فضاي بازي را براي امور گوناگون جامعه در گنجايي‏هاي خرد و كلان فراهم آورد. اين كار، قوانين مدني جامعه را تنظيم مي‏كند، نيازها و مسايل انسان را به تعادل مي‏رساند تا امكانات او در ابعاد فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و امنيتي به كار گرفته شود، آنچنان كه هر كسي به نياز خود كه با نيازهاي ديگران تكامل مي‏يابد، دست مي‏يابد و به جاي خودخواهي و خودكامگي كه زندگي را به تباهي و سقوط در دره جنگ و جدال مي‏كشاند لازم است هر كس، اندكي در خواسته‏هايش كوتاه بيايد و نيازهايش را در حد معقول نگاه دارد.

شايد نياز چنداني به طولاني كردن اين بحث نباشد زيرا تمام حركتهاي

انساني برخاسته از تلاش براي ايجاد نظامي متعادل است كه تأمين‏كننده نياز انسانها در حد عمومي جامعه باشد.

طبيعي است كه آزادي از ديد مصلحت عمومي انسانها و در يك نگاه انساني - فلسفي داراي مرزبندي اخلاقي باشد.



--------------------------------------------------------------------------------

1 - سوره توبه، آيه‏هاي 72 - 71، ترجمه عبدالمحمد آيتي ـ انتشارات سروش 1371.

2 - همان، آيه‏هاي 68 - 67، همان ترجمه.
اسلام, زن و كنكاشى نوين
بخش چهارم


زن, حدود آزادى و مشكل عقب ماندگى
آيت الله سيد محمدحسين فضل الله

ترجمه: مجيد مرادى


ادامه بحث.
در اينجا به فلسفه مادى برمى خوريم كه از آزادى فردى شبه مطلق سخن مى گويد و هيچ مرزى براى آن, جز در مواردى كه به رفتارى خصمانه با ديگران بيانجامد, قرار نمى دهد. فلسفه مادى بر آن است كه هر انسانى - چه مرد و چه زن - حق دارد در حدود زندگانى شخصى اش آزاد باشد و جز مقرراتى كه قانون مدنى در مرزبندى آزاديهاى عمومى, وضع مى كند, حد و مرز ديگرى براى آزادىاش پذيرفته نيست.

اما برخى از هواداران اين فلسفه (مادى) بر قانونگزارن به سبب قيد و بندهايى كه ايجاد كرده اند, تاخته اند. و معتقدند اين قيد و بندها به خوارى انسان و مصادره شدن انسانيتش انجاميده است.

گاه به برخى از شاعران برمى خوريم كه خيال زدگى اشان آنان را به غوطه ور شدن در فضاى آزادى مطلق فردى كشانده است, از اين رو مى بينيم كه اين گروه هيچ عذرى را براى محدودشدن آزادى نمى پذيرند, درست همان طور كه حبس كردن اكسيژنى را كه مردم تنفس مى كنند يا زندانى كردن خورشيد را برنمى تابند, ... اين گروه از شاعران حتى قانون را تهديدى براى آزادى مى شمارند و معتقدند كه زندگى بايد در مقابل قانون سر تسليم فرود نياورد. اما ديدگاه فلسفه دينى, به گونه اى ديگر است. فلسفه دينى انسان را در شكل طبيعى و واقعى اش به عنوان موجودى كه آفريده خدا است مى نگرد و او را جزيى از جهان مى داند كه با اجزا تكوينى و اجتماعى جهان همكارى نزديك دارد. انسان هم بر جهان تاثير مى گذارد و هم از آن تاثير مى پذيرد. او نمى تواند از جريان زندگى جدا شود. بنابراين حركت انسان, جزيى از حركت نظام هستى است.

از پنجره نگاه دينى, انسان بنده خداست و پيرو دستورات الهى كه هيچ گاه خلاف مصلحت فردى و اجتماعى انسان نبوده است. زيرا او جزيى از نظام هماهنگى است كه خداوند بر عرصه زندگى حكمفرما كرده است.

نظام اخلاقى از آن رو كه تركيبى از دو بعد معنوى و مادى است در زمينه نيازهاى جسمى و روحى انسان و رابطه انسان با خدا خطى طويل و ممتد است.

به اين ترتيب آنچه كه سبب هماهنگى حركت آزادى و تعادل زندگى اجتماعى و فردى مى شود اخلاق است, اخلاق چيزى نيست كه به مزاج شخصى افراد بستگى داشته باشد, يا نوعى خيالپردازى بيهوده به شمار آيد. بلكه مساله اى است كه در واقع محدود به مرزهاى مصلحت برترى است كه آفريننده انسان براى او قرار داده است.

با اين نوع نگرش كه محدوديتهاى اخلاقى را برخاسته از رعايت مصلحتهاى برتر مى داند, نمى توان مرزبندى و محدوديت آزادى را براى انسان يك تراژدى به شمار آورد. زيرا تراژدى واقعى روندى عملى در خارج دارد و تنها يك مساله ادراكى و احساسى و سليقه اى نيست.

اينكه انسان هنگام برخورد و اصطكاك آزاديش با آزادى ديگران, خواسته هاى درونى اش را محدود كند و اين حالت را تحمل نمايد يك مصيبت يا تراژدى نيست. زيرا در اين گونه موارد كه مصلحت فرد با مصلحت جامعه اصطكاك پيدا مى كند مساله, مساله اى اخلاقى است و راز مصلحت انسان هم همين ترازوى اخلاق است.

ملاحظه مى كنيم اسلام براى زن و مرد در مساله جنسيت, مقرراتى اخلاقى و شرعى وضع كرده است به اين ترتيب كه ازدواج را راه طبيعى ارضاى غريزه شمرده و تمام عنوانهاى ديگر را حرام دانسته است. زيرا بى بند و بارى جنسى ممكن است مشكل فردى انسان را از يك جهت حل كند اما براى خود او و جامعه از جهات ديگر, مشكلاتى پيچيده به بار مىآورد.

اگر مى بينيم كه اسلام با روا دانستن ازدواجهاى متعدد ميدان غريزى وسيعترى به مرد داده است, اين را نبايد تبعيضى ظالمانه بين زن و مرد بپنداريم بلكه اين حكم برخاسته از ويژگيهاى متفاوت غريزى زن و مرد است.

اين مساله را در بخش پايانى كتاب پى خواهيم گرفت.

براساس بينشى كه براى روابط جنسى و پيوند زن و مرد چارچوب و مرزهايى در نظر مى گيرد ناگزير بايد مقررات عملى اى وضع شود تا روند انگيزشهاى جنسى را محدود و حالات انحراف زا را كنترل كند. از اين رو حجاب, شيوه اى است اسلامى كه چگونگى ظاهرشدن زن را در برابر مردان بيگانه تعيين مى كند. از آنجا كه سر و سر رشته انگيزش و تهييج جنسى در برخوردهاى زن و مرد, به دست زن است, بر او واجب است تا در برخوردش با مرد, از رفتارى كه غريزه را تحريك كند بپرهيزد, تا جنبه انسانى اش مورد احترام قرار گيرد.

در اين گونه موضوعات, اسلام حجاب را زندان زنانگى زن قرار نداده است. زيرا زن اين حق را دارد كه ويژگيها و مظاهر زنانگى اش را در هيات پوشش و آرايش خود در ميان جمع زنان و نيز جمع مردانى كه محرم اويند, عرضه كند, به ويژه در خانه زناشويى اش كه بى هيچ قيد و بندى آزاد است تا تمام زناگى اش را بر همسرش عرضه كند همان چيزى كه خلا عاطفى روان او را در ميدان احساس شخصيتش به عنوان زنى با ويژگيهايى غريزى, پر مى كند.

اما در جوامعى كه آتش تهييج جنسى شعله ور است مشاهده مى كنيم كه زن با آزادى جنسى اى كه دارد به هيچ آرزوى درونى اى كه به او طيب خاطر و آرامش روان داده باشد دست نيافته است.

به ويژه آنكه چنين زنانى احساس مى كنند نگاههاى شگفت زده و شيفته اى كه به آنان دوخته مى شود به زيبايى اشان به عنوان يك ارزش واقعى چشم نمى دوزند, بلكه در عمق چنين نگاههايى گرسنگى غريزه و شهوت نهفته است. نگاه اينان به زن درست مانند نگاه به غذايى است كه انسان مصرف مى كند بىآنكه دريابد, آن غذا يك ارزش حياتى براى او دارد.

اگر چه بازارگرمى كه برخى زنان و دختران از راه جلب نگاههاى شهوتآميز پيدا مى كنند سبب مى شود تا بر خود ببالند و افتخار كنند, اما چنين زنى هنگامى كه وارد مسير تجربه مى شود و سخنان چرب و نرم طمع كاران را مى شنود و با احساسات گرسنه برخورد مى كند و در محاصره وضعيتهاى نابهنجار قرار مى گيرد, در درون خود چندين و چند مشكل پيچيده در مى يابد كه سبب شرمندگى و پريشان فكرى او را فراهم كرده است و اين وضعيت يا او را به فرار از آن حالت وادار مى كند و يا اينكه عقده هاى روانى بحرانى براى او مىآفريند. از اين رو مى بينيم اسلام زنانگى زن را خفه و غريزه اش را زندانى نكرد و آزادىاش را از او نگرفت بلكه زنانگى, غريزه و آزادىاش را در محدوده اى قرار داد كه تعادل بعد فردى او را با مسايل اخلاقى و اجتماعى او و جامعه اش براساس ايمان به خدا و رعايت مرزهاى الهى - كه همان مرزهاى مصلحت برتر انسان است - حفظ كند.

در بحثهاى آينده به بررسى انديشه اى خواهيم پرداخت كه مى گويد: حجاب, نيروى زن را از پذيرش مسووليتهاى گوناگون زندگى اجتماعى باز مى دارد چون او را به خاطر پايبندى به مرزهاى حجاب و نظر منفى اى كه نسبت به اختلاط[ زن و مرد] دارد به عزلت از جامعه مى كشاند.

در آن بحث خواهيم گفت كه زن مى تواند از راه دانشى كه در شخصيت اوست و فعاليتهاى عملى و سياسى و اجتماعى در محدوده اخلاقى كه خداوند براى زن و مرد - با ملاحظه ويژگى هاى آن دو - قرار داده است, تمام حركتهاى خود را به عنوان يك انسان تحقق بخشد.

اختلاط حرام, آن است كه شرايط و زمينه هاى انحراف را فراهم كند, زيرا هر اختلاطى حرام نمى باشد. چنان كه حجاب, پوشانيدن صورت زن نيست بلكه پوشانيدن بدن است به جز صورت و كف دستان ... ولايبدين زينتهن الا ما ظهر منها...(1)

(و زينتهاى خود را جز آن مقدار كه پيداست, آشكار نكنند.)

شخصيت زن در درون خانواده و بيرون آن همچنان به عنوان انسانى كه مستقل از مرد است, باقى مى ماند. بىآنكه مرد جز در برخى از مرزها كه طبيعت تقسيم كار و گوناگونى خصوصيات آن را ايجاب مى كند سلطه اى بر شخصيت انسانى اش داشته باشد.

لازم به يادآورى است كه شرطهايى وجود دارد كه زن مى تواند جنبه هاى منفى در دست مردبودن طلاق را خنثى كند و با قوانينى كه در اين زمينه وجود دارد برگ برنده اى در دست داشته باشد. تفاوت بين اسلام و سرمايه دارى در ساختن جامعه اىآرمانى اين است كه اسلام,زن و مرد را تا آنجا بالا مى برد كه هر كدام به عنوان انسانى كه ازجهت روحى وجسمى مستقل است زندگى كند.درحالى كه جامعه سرمايه دارىزن رابه شكل كالاىمصرفى تبليغاتى درآورده و براى تهييج شهوتهابه ابتذال جنسى كشانده است.اين جامعه زن راتا حد كالاى تبليغاتى ارزان تنزل داده است به جاىآنكه حرمتش رابه عنوان يك انسان نگه دارد.

خلاصه سخن آنكه آزادى هدفمند و متعهدانه آن است كه در همه ابعاد گوناگونش بين ويژگى و نقش فرد و جامعه تعادل برقرار كند و در همه اين ابعاد حرمت انسان بودن انسان را در نظر گيرد. نه آنكه انسان را از راه هوا و هوسهايش غرق در شهوتهاى غريزى كند بىآنكه او را به مسووليتهايى كه در مسير زندگى دارد آشنا و آگاه نمايد.


زن و مشكل عقب ماندگى

مفهوم عقب ماندگى چيست؟
مساله عقب ماندگى جوامع و انعكاس آن بر شخصيت زن از مسايلى است كه فراوان به آن دامن زده مى شود. بنابراين بايد ببينيم مسووليت زن در برابر اين مشكل چيست؟ آيا زن مى تواند از اين مشكل رهايى يابد؟ و نقش زن در روند توسعه چيست؟

پرسشها در اين زمينه فراوان است. پيش از پاسخ به اين پرسشهـا ضرورى است ابتدا مفهوم عقب ماندگى را مشخص كنيم.

عقب ماندگى شكلهايى دارد كه برخى از آنها بين همه فرهنگها مشترك است مانند جهل كه يكى از مظاهر عقب ماندگى است چه در سطح تمدن اسلامى و چه در سطح تمدن غربى.

... قوميت گرايى و تعصبات قبيله اى نيز از نشانه هاى عقب ماندگى است. علاوه بر اين امور, مفهوم عقب ماندگى قابل انطباق بر بسيارى از مسايل مشكلآفرين, براى جامعه نيز مى باشد. البته برخى از گونه هاى عقب ماندگى يا رشد, برخاسته از روش فكرى خاص هر تمدن است. به عنوان مثال تمدن غرب اعطاى آزادى فردى كامل به انسان را نمودى از رشد و توسعه مى داند. اين بدان معناست كه در رابطه مرد با زن و بالعكس در سطوح گوناگون هيچ مرز و مقرراتى روياروى انسان وجود نداشته باشد. غربيها همين آزادى مطلق را در اقتصاد نيز روا مى دارند.

از اين رو ما نمى توانيم ((عقب ماندگى)) را بدون كالبدشكافى, علم كنيم. پس ناچاريم در مفاهيم اسلامى خويش كنكاش كنيم, مفاهيمى برگرفته از احكام خدا كه همه زواياى معنوى و مادى انسان را در نظر داشته و او را به سوى رشد و پيشرفت و شكوفايى راهبر است.

بنابراين بايد مساله رشد و عقب ماندگى را يك مساله نسبى دانست كه بنا بر طبيعت انديشه هايى مترقى يا واپس گرا متفاوت است. منظور از نسبيت اين نيست كه روى چيز معينى انگشت بگذاريم و آن را رشد مطلق يا عقب ماندگى محض بناميم, بلكه مراد آن است كه هر انديشه اى به حسب مفاهيمى كه از هستى اندوخته است, فلسفه و خطوطى دارد كه راه رشد و عقب ماندگى را در زندگى ترسيم مى كند.


مسوول عقب ماندگى كيست؟!
مسوول مشكل عقب ماندگى در داخل جامعه اسلامى هيچ كدام از زن و مرد به تنهايى نيستند, بلكه هر دو قربانى اوضاع داخلى جامعه اسلامى اند, كه مسلمانان را در فضايى آكنده از اختلاف و سستى, فرو برده است. به گونه اى كه مسلمانان ازپايبندىبه شخصيت اسلامى درزندگى فردىواجتماعى غافل شدند.

اضافه بر اين عامل, عوامل خارجى نيز در عقب ماندگى مسلمانان نقش موثرى داشته اند. زمانى كه مسلمانان خواستند زمينه هاى تمدن را فراهم كنند, عوامل بيگانه برآن شدند تا تنها پوسته تمدن را به آنان نشان دهند و آنان را بين اسلام و بين تمدن غرب, سرگردان نگه دارند. به اين ترتيب آنان را به نام پيشرفت از اسلام دور كردند و در عين حال طعم پيشرفت فكرى و تمدن واقعى را به آنان نچشاندند.

از اين رو مساله عقب ماندگى را نمى توان به يك عامل نسبت داد بلكه بايد به عوامل فراوانى كه در شكل گيرى و موجوديت جامعه اسلامى موثرند, مستند دانست. اين عوامل بر دو گونه اند. عوامل داخلى و عوامل خارجى


نقش زن در روند توسعه
زن عضو موثرى از جامعه است. از اين رو مى تواند نقش پيشگامانه خود را كه در برخى از مسووليتها متبلور است, ايفا نمايد. يكى از آن مسووليتها اين است كه زن مفهوم توسعه را در زندگى اجتماعى, ترويج كند و زمينه مناسبى براى فعاليت آزادانه به وجود آورد. و در مسير مبارزه طولانى اش بكوشد تا مرد را قانع كند كه او يك انسان است و مى تواند در روند توسعه - چه در زمينه فرهنگى و يا اقتصادى و اجتماعى - مانند مرد سهمى داشته باشد. زيرا اگر او نيرويش را به كار بگيرد چيزى از نيروى مرد كمتر نخواهد داشت. رسيدن به چنين وضعيتى نيازمند اقدام عملى و مبارزه با نمادها و نمودهاى عقب ماندگى است, تا توسعه و رشد محصول غلبه بر طرز فكر عقب ماندگى باشد. اين تنها راه مبارزه با عقب ماندگى و چيره شدن بر آن است چنان كه قرآن كريم مى فرمايد:

ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم.

ما تصور مى كنيم كه چاره اى نيست جز اينكه گروه هاى روشنفكر و آگاه از زنان كه از انديشه اى مترقى برخوردارند, فضايى از آگاهى معنوى و فرهنگى و سياسى اسلامى براى زنان به وجود بياورند, تا اينكه توده هاى گسترده اى از زنان برخوردار از جايگاه انديشه و تمدن در جامعه داشته باشيم. آنگاه راه براى آگاهى بقيه زنان باز مى شود. به گونه اى كه اين فضاهاى گسترده مى تواند به پيدايى انديشه باز زنانه منجر شود كه آرمانها و برنامه هاى حقيقى اسلام را مربوط به زن و شخصيت او, پذيرا باشد.


ضرورت رشديابى زن
هنگامى كه بر آن شديم تا به شخصيت زن از آغاز كودكى تا پايان زندگى اش شكل دهيم ناگزير بايد به عنصر انسانى او به عنوان عاملى كه از او فردى مسوول در عرصه زندگى مى سازد توجه كنيم. آنگاه وظيفه ((مادرى)) يكى از وظايف او خواهد بود و نه تمام آن. درست مانند مرد كه ((پدرى)) يكى از وظايف انسانى اوست.

پس از اينكه ((زن)) را از ديد انسانى اش نگريستيم, خواهيم كوشيد تا جورى به زن تلقين نشود كه ((زن بودن)) خود را نقطه ضعف يا عيبى براى شخصيت خويش به حساب آورد. بلكه بايد به او بباورانيم كه اين امر طبيعى است چنان كه ذكوريت مرد نيز مساله اى طبيعى و سرچشمه گرفته از طبيعت آفرينش انسانى است. براى انسان شايسته نيست كه در برابر نوع آفرينش خويش ـ هر چند مشكلاتى براى او به بار آورده باشد ـ معترض باشد.

براى تربيت زنى كه بتواند مسووليت مادرى را به عهده گيرد به گونه اى بايد عمل كرد كه زن, هنگامى كه وارد محيط زندگى زناشويى اش مى شود, گنجينه اى از آگاهى نسبت به وظيفه خويش در برابر شخصيت خود و ديگران, در او اندوخته باشد. همين كار را بايد براى پرورش مرد براى نقش ((پدرى)) انجام داد.

بايد چنان آگاهى و انديشه اى به زن بدهيم كه مشكلات ((مادرى)) بر او گران نيايد و او ((مادرى)) را رسالت خويش بداند و بار سنگينى نپندارد كه بخواهد از زير آن شانه خالى كند تا به آزادى مطلق در بى بند و بارى برسد, كارى كه متاسفانه برخى از زنان گريزان از مادرى انجام مى دهند. برخى از زنان هم تنها به خاطر راحت طلبى[ و تنبلى] يا براى آن كه عمرشان را فداى امر ((مادرى)) نكنند به يك فرزند اكتفا مى كنند بىآنكه جنبه هاى اقتصادى يا تربيتى را در نظر گيرند.

از اين رو لازم است هر زنى احساس كند كه ((مادرى)) حالتى اساسى در شخصيت و حركت انسانى اوست, همان طور كه احساس مى كند ازدواج, در ساختن و غنا بخشيدن شخصيت شوهرش نقش اساسى داشته, و البته همان گونه كه مرد نيز احساس مى كند ازدواج در شكوفايى عناصر انسانى شخصيت همسرش موثر بوده است.

خلاصه سخن بنابراين روش تربيتى در پرورش زن اينكه به زن به عنوان انسانى چند بعدى نگاه كنيم كه هيچ يك از جنبه هاى انسانى او ديگر جنبه ها را كنار نمى زند. بلكه بايد بكوشيم تا زنى تربيت كنيم كه شايسته ايفاى نقشهاى جسمى و انسانى زندگى در سطح فردى و اجتماعى باشد. براى اين كار, ناچار بايد تربيت اخلاقى, اجتماعى, معنوى, جنسى و شرعى زن كامل شود تا او شخصيت انسانى خود را در نقشهاى چند بعدىاى كه دارد به شكل طبيعى بازيابد و بشناسد.


زن و آزادى كار
ار نظر قانون اسلام, زن نيز, مانند مرد, انسان مستقلى است و هنگامى كه بالغ و عاقل باشد, هيچ كس, هيچ گونه تسلطى بر او ندارد, جز آنكه خود او با اختيار خويش و براساس عقدو پيمانى از بعضى از جنبه هاى استقلال و آزاديش دست بكشد[ .و آن را به ديگرى واگذارد].

بر اين اساس مرد حق ندارد مانع كار كردن او شود. البته اگر كار كردن زن بسته به خارج شدن او از خانه باشد, مساله صورت ديگرى پيدا مى كند. در اين مساله استنباطها و آرا گوناگون است. يك نوع از استنباط معتقد است كه جايز نيست زن بى اذن شوهر از منزل خارج شود, بيشتر فقيهان همين نوع برداشت را دارند.

در برابر اين اجتهاد, اجتهاد ديگرى هم هست كه برخى از فقيهان بر آن اصرار دارند. اين گونه استنباط كه ما نيز با آن موافقيم, مى گويد: مانعى نيست از اين كه زن بى اذن شوهرش از منزل بيرون رود, به شرط آنكه حق شوهر در روابط جنسى, ضايع نشود.

زنى كه مى خواهد پس از ازدواج همچنان به كار[ ادارىاش] ادامه دهد مى تواند براى رعايت احتياط, در متن عقدنامه شرط كند كه پس از ازدواج نيز حق ادامه فعاليت و كار را داشته باشد. اگر چنين شرطى در ضمن عقد لحاظ شد ديگر مرد حق ندارد او را از كارش بازدارد.

از لابه لاى مطالب مطرح شده درمى يابيم كه شوهر حق ندارد همسرش را از هيچ عمل حلال و مباح بازدارد مگر به خاطر مسايل جانبى, مانند بيرون رفتن زن از خانه براى كار. به هر روى اذن شوهر واجب است يا به صورت مطلق كه بيشتر فقيهان را عقيده بر آن است و يا در صورتى كه حق شوهر از بين مى رود.

در شرايط مشابه, پدر نيز نمى تواند دختر بالغ و رشيدش را از كار بازدارد مگر در امورى كه به جنبه شفقت و مهربانى پدر نسبت به فرزند مربوط مى شود. البته اين امر, هم دختر و هم پسر را شامل مى شود و در اطاعت اوامر مشفقانه پدر در مسايل حياتى كه سرپيچى از آن, بى ادبى و نافرمانى نسبت به پدر شمرده مى شود, فرقى بين دختر و پسر وجود ندارد.

از اين مساله كه بگذريم, در تمام مسايل ديگر, يك دختر از پدرش مستقل مى باشد, چنان كه از هر انسان ديگرى نيز جداست.

اگر برخى از فقيهان اذن پدر را در ازدواج دختر باكره لازم مى دانند اين اذن از باب ولايت نيست بلكه يك مساله تعبدى مى باشد كه برخاسته از مصلحت خود دختر است تا مبادا به سبب ناپختگى در شرايط سخت و ناگوار گرفتار آيد.

در عين حال گروهى از فقيهان, اذن پدر را شرط لازم نمى دانند.

اما نسبت به شوهر, طبيعى است كه عقد ازدواج آزادى زن را محدود نمايد و اين محدوديت هم با گذشت زن از آزادىاش به موجب پيمان ازدواج به وجود مىآيد.

طبيعى است هنگامى كه مى گوييم پدر نمى تواند دخترش را از كار بازدارد و شوهر جز در مواردى كه حق او از بين مى رود نبايد ار كار كردن همسرش مانع شود, منظور ما از كار, كارى است كه مخالف شرع نباشد, اما اگر زن بخواهد به كارى منافى با شرع اقدام كند نه تنها پدر و شوهر او بلكه هر انسان ديگرى طبق اصل امربه معروف و نهى از منكر بايد مانع او شود. همان طور كه مرد را نيز بايد از ارتكاب عمل خلاف شرع بازداشت.


رسالت زن
در قرآن كريم فراوان به نداهاى آسمانى برمى خوريم كه انسان را به تحمل و پذيرش مسووليتهاى زندگى فرامى خواند كه در متن حركت متعهدانه او و جامعه پيش مىآيد.

همچنين او را به پذيرش مسووليت در برخورد با جريانهايى فرامى خواند كه سد راه حركت جامعه و مانع آزادى مردم مى شوند.

به روشنى مى بينيم كه قرآن كريم در نداهاى آسمانى خويش فرقى بين مرد و زن نگذاشته است. هنگامى كه تمام آياتى را كه در آن يا ايهاالناس (اى مردمان) و يا ايهاالذين آمنوا (اى اهل ايمان)به كار برده شده است بخوانيم در مى يابيم كه ندا و دعوت متوجه همه انسانها و همه مومنان است بىآنكه زن و مرد را جدا كرده باشد.

شايد بتوانيم تساوى زن و مرد را از تاكيدهاى قرآن ـ آنجا كه از پاداش خدا به صالحان سخن مى گويد ـ نيز هر چند به احتمال ضعيف تر دريابيم. از اين آيات كه به طور مشخص از زن و مرد ـ ذكروانثى ـ نام برده است چنين برمىآيد كه در هر چيزى كه بتوان آن را ((عمل صالح)) نام نهاد زن هم مانند مرد در آن, مورد نظر بوده است و خداوند بر آن عمل به او پاداش مى دهد, چنانكه به مرد نيز.

به اين ترتيب در مى يابيم كه از ديدگاه اسلام زن و مرد با توجه به نيروهايى كه دارند در مسايل كلى مشتركند اگر چه در مواردى مانند جهاد تصريح شده است كه زن از آن معاف است.

اسلام در عين حال كه حكم جهاد را از زن برداشته است باز آن را بر زن حرام نكرد; در تاريخ صدر اسلام زنانى را مى بينيم كه نقش فعالى در جهاد داشتند.

از موارد استثنايى ديگر كه در شريعت بدان تصريح شده است قضاوت است كه بايد ويژه مردان باشد. وگرنه مسووليتهاى اجتماعى غالبا مشترك است. چنان كه از اين آيه شريفه برمىآيد.

در اين آيه مسووليت امربه معروف و نهى از منكر يكجا متوجه زنان و مردان است.

گاه اگر مى بينيم بر نقش اساسى زن در پرورش كودكان و همسردارى و ادراه منزل, تاكيد شده است اين بدان معنا نيست كه اين امور تنها نقش زن, در جامعه باشد.

به عنوان مثال, در مقابل مى بينيم, خداوند بر مرد تكليف فرموده است تا غذاى خانواده اش را تامين كند و روزى خود و آنان را كسب نمايد و ... اما اين يگانه نقش مرد در جامعه نمى تواند باشد, چنان كه خانه دارى نيز يگانه نقش زن نتواند بود. زيرا ميدان عمل زن در زمينه فعاليتهاى فرهنگى و اجتماعى گسترده است و او توان پذيرش مسووليتهاى اجتماعى و فرهنگى را با توجه به نيرويى كه دارد خواهد داشت.

خلاصه آنكه انسانيت انسان ـ مرد يا زن ـ به همه جنبه هاى زندگى مربوط و مرتبط است. اسلام هرگز انسان بودن زن را ملغى نكرد و او را از مسووليتهايش معاف نداشت.

وقتى از نظر شرعى به طور مشخص با اين مساله برخورد مى كنيم مى بينيم اگر زنى, احساس كند مى تواند گروهى از زنان يا مردان را راهبرى و هدايت كند بر او واجب است در حد امكانات طبيعى اش به اين كار همت گمارد. و حتى اگر مى تواند توانمندىاش را بيشتر كند بر او واجب است به اين كار اقدام نمايد, به شرط آن كه ابعاد ديگر شخصيت او آسيب نبيند.

و چه بسا مصلحت در آن باشد كه زن به جاى پرداختن به مسووليتهاى ويژه اش به فعاليتهاى فرهنگى اجتماعى بپردازد زيرا در بعضى از شرايط مصلحت عموم بر مصلحت فرد مقدم است. در اين راستا در مى يابيم كه زن مى تواند با همه شرايط عملى مربوط به رسالت و زندگى و جامعه و وظايف الزامى و غيرالزامى خود برخورد كند.

لازم است موضوع بحث را از ديد گسترده اى كه نسبت به نقش انسان در زندگى پيدا كرده ايم مورد تحقيق قرار دهيم.

خداوند, نظام هستى را براساس خلافت عامه اى كه بر هر انسان به اندازه توان او تكليف گذاشته است, بنياد نهاده است. بنابراين بر هر انسان لازم است كه توانش را در مسووليتى كه از او برمىآيد به كار گيرد.

انديشه اى كه زن يا مرد را در زمينه اى خاص محبوس مى كند انديشه اى غير عملى و نادرست است. مردم عادت كرده اند كه به هر انسانى نقش معينى اختصاص دهند. چنانكه مشاهده مى شود در برخى جوامع اسلامى نقش فقيه را منحصر به كار فقهى مى دانند و چون تحت تاثير شعار جدايى سياست از ديانت قرار گرفته اند دوست ندارند فقيه در امور سياسى يا اجتماعى دخالت كند. اما ممكن است از يك مهندس بخواهند تا در مسايلى كه بيرون از حيطه تخصصش مى باشد دخالت نمايد.

ما معتقديم, هر انسانى داراى نيروهاى متنوع و كارآمدى است كه سزاوار و گاه واجب است از تمام آن در خدمت به انسانها استفاده كند.

اين مساله درباره زن هم گاه بسيار طبيعى مى نمايد زيرا او اگر بتواند وقتش را خوب تنظيم كند, زمينه گسترده اى براى مشاركت در امور اجتماعى خواهد داشت. اگر خوب دقت كنيم مى بينيم بسيارى از امورى كه ما عمرمان را برايشان به هدر مى دهيم قابل خلاصه شدن و حتى قابل حذف شدن از برنامه زندگى ما مى باشد.

اسلام, زن و كنكاشى نوين بخش پنجم عنصر زنانگى و زيبايى
آيت الله سيد محمدحسين فضل الله

ترجمه: مجيد مرادى


چكيده سخن گذشته
در بخش گذشته خوانديم كه سه ديدگاه درباره آزادي زن وجود دارد، يك ديدگاه به شدت مخالف آزادي زن است زيرا آن را موجب تباهي و گمراهي زن مي‏داند و معتقد است عفت زن در صورت وارد شدن او به فعاليتهاي گسترده اجتماعي محفوظ نمي‏ماند. جواب اين نظريه آن است كه همان‏طور كه مرد به سبب داشتن نقش «پدري» از اقدام به فعاليتهاي اجتماعي منع نمي‏شود، زن نيز به سبب ايفاي نقش «مادري» از وظايف اجتماعي‏اش نبايد باز بماند و قوانين شرعي جلوي آسيب‏ديدن عفت زن را مي‏گيرد. نظريه دوم نظريه آزادي مطلق زن است كه سخني بيهوده است. نظريه سوم نظريه اسلام است كه با وضع مقررات، آزادي زن را نردباني براي تكامل شخصيت او قرار مي‏دهد.

در بحث زن و آزادي كار با نظر فقهي نويسنده ارجمند آشنا شديم كه برخلاف بيشتر فقيهان معتقد است خارج شدن زن از خانه [براي كار[ درصورتي كه موجب ازبين رفتن حقوق زناشويي مرد نشود جايز است.


زن و عنصر زنانگى اش
اسلام در زمينه حركت و فعاليت زن, با توجه به عنصر مونث بودن شخصيتش, او را از بروز جنبه هاى زنانگى اش - ظاهر ساختن زينت و آرايش - در درون زندگى زناشويى, باز نداشته است و حتى بالاتر از اين, او را تشويق و ترغيب مى كند تا بى هيچ پرده و پروايى, زيبايى و زينت خود را بر شريك زندگى اش عرضه دارد. چنان كه شوهر نيز بايد چنين باشد. اما خارج از محدوده زناشويى, زن حق ندارد در روابط با ديگران عنصر زنانگى اش را به عنوان عنصرى محرك و برانگيزنده, به كار گيرد.

از اين رو, اسلام در پيكره شريعت احكامى را بر زن تكليف نموده است, مانند حجاب كه دربردارنده مجموعه اى از احكام است كه برخى از مرزها را بيان مى دارد, از آن جمله است:

- چگونگى خارج شدن از منزل از جهت كيفيت پوشش و آرايش

- تعيين مرزهاى اختلاط و مانند آن, كه از آن دسته احكامى استنباط مى شود كه گوياى مخالفت اسلام با حضور فتنه برانگيز و تهييجآميز زن در جامعه است.

با كنكاش در احكام تكليفى اسلام مربوط به حركت زن در جامعه, مى بينيم با توجه به بعد مونث بودن زن, هشدارهاى فراوانى به او داده شده است تا شكار و صيد سواستفاده هاى فريبنده برخى از مردان قرار نگيرد. طبيعت انعطاف پذير زن, گاه فشارهاى زيادى - چه فريبنده و چه تحميلى - به خود ديده است. يعنى اين فشارها گاه از راه ترغيب و گاه به تحميل بر او وارد مى شود.

با توجه به اين مطلب, هشدارهاى شرعى به خاطر وجود خطرهايى است. خطر سواستفاده مرد از انعطاف زن و خطر دوستان منحرف كه ممكن است زن را از راه به در برد.

به عبارت ديگر مى توانيم بگوييم: زن در جامعه, عنصرى است مورد طمع, كه در معرض خطر قرار دارد. براى دفع خطر لازم است به زن هشدار داده شود تا نوعى مصونيت براى خود ايجاد كند.

حتى مشاهده مى كنيم در جامعه اى كه دچار هرج و مرج است به همه كسانى كه ثروتى دارند يا كسانى كه موقعيت خطرناكى دارند, هشدار داده مى شود: درهاى خانه تان حتى الامكان آهنى باشد درها را ببنديد. هنگام خارج شدن از منزل به فلان سلاح مجهز باشيد و از اين قبيل توصيه هاى ايمنى.

اين هشدارها براى آن است كه سلامت انسان در برابر خطرهايى كه او را تهديد مى كند, محفوظ بماند.

بنابراين تا زمانى كه زن مورد استضعاف مرد باشد و مسووليت انحراف جامعه بيشتر از مرد, بر گردن او سنگينى كند ناچار بايد به او هشدار داد كه بر سر راه, درندگانى هستند كه مى خواهند به حيثيت و شرافت او تعدى كنند و بر او لازم است خود را پاس بدارد و به چنگ اين درندگان نيفتد. اين هشدار نه تنها براى ترساندن زن نيست كه براى نيرو بخشيدن به اوست تا تدبير بيانديشد. اگر به زن سفارش مى شود تا در پرتگاههاى اخلاقى قرار نگيرد و در برابر فشار مردان[ هرزه] خشن باشد و حريم خود را پاس بدارد و در معرض سود جويى ديگران قرار نگيرد, اين, براى آن است كه زن در عرصه مبارزه زندگى, تسليم نشود و با خطرهاى احتمالى با نيرومندى برخورد كند. به هر روى مقصود از اين هشدارها و توصيه ها جاانداختن ضعف زن نيست. در بسيارى از احاديث به مرد هم سفارش شده است كه: از منطقه اى كه ممكن است تو را فريب دهند بگريز! و از جايى كه ممكن است به انحراف كشيده شوى, دور شو!.

در دايره اى گسترده تر مى بينيم قوانين هر كشور موارد بازدارنده فراوانى را به شهروندان خود, در وضعيت طبيعى و غير طبيعى توصيه مى كند تا آمادگى لازم را در صورت پيشامد خطر داشته باشند. اين گونه هشدارها در حقيقت نوعى كمك به انسان است تا در آشفتگى اوضاع خود را نبازد و زمين گير نشود و پايدارى و خويشتن دارى او را در برخورد باآن اوضاع, بيشتر مى كند.

در اينجا آنچه شايسته است تا بر آن تاكيد شود اين است كه اسلام, زن را از احساس زيبايى در خويش باز نداشته است, اما آنچه اسلام از آن نهى مى كند اين است كه زن, زيبايى اش را در معرض نمايش ديگران قرار دهد و موجب تحريك غريزى ديگران شود.

ما معتقديم مطرح شدن زيبايى تحريكآميز زن به عنوان يك ارزش انسانى براى او و ارزش يافتن اين حالت در نگاه جامعه به زن, موجب افسارگسيختگى غريزى خواهد شد كه مهار آن بسيار سخت خواهد بود.


روش اسلام در تنظيم آزادى
شايد مجاز باشيم چنين استنباط كنيم كه اسلام هنگامى كه مى خواهد روش اخلاقى و اجتماعى مطلوب خود را در جامعه پياده كند, ابتدا زمينه مناسبى را آماده مى كند تا خواسته هايش در جريان زندگى انسانها امرى واقعى و قابل پياده شدن, تلقى گردد.

مساله اى كه اكنون مى خواهيم بدان بپردازيم اين است كه هر دين و هر مكتبى روش اخلاقى و اجتماعى ويژه خود را دارد كه اين دو, چگونگى روابط مردم را با يكديگر مشخص و مرزبندى مى كند.

طبيعى است كه هر آيين اخلاقى و اجتماعى در واقع از معيارهايى پيروى مى كند كه او را امرى واقعى و قابل تحقق قرار دهد. از اين رو, مجاز نيستيم با احساسهاى سطحى و بيگانه از اجزا شكل دهنده و تشكيل دهنده يك آيين اخلاقى يا اجتماعى بدان نظر افكنيم.

برخى از افراد ممكن است تصور كنند كه اسلام با محدوديت آزادى زن او را به محروميت كشانده است, زيرا طبيعى است كه هر انسانى به خود بپردازد و دوست داشته باشد تواناييها و هنرهايش را در معرض ديد و استفاده ديگران قرار دهد. مثلا يك عالم دوست دارد مردم به علمش پى برند و يك پهلوان دوست دارد ديگران به شجاعتش بنگرند و همين طور انسان زيبا دوست دارد همه به زيبايى اش خيره شوند. چه بسا همين اعتناى ديگران به اين امور, چنين انسانهايى را وادار كند تا به تقويت آن عناصر در شخصيت خود بپردازند. هنگامى كه انسان دريابد عناصر عميق شخصيت او مورد توجه ديگران واقع شده, به پرورش و شكوفايى آن عناصر مى پردازد. طبيعى است كه اين شكوفايى, تنها از راه آشكار كردن عناصر شخصيت, به دست مىآيد. از اين رو محدود كردن آزادى موجب نوميدى و بى بهرگى زنى مى شود كه اندام زيبا و ويژگيهاى جنسى اش او را از ديگران ممتاز كرده موجب شگفتى و شيفتگى بينندگان مى گردد. اين سرخوردگى ممكن است او را به هدردادن استعدادهايش وادار كند.

برخى به اين مساله به ديد يك فاجعه مى نگرند و از زن مسلمان چهره زنى ستمديده و سركوب شده را ارائه مى دهند كه عقده هاى روانى برخاسته از سركوفت و ناكامى و فشارهاى شرعى كه به فشارهاى اجتماعى منجر شده است او را از درون مى خورد.

ما در جواب, مساله اى را به شكل كلى مطرح مى كنيم. سوال ما اين است: آيا ابعاد يك مساله انسانى, برخاسته از احساسات فردى و اميال شخصى انسان است به گونه اى كه هر نوع محروميت از انسان به دور شود؟

و آيا ارزش را در همراهى انسان با گرايشها و خواسته هاى درونى اش بدانيم يا براساس واقعيت موجودى كه تاثيرات مثبتى بر شخصيت انسان داشته است؟

اگر مقياس نيكبختى و بدبختى انسان اشباع و ارضاى غريزه و خواسته هاى فردى باشد و اگر ميزان ارزشهاى انسانى در همراهى و همگامى با تمايلات درونى باشد, طبيعى است اين روند در محدوده نمودارهاى زنانگى كه زن با نماياندن جاذبه هاى جسمى يا رفتارهاى تحريكآميزش آن را ابراز مى كند, منحصر نخواهد شد, بلكه به احساسات جنسى - بويژه براى خود او - منجر خواهد گشت. در چنين افسارگسيختگى اى, بديهى است كه هر انسانى از مرد و زن, بى درنظر گرفتن آداب و قانونهاى دينى, احساس نياز[ جنسى] كند و همان گونه كه گرسنگى غذايى اش را احساس مى كند و بدان پاسخ مى دهد, درصدد پاسخ به اين گرسنگى جنسى برآيد و همان طور كه در انتخاب غذا براى رفع گرسنگى خود را آزاد مى داند, براى سير شدن از اين جهت[ جنسى] هم خود را آزاد بداند.

فراوانند كسانى كه معتقدند همان گونه كه آزادى اقتصادى و سياسى, ارزشى فردى براى انسان شمرده مى شود, آزادى جنسى نيز چنين است.

ما نمى توانيم اين طرز فكر را بپذيريم بلكه تاكيد مى كنيم بر اينكه ضرورى است مقرراتى براى روند آزادى انسان وضع شود. اين مقررات برخاسته از مصلحتهايى است كه خود انسان با ملاحظه نتايج مثبت و منفى بدان باور دارد. بنابراين, ناچار هر انسانى بايد با محدود كردن آزادى و خواسته هاى فردىاش به خاطر آزادى ديگران يا به خاطر آزادى خود او در زمينه هاى ديگر- كه با آزادى مطلقش برخورد مى كند - رنج محروميت از برخى از ابعاد آزادى را بر خود بپذيرد. زيرا انسان در چندين و چند زمينه مى تواند آزادى داشته باشد. اين كه انسان خود را در استفاده از هرگونه آزادى مجاز بداند بدان معناست كه آزادى فرد با آزادى جامعه و ديگران اصطكاك پيدا كند. آنگاه انسان از آزادى مطلق و افسارگسيخته و بى برنامه اش, زيان خواهد ديد.


اسلام و زيبايى
زيبايى كيفيتى است در پيكر آدمى چنان كه حالتى است در موجودات زمين, در آسمان و در خيلى چيزهاى ديگر جهان كه از زيبايى برخوردارند.

زيبايى در حد خود از آن رو كه نيك و بد را تميز مى دهد ارزشى به شمار مى رود. اما بحث ما بر سر آن است كه ميزان نقش اين زيبايى چيست؟ آيا از چنان نقشى برخوردار است كه لازم باشد همه آن را ورانداز كنند و در آن بنگرند و به شيوه رمانتيك با آن برخورد كنند؟

بى گمان رسالت زيبايى با اين كه مرد تحت تاثير زيبايى زن قرار گيرد يا زن تحت تاثير زيبايى مرد, امكان تحقق نمى يابد زيرا انفعال هر كدام از اين دو جنس در برابر زيبايى ديگرى با توجه به وضعيت هر كدام, ناچار به مسايل غريزى كشيده مى شود. از اين مطلب پى مى بريم كه زيبايى به طور مطلق ارزش به حساب نمىآيد. ارزش زيبايى در واقعيت حركت انسانى, تنها در بازشناختن چهره انسانها از يكديگر منحصر است.

اما درباره جايگاه اين ارزش در احساس زن و مرد بايد گفت: اسلام در اين باب تمام درها را نبسته است بلكه در درون روابط طبيعى زناشويى آن را گنجانده و خواسته است تا كسانى كه حس زيبايى را در درون محيط زنانه تحريك مى كنند محدوده فعاليت آن را به شكل مطلق درنياورند. به عنوان مثال زنى كه بهره اى از جمال دارد و در جامعه فعاليت مى كند نپذيرد كه ديگران تحت تاثير زيبايى اش قرار گيرند و خود او نيز در روابطش با ديگران از عامل زيبايى بهره نگيرد.

اسلام, تلاش مى كند تا حدود تعيين كننده نقش زيبايى را ترسيم كند. حدودى كه مى تواند به تجربه انسانى در موضوع جسم غنا بخشد به گونه اى كه جامعه را به تعادل برساند و آنگاه انسان احساس بندگى مى كند. در چنين حالت طبيعى اى انسان دچار انحراف نخواهد شد.


رابطه زن و مرد و حكم شرعى
وقتى درباره طبيعت مونث بودن زن در بعد غريزى مطالعه مى كنيم ممكن است به اين نتيجه برسيم كه طبيعت و حتى آفرينش زن طورى است كه او را به انگيزش جنسى مرد وادار مى كند. شايد علت اين امر تربيت تاريخى درازمدتى باشد كه او را در جايگاه انگيزش مرد قرار داده است بيشتر از آنچه كه مرد موجب برانگيختگى زن مى شود.

به نظر مى رسد زن به علت دلربايى و عنصر جنسى اش, مرد را به خود جذب مى كند و از اين رو است كه زن مركز تهييج جنسى به شمار مى رود.

در اينجا به مساله اى ديگر برمى خوريم كه طبيعت تحريك مرد - به ويژه در مساله غريزى - شديدتر از تحريك زن است و تحريك زن, گاه پيچيده تر و مشكل تر از تحريك مرد.

با توجه به اين مطلب, اسلام با مقررات و محدوديتهايى كه در پوشش و معاشرت زن قرار داده خواسته است تا او را از وسوسه درون و احساس توانايى بر تحريك مرد در امان بدارد.

گاه يك عادت طبق معمول و ناخودآگاهانه زن را به آشكار ساختن زينت و زيبايى اش وادار مى كند. درحالى كه هدفش اين نيست كه ارزش زيبايى اش را در معرض سو استفاده ديگران قرار دهد. بلكه نهايتا ممكن است ميل داشته باشد از راه زيبايى اش مرد را به ازدواج با خود راغب كند, درحالى كه مرد در اين حال و هوا نيست.

حقيقت امر اين است كه زن همواره و هنوز به گونه اى تربيت نشده است تا به مرد, همان طور نگاه كند كه مرد به او مى نگرد. مساله اى كه دوگانگى ماهيت آن دو نگاه را روشن مى كند, براى همين است كه شيوع فساد جنسى در جامعه اى كه از آزادى مطلق برخوردار است به مراتب بيشتر است از فساد در جامعه اى كه زن خود را متعهد و ملتزم مى داند, و البته مردان نيز پوشش شايسته خود را دارند.

اين است درك واقعى و صحيح مساله كه متناسب با حد و مرزهايى است كه اسلام وضع كرده است. البته ما نمى گوييم وضعيت ذكر شده در تمام موارد به طور كامل صدق كند, بلكه زنهايى هم هستند كه شدت تحريك جنسى اشان بيشتر از مرد و يا برابر با اوست, اما اين استثنا است و قاعده كلى نيست.

ممكن است كسى بگويد: در اين مقررات, اسلام, زن را از ابراز خواست عاطفى اش محروم كرده است و ما در پاسخ مى گوييم: زن مجاز است تا خواست و علاقه اش را به گونه اى كه منجر به انحراف نشود ابراز نمايد, درست همان طور كه مرد نيز - به دستورات اسلام - مجاز نيست با زن چنان نرم سخن بگويد كه به انحراف كشيده شود. در اين زمينه, مرد و زن هر دو يكسانند. هنگامى كه زن مى خواهد با مردى مشخص ازدواج كند مى تواند انى خواست را ابراز كند در حدى كه موجب وارفتگى و سستى اش نشود.

مرد هم مى تواند هنگامى كه قصد ازدواج با زن معينى را دارد, در محدوده اى كه ذكر شد, اين خواسته را اظهار نمايد. البته در اين موارد, آداب و رسومى در بين مردم رواج دارد كه شرع, پاسخگوى آن نيست.

در كتابهاى حديث مى خوانيم, زنى نزد رسول خدا(ص) آمد و در ميان مسلمانان ايستاد و به رسول خدا(ص) عرض كرد: شوهرم ده اى رسول خدا!

مى بينيم پيامبر اسلام به او اعتراض نمى كند بلكه به شكل طبيعى از مسلمانان مى پرسد: آيا كسى اينجا هست كه بخواهد با اين زن ازدواج كند؟

بنابراين, زن مى تواند به خواستگارى مردى برود و به او پيشنهاد ازدواج بدهد و بگويد: من دوست دارم با تو زندگى كنم. من با تو همدل و همراهم و به تو علاقه مندم و از اين قبيل.

اما عادت و رسوم اجتماعى اين شيوه را برنمى تابند. قصد ما اين است كه از روزنه بينش اسلامى به نقد اين عادات و رسوم بپردازيم.

اسلام اين گونه سنتهاى اجتماعى را تشويق نمى كند. تنها مى خواهد زن و مرد به شكل طبيعى عمل كنند زيرا ازدواج در زندگى زن - همانند زندگى مرد - امرى طبيعى است و همان طور كه مرد مى تواند به زنى پيشنهاد ازدواج بدهد, زن هم مجاز است از مردى درخواست ازدواج كند.

از نگاهى ديگر, ابراز محبت و عاطفه و رقت احساسات زن در دايره روابط مرد و زن محدود نمى شود. بلكه او مى تواند نسبت به هم جنسان خود نيز ابراز احساسات محبتآميز كند و در مقام مادرى نسبت به فرزند خود اظهار عشق و محبت نمايد.

بنابراين زنانگى[ مونث بودن] زن امرى اساسى در شخصيت او به شمار مى رود, و اسلام نه تنها هرگز از زن نخواسته است كه اين بعد را در هم بكوبد و براندازد, بلكه به زنان مردنما كه حالت ذكوريت را به خود مى گيرند, با ديد منفى و مخالف مى نگرد. و البته همين مخالفت را با مردانى كه به صفات جنسى زن تشبه مى كنند, نيز دارد.

اسلام, آنجا كه از رابطه زن و مرد در درون زندگى زناشويى سخن مى گويد تاكيد مى كند كه زن, در ابراز احساسات عاطفى و اظهار و عرضه ويژگيهاى جنسى به شوهرش براى خود آزادى كامل قايل باشد. مرد نيز همين آزادى را در خود احساس كند.

اسلام هيچ گاه از زن نخواسته است بعد جنسى خود را سركوب كند بلكه تنها از او خواسته است كه حركت و فعاليت خود را در جامعه به گونه اى تنظيم كند كه به عامل فساد اخلاقى و انحراف از مسير عفت و پاكدامنى تبديل نشود.

در اين جنبه انسانى, زنانگى زن در زمينه ويژگيهايى از قبيل احساس و دل نازكى و مهربانى و مجال فعاليت مى يابد و زن حق دارد به شيوه اى درست اين عنصر را در خود متبلور كند. مى توانيم بگوييم كه خداوند وقتى انسان را به شكل متمايز از هم مىآفريند مى خواهد بر اين تمايز به عنوان اساس تكامل تاكيد كند.


نگرش ديگران به عنصر زنانگى
از آنجا كه زنانگى حالتى غريزى براى زن شمرده مى شود - چنان كه ذكوريت براى مرد - بعضيها گمان برده اند كه احترام اين بعد در آن است كه زن مطلقا آزاد باشد. اين گمان را برخى درباره مرد هم مرتكب شده اند.

با اين حال مساله دگرگون مى شود زيرا اين نظريه پردازان مى پندارند جوامع اوليه و عصر جديد, جانب احترام اين بعد را نگه داشته اند درحالى كه اسلام بر آن ستم روا داشته, زيرا مقرراتى وضع كرده است كه او را در دايره خاصى محدود مى كند كه مجال رهايى از آن را نمى يابد. اينان معتقدند كه اسلام براى مرد نيز همين مقررات را قرار داده منتها او را در دايره اى گسترده تر محاصره كرده است به اين ترتيب كه اجازه چند همسرگزينى را به او داده است.

در بررسى و تبيين نقش زنانگى[ مونث بودن] در شخصيت زن مى بينيم در تمام جنبه هاى جسمى و عاطفى زن, عنصر زنانگى به عنوان عنصر ذاتى و اصلى شخصيت او مطرح است و اين بعد بيان كننده گوناگونى نوع انسان شمرده مى شود - همان طور كه مردى[ ذكوريت] نيز همين معنا را داراست - اما بايد توجه داشت كه عنصر زنانگى[ مونث بودن] صرفا يك حالت غريزى نيست بلكه حالتى انسانى است كه ماهيت زن را در مقابل ماهيت مرد نشان مى دهد و ويژگيهاى به وديعه نهاده شده در وجود زن را كه متناسب با حال و هواى ((مادر شدن)) است و نيز ناهمگون با ويژگيهاى مرد, بيان مى كند. روش انسانهاى نخست در برخورد با شخصيت زن به هيچ وجه احترام شمرده نمى شود بلكه حالتى سودجويانه و سواستفاده به حساب مىآيد. نوع برخورد آنان نشان دهنده اين است كه آنان به زن به عنوان موجودى جنسى مى نگريستند نه به عنوان يك انسان.

تكامل تمدن مادىگرايى امروز, ادامه بت پرستى[ شرك] ملتهاى اوليه است كه زن را موجودى جنسى مى دانستند.

ممكن است تمدن مادى امروز به زن, به اعتبار اين كه عنصرى ثمربخش و فعال در زندگى اجتماعى و فرهنگى و سياسى است احترامى بگذارد ولى در حقيقت آنان زن را هميشه مورد سواستفاده قرار مى دهند, به حدى كه براى زن در اين جوامع اين ذهنيت به وجود مىآيد كه فرهنگ رايج, براى بعد جنسى زن ارزشى اساسى قايل است, درحالى كه مردى[ ذكوريت] مرد از چنين ارزش و اهتمامى برخوردار نيست. با توجه به اين حقيقت مى توانيم بگوييم: اسلام در عين حال كه شخصيت زن را به عنوان يك زن محفوظ مى دارد و نياز جنبه غريزى او را درنظر مى گيرد, از زن مى خواهد در زندگى اجتماعى تحرك انسانى خود را از طريق عناصر زنانگى اش كه از مسير متعادل منحرف نشده است به نمايش بگذارد.

ما را اعتقاد بر آن است كه اسلام با وضع مقررات نگهدارنده و دعوت زن به حركت در مسير اخلاق, به زنانگى او احترام گذاشته است درحالى كه تمدن مادى او را به حركت در خط انحراف و فساد فرا مى خواند.

از اين رو است كه مشاهده مى كنيم در عين حال كه ممكن است زن مسلمان در داخل جامعه اسلامى به خاطر برخى ذهنيتهاى منفى ساخته جامعه, مشكلات و سختيهايى را به خود ببيند اما در درون جامعه اش همواره احساس آرامش و اطمينان مى كند. حال آنكه زن در جامع مادى هرگز چنين, احساس آرامش ندارد.

البته نظر برخى جامعه شناسان اين است كه زن در جوامع پيش از اسلام كه به شيوه ((مادرسالارى)) اداره مى شد مورد احترام بوده است, به گونه اى كه زن در مكان رهبرى قرار داشت و فرزندان را به او نسبت مى دادند.

راى ما آن است كه ضرورتى ندارد چنين روش اجتماعى را دليل احترام به زن بدانيم. بلكه اين روش مى تواند نوعى خيالپردازى و وهم گرايى باشد. وهم گرايى اى كه انسانهاى نخست فراوان بدان گرفتار بودند طورى كه به پرستش زن مى پرداختند آن هم نه به خاطر انسانيتش بلكه به سبب((مادرى))اش كه آن را از اسرار و شگفتيها مى دانستند!

برخى از مردم آن دوره ها چنين مى پنداشتند كه زاييدن فرزند, حالت آفرينش را دارد و در باطلان اين عمل معنايى شبيه خداوندگارى[ الوهيت] نهفته است. اين توهم سبب بروز حالتهاى اجتماعى اى شد كه هنوز هم در جاهايى مثل هند رواج دارد. در اين كشورها گروههايى يافت مى شوند كه عضو جنسى مرد و زن را به اعتبار اين كه اساس و مبدا زاد و زه و آفرينش است مى پرستند. بسيار بديهى است كه وقتى كار به اينجا برسد, نمى توان گفت اين چنين برخوردى نشانه احترام به زن - به معناى واقعى - است بلكه نوعى تحقير و عقب ماندگى و پستى است براى شخصيت زن.

مساله ارزشگذارى شخصيت زن ارتباطى به احترام يا عدم احترام ندارد[ .ديد انسان نسبت به زن اگر مثبت باشد رعايت احترام زن شده است] حتى در جامعه ما - كه جامعه اى دينى است - پدرسالارى حاكم بر آن به معناى مظلوميت زن شمرده نمى شود زيرا اين روش برخاسته از زوايد ديدى است كه نسبت پسر را به پدر مانند نسبت بذر به درخت مى بيند.

شايد چنين ديدى طبيعى هم باشد و برخاسته از اين مطلب كه مادر رنجهاى تربيت را بر خود روا مى دارد زيرا ((مادرى)) فقط به اين نيست كه مادر بعد از دوره حمل, فرزندش را به دنيا آورد و پس از وضع حمل وظيفه اى نداشته باشد. بلكه ((مادرى)) يعنى تحمل رنجها در ساختن و تربيت يك انسان و بخشيدن جنبه هاى عاطفى و انتقال و انعكاس دادن احساسات گرم مادرانه به فرزند. مشكلى كه فرصت چندانى براى مادر باقى نمى گذارد تا در فعاليتهاى اجتماعى به شكل گسترده شركت كند.

در ارتباط با اين مساله مى بينيم جوامع ما, همانند جوامع غربى هميشه در اين دو حالت قرار دارد.

- حالت اول آن كه مادر علاوه بر نقش توليد نقش خود را به عنوان يك ((مادر)) ايفا مى كند. مساله اى كه باعث مى شود او خسته و كوفته به خانه برگردد. وقتى هم كه برمى گردد ناچار بايد هر دو نقش ((مادر)) و ((همسر)) را ايفا كند كه اين دو كار مجال احساس آرامش و آسايش به او نمى دهند.

- در حالت دوم خانه براى زن و مرد تبديل به هتل مى شود. تنها به شكل مكانى كه آن دو در آن زندگى كنند. در چنين خانه اى يا كلفتى هست كه غذا برايشان آماده و از طفل نگه دارى كند و يا اين كه غذا را از بيرون مىآورند و بچه اشان را به مهدكودك يا شيرخوارگاه مى سپرند. اين امر حتى بر كيفيت كار و توليدشان تاثير منفى به جاى مى گذارد.

همان چيزى كه بر تربيت فرزند نيز انعكاس بدى دارد, زيرا كودكى كه در چنين شرايطى بزرگ مى شود هرگز به نيازهاى عاطفى اى كه جز مادر نمى تواند بخشنده آن باشد به حد كافى دست نمى يابد. براى همين است كه احساس مى كنيم امكاناتى كه جامعه ((پدرسالار)) براى زن فراهم مى كند تا بتواند نقش انسانى خود را ايفا كند بيشتر از زمينه هايى است كه جامعه ((مادرسالار)) فراهم مى كند براى مردى كه به عنوان موجودى بيكاره منتظر فرمان زن است و بى دستور او دست به هيچ كارى نمى زند در جامعه ((مادرسالار)) مرد حتى در امور منزل نيز مسووليتى ندارد و آن را به زن واگذار مى كند.

بنابراين نمى توان با حركت ارزشى تمدن مادى همگام شد و چنين پنداشت كه احترام زن در جامعه ((مادر سالار)) بيشتر از احترامى است كه او را در جامعه ((پدرسالار)) دارد و نيز برخى از جنبه هاى منفى جامعه ((پدرسالار)) را نمى توان دليل اين ادعا دانست. زيرا جامعه ((زن سالار)) نيز جنبه هاى منفى فراوان دارد. اما اين جنبه هاى منفى را نمى توان به طبيعت اين خط فكرى نسبت داد زيرا اين نقاط منفى از طبيعت انحراف و كج رفتارى در فعاليتها زاييده مى شود.


ضرورت مبارزه با باورهاى غلط
با توجه به مطالب ذكر شده بايد گفت كه ما براى آن كه جامعه در مسير اسلام قرار گيرد و بدان پايبند باشد و موافق نظر اسلام حركت كند, چاره اى نداريم جز اين كه فرهنگ اسلامى گسترده اى را كه مجسم كننده ديدگاه حقيقى اسلام نسبت به زن است به جامعه عرضه كنيم و رواج دهيم, زيرا بيشترين مشكلى كه ما با آن روبه رو مى شويم اين است كه بسيارى از ديدگاهها و عادات مردم يا برخاسته از خاكستر ترسناك عقب ماندگى است, يا از فرهنگهاى ضد اسلام گرفته شده است و يا از سرچشمه[ گلآلود] گرايشهاى فردى و اميال شخصى انسانها جارى شده است. بنابراين برما است كه با يك جهاد تربيتى سازماندهى شده جزئيات نظرگاه اسلام را در اين زمينه بر جامعه عرضه كنيم و بكوشيم تا بنا به مصلحتهايى كه اسلام انديشيده است راهى براى تغيير باورهاى[ غلط] انسانها بيابيم.

طبيعى است هنگامى كه ما مى گوييم بر زن لازم است تا به عنوان يك انسان در جامعه, فعاليت كند نه به عنوان يك زن, نمى خواهيم بعد زنانگى اش را از بعد انسانى اش جدا كنيم بلكه مى خواهيم بگوييم كه شايسته نيست احساسات جنسى زنانه به تنهايى و به دور از جوهر اساسى انسانيت زن, ميدان فعاليت يابد.

ما دوست داريم بعد جنسى زن به انسانيت او غنا بخشد تا هماهنگى كامل بين ((مونث بودن)) و ((انسان بودن)) زن پديد آيد. آنگاه با استفاده از ويژگيهاى مثبتى كه مى تواند تمايز بين زن و مرد را محقق كند مونث بودن زن, از بعدى انسانى ارزيابى شود.

تمايزى كه از اين رهگذر به دست مىآيد تمايزى است كه در مسير تكامل قرار داد.

ادامه دارد.



--------------------------------------------------------------------------------

ماهنامه پيام زن ـ شماره 36 ـ اسفند 73
اسلام, زن و كنكاشى نوين

الف: مرزهاى رابطه و

ب: ازدواج, پيوندى مقدس

بخش ششم
آيت الله سيد محمدحسين فضل الله

ترجمه: مجيد مرادى


دوستى بين دو جنس
اسلام براى روابط انسانى - به ويژه رابطه زن و مرد - در جامعه مقرراتى وضع كرده است كه اين حدود و چارچوبه ها به زن امكان مى دهد تا در فضايى سالم و به دور از انحراف رشد كند.

((دوستى)) گونه اى از روابط انسانى است كه در بسيارى از زمينه ها ممكن است بين زن و مرد پيش آيد.

در كنكاش پيرامون حكم شرعى دوستى زن و مرد ابتدا بايد ببينيم, اسلام از مرزبندى روابط انسانى بين زن و مرد چه هدفى را دنبال مى كند.

آنچه اسلام بدان اهميت مى دهد اين است كه روابط اجتماعى پاك و پاكيزه بماند. تإكيد شرع بر اين مهم برخاسته از اهداف اسلام در ارائه مسير مستقيمى است كه خداوند از انسانها خواسته است تا در آن گام بردارند.

مى بينيم اسلام - به عنوان نمونه - زنا را كه حرام كرده, خواسته است با اين تحريم در واقع راهى عملى براى دور كردن انسانها از اين عمل زشت و ايجاد جو پاكدامنى قرار دهد.

از اين رو ملاحظه مى كنيم كه قرآن كريم تإكيد شديدى دارد بر وجوب چشم پوشيدن زنان و مردان مومن[ از نگاههاى شهوتآميز] و علاوه بر اين از خودآرايى[ تبرج] و آشكار كردن زينت نهى كرده است تا به اين وسيله, هر دو طرف را از قرار گرفتن در فضايى كه موجب تحريك غريزه جنسى مى شود دور نگه دارد.

احاديث شرعى فراوانى يافت مى شود كه از ناخوشايندى خلوت مرد با زن سخن مى گويد. اگر بدانيم چنين خلوتى, نتايج منفى اى در پى دارد يا احتمال قوى آن را بدهيم, طبعا اين حكم كراهت به حكم حرمت شرعى تبديل مى شود.

حديثى به حضرت زهرا(س) نسبت داده شده است كه مى گويد: ((خوبى و خير زنان در آن است كه مردان را نبينند و مردان نيز آنان را نبينند.)) ما از اين حديث فقط همين معنى ظاهرى را برداشت نمى كنيم كه فقط ((نديدن)) منظور باشد, بلكه آن را كنايه از ((عدم اختلاط)) مى دانيم با در نظر گرفتن اينكه اختلاط زن و مرد ممكن است به نتايج منفى اى بيانجامد.

ما اكنون درصدد آنيم تا معنى دقيق كلمه ((دوستى)) را دريابيم. اين سوال مطرح است كه آيا اين كلمه به معنى وجود رابطه اى طبيعى بين زن و مرد است و آيا اين رابطه درست همانند رابطه بين دو مرد يا دو زن است كه در درس و بحث و يا امور اجتماعى با هم رابطه دارند و احساسات متقابلشان در حد معينى متوقف مى شود و به جنبه غريزى[ جنسى] نزديك نمى شود؟

به عبارت ديگر آيا ((دوستى)) زن و مرد به اين گونه است كه هر كدام از آن دو احساس كند رابطه متقابل كه بر پايه تفاهم و احترام طرفين استوار است براى تبادل امور فكرى و اجتماعى و سياسى اقتضا مى كند كه همديگر را ببينند؟ اگر مقصود از ((دوستى)) اين باشد پرهيزها و احتياطهايى كه در سفارشهاى اخلاقى اسلام ديده مى شود و در احكام اسلامى نيز به چشم مى خورد از دو نقطه قابل بررسى است:

اول: اينكه طبيعت دوستى زن و مرد كه ما مى خواهيم آن را به شكل ملاقات و اختلاط طبيعى درآوريم گاه براى دو طرف اشكالات شرعى اى ايجاد مى كند كه ممكن نيست به شكل طبيعى و دور از پيچيدگى تمام شود مگر آنكه به انحراف از خط اسلام مى انجامد.

دوم: آنكه ممكن نيست طبيعت متنوع زن و مرد, بتواند ((دوستى)) را در حد طبيعى اش نگه دارد. زيرا اين امر حالتى درونى است كه هر چه عميق تر شود احساسات ملتهب اوج مى گيرد و هر چه دو طرف احساس يگانگى و صميميت كنند اوج بيشترى پيدا مى كند, آنگاه طبيعى است كه كم كم غريزه جنسى برانگيخته شود طورى كه گاه هر دو از آن بى خبرند, اما اين حالت در احساسات درونى اش انباشته مى گردد و در نهايت ممكن است به انفجار بيانجامد.

از بسيارى از احاديث همين برداشت احتياطكارانه برمىآيد. از جمله اين حديث: ((هيچ مرد و زنى جمع نمى شوند مگر آنكه شيطان, سومى اشان است.))

اين حديث تإكيد مى كند كه طبيعت چنين اجتماعى هر دو طرف را با مشكلاتى روبه رو مى كند كه از دلدادگى آنان به يكديگر نشإت مى گيرد.

اين مطلب را در برداشتهاى جامعه شناسان نيز پى مى گيريم. دانشمندان جامعه شناس در پاسخ به اين سوال كه: ((آيا ممكن است دوستى اى بين زن و مرد صورت گيرد كه جنبه جنسى در آن دخالت نداشته باشد؟)) پاسخ گفته اند كه اين گونه دوستى امرى غير عملى و غير واقعى است. شايد ما هم بتوانيم به چنين نتيجه اى برسيم. به اين صورت كه ملاحظه مى كنيم واقعيت زندگى در جامعه اى كه مرز بين دو طرف تاجايى پيش مى رود كه هيچ كدام احساس مشكل جنسى نمى كنند,- يعنى جامعه از اين بعد كاملا آزاد است - طورى است كه دوستى هايى كه در فضاى بسندگى[ و سيرى] جنسى شكل مى گيرد, حتما[ دير يا زود] به سوى اين گرايش منفى (گرايش جنسى) سوق داده مى شود حتى كسانى كه از متن چنين محيطهايى دورتر هستند مثل رهبران و مسوولان بلند پايه, از اين قاعده مستثنا نيستند.

با اين حال ما نمى گوييم كه امكان ندارد دوستى بين زن و مرد نتايج اخلاقى مثبتى در بر داشته باشد. بلكه مى گوييم ممكن است اين امر نتايج منفى اى به بار آورد.

حال مى توانيم بگوييم كه مسإله ((دوستى)) از مسايلى است كه گناهش بيشتر از سودش است, و اين امر باعث مى شود كه ((دوستى)) در فضاى تجربه اى سخت و نزديك به حرام قرار گيرد. در حديثى چنين آمده است: حرامها مرزهاى الهى است. هركس بدان نزديك شود ممكن است از آن تجاوز كند.

با توجه به آنچه گفته آمد, لازم است جامعه مومن[ اسلامى] اين امور را بطور دقيق و واقعى فراگيرد تا در تجربه سختى كه براى زن و مرد و جامعه زشت و ناپسند است قرار نگيرد.

اخلاق بايد زمينه اى متناسب و معقول داشته باشد. زيرا نمى شود به انسان گفت داخل آتش شو و نسوز و ممكن نيست انسانى را داخل آب بياندازيم و به او بگوييم خيس نشو. شاعرى اين معنا را در بيتى گنجانده است:




((القاه فى اليم مكتوفا و قال له اياك اياك ان تبتل من المإ))
اياك اياك ان تبتل من المإ)) اياك اياك ان تبتل من المإ))
او را دست بسته به دريا انداخته است و به او مى گويد: مبادا! مبادا! خيس شوى.

حدود و مقررات شرعى اى كه رابطه زن و مرد را تعيين مى كند هيچ گونه ارتباطى را بين زن و مرد, در خارج از محيط زناشويى تشويق نمى كند. اين برداشت بدان معنا نيست كه اختلاط سراسر شر است و برخوردها به تمامى ناروا, بلكه ممكن است در برخى زمينه هاى اجتماعى يا فرهنگى نياز به ايجاد فضاى مشترك براى كار باشد. البته اين فضاهاى مشترك را بايد با قيدها و شرطهايى از اينكه زمينه انحراف اخلاقى شود, سالم و پاك نگه داريم.


اختلاط و حديث حضرت زهرا(س)
بسيارى از اين حديث مشهور(1): ((خير للنسإ ان لايرين الرجال ولا يراهن الرجال))(2)

((براى زنان بهتر آن است كه مردان را نبينند و مردان نيز آنان را نبينند.)) مى پرسند كه آيا اين سخن يك حكم شرعى براى زن شمرده مى شود يا نه؟

در پاسخ به اين پرسش, ابتدا تذكر اين نكته لازم است كه سخنان اهل بيت - و حتى ديگران - را مطابق با روشهاى علم بلاغت زبان عربى كه شيوه فنى بيان را مشخص مى كند ارزيابى و درك كنيم.

عالمان علم بلاغت چندين اسلوب براى بيان سخن شمرده اند. در يك شيوه بيان, واژه ها را به معناى حقيقى و وضعى به كار مى برند. در شيوه ديگر مقصود و منظور خود را با مجاز و كنايه بيان مى كنند.

با توجه به اين مطلب, مى توانيم سخن بانوى عالم فاطمه زهرا(س) را به خوبى دريابيم. اين سخن در مقام بيان يك حكم شرعى نيست كه بر زن واجب باشد در زندگى اجتماعى اش بدان گردن نهد و اين حكم را حتى در حدى كه جايز است مرد و زن يكديگر را ببينند دخالت دهد. بلكه حضرت زهرا(س) در مقام بخشيدن انديشه و بينش عميقى بود كه مسإله اختلاط بين مرد و زن را كه ممكن است در طهارت روحى آن دو در ارتباط با يكديگر تإثير منفى به جاى گذارد, حل و درمان كند.

علاوه بر اختلاط, نگاههاى افسارگسيخته كه از حالات غريزى زن و مرد نشإت مى گيرد تإثيرات منفى اى بر بعد اخلاقى زن و مرد به جاى مى گذارد. اين تإثير از طبيعت احساسات و رفتارى سرچشمه مى گيرد كه نگاهها زمينه آن را فراهم مى كنند.

شايد شاعر نيز به همين مسإله اشاره دارد در اين بيت:




نظره فابتسامه فسلام فكلام فموعد فلقإ
فكلام فموعد فلقإ فكلام فموعد فلقإ
نگاهى و لبخندى و سلامى پس سخنى و سپس وعده اى و آن گاه ديدارى

اگر چه اين شعر رويكردى ديگر دارد اما ممكن است اشاره اى به مطلب مورد نظر, داشته باشد[ .كه نگاه زمينه گناه مى تواند باشد].

رواياتى هم در اين زمينه داريم مثل اين حديث: ((النظره الاولى لك والثانيه عليك)) نگاه اول[ كه بى غرض و اتفاقى است] بر تو مباح و نگاه دوم به زيان تو است. و حديث ديگرى كه مى گويد: ((النظره سهم من سهام ابليس)) نگاه[ آلوده] تيرى از تيرهاى شيطان است.

در تفسير حديث حضرت زهرا(س) بايد گفت: آن بانوى بزرگ مى خواست به كنايه چنين القا كند كه هنگامى كه زن مى تواند از محيط اختلاط با مرد, دور بماند به گونه اى كه نه او مردى را ببيند و نه مردى او را, اين حالت براى او بهتر است, زيرا تإثيرات روانى خوبى به جاى مى گذارد.

حضرت زهرا(س) با اين جمله مى خواهد, زن در سطح بالايى از طهارت روحى قرار گيرد. اما مى بينيم اين سطح بالاى طهارت, در عين حال كه ارزش اخلاقى و اسلامى بزرگى شمرده مى شود, يك تكليف شرعى به حساب نمىآيد.

زن مكلف نيست كه به مرد نگاه نكند و براى او حرام نيست كه مردى ـ با رعايت نظر شرع ـ به او نگاه كند. به ويژه, گاه فرض مسإله در ضروريات زندگى اجتماعى يا انگيزه هاى سياسى و جهادى و فرهنگى است كه در چنين مواردى زن مسلمان بايد با حفظ پوشش شرعى آزاد باشد كه در امور مربوط به مسووليتش با مردان گفتگو كند; در اين موارد ضرورى مشاركت زنان لازم است. حديث حضرت زهرا(س) چنان كه معلوم شد موضوع اختلاط را در اوج نگاهى اخلاقى و با تعبيرى كاملا مبالغه اى قرار داده است. اما به هر حال اين حديث بيان كننده يك تكليف شرعى نيست زيرا ما به شواهد متعدد تاريخى درمى يابيم كه حضرت زهرا(س) مردان را مى ديدند و با آنان سخن مى گفتند و مردان نيز آن بزرگوار را مى ديدند و با او سخن مى گفتند. اين امر نشان آن است كه حديث مذكور با توجيهات معمولى قابل تفسير نيست, بلكه نظر به سطح بالايى از اخلاق دارد كه انسان بدان مكلف نيست و تنها نمونه و قله اى برجسته را كه لازم است انسانها از آن الهام گيرند, پيش روى آنان قرار مى دهد.


عشق زن و مرد
هر انسانى ـ از مرد و زن ـ در برابر انسانها يا اشيإ ديگر عاطفه اى دارد كه به احساساتش مربوط است. و گاه اين عاطفه از حدود اختيار خارج است زيرا انسان در احساس حب و بغض گاه تحت تإثير برخى وضعيتها و شرايط و شكلها قرار مى گيرد.

از اين رو اسلام نخواسته است كه انسان با مسإله عاطفه انسانى اش به طور مستقيم و تحميلى برخورد مثبت يا منفى اى داشته باشد. زيرا فشار وارد آوردن بر عاطفه به شكل رويارويى با آن, بيشتر به نتايج منفى مى انجامد. اسلام مى خواهد انسان طورى تربيت شود كه ارزشهاى الهى و معنوى را با جان و دل بپذيرد.

اسلام مى خواهد كه انسان ريشه هاى محرك عاطفى اش را تربيت كند. بنابراين بر او لازم است كه نفس خود را به بردبارى عادت دهد نه به انفعال, و پيرو عقل باشد نه تابع احساسات. به اين معنى كه ذهن و شعور خويش را آماده كند كه در برخورد با مسايل حساب نقاط مثبت و نقاط منفى را بكند, تا اينكه عاطفه در درون خود مايه عقلى داشته باشد. مقصود از اين سخن آن نيست كه اسلام جلوى ابراز عاطفه را گرفته است بلكه اسلام مى خواهد در دل عاطفه, عقل و انديشه حضور داشته باشد. به اين ترتيب, اسلام جانب هماهنگى و توازن و پايدارى را مورد تإكيد قرار مى دهد طورى كه هر فرد مسلمان به عنوان انسانى مومن به خدا و اسلام بر اصول اساسى و اهداف و پيوندهاى اسلامى پايدارى كند.

با توجه به اين برداشت به طور مستقيم وارد موضوع مى شويم. كه اسلام, پسر جوان را از اينكه بنا به انگيزه اى از انگيزه هاى موثر در عشق و عاطفه به دخترى علاقه مند شود باز نداشته است, چنان كه از تمايل دختر به پسر, تا حدى كه اين تمايل برخاسته از انگيزه هاى اصيل انسانى و به دور از فضاى ضداخلاقى باشد منع نكرده است.

به بيانى ديگر چنين گرايشهايى گاه در فضاى روابط شرعى قرار مى گيرد. در اين حالت يكى از دو جنس نسبت به ديگرى تمايل پيدا مى كند و نهايتا اين امر به پيوندى شرعى و قانونى منجر مى شود.

و چه بسا اين گرايش[ و آشنايى] زمينه اى مى شود براى روابطى غير شرعى. اسلام انديشه اى را كه زمينه ساز حركت در خط انحراف باشد محكوم مى كند اما از علاقه اى كه به نتايج شرعى مطلوب منجر شود نهى نمى كند.

اسلام كوشيده است تا احساسات را پاكيزه نگه دارد تا اين كه هيچ كدام به انحراف كشيده نشوند. از اين رو براى هر سطحى از روابط, ضوابط و مقرراتى قرار داده است.

براى نگاه كردن و لمس كردن و خلوت كردن زن و مرد كه سومى اشان را شيطان مى داند, حد و مرزى قرار داده است تا اينكه حالت عاطفى بين آن دو, به انحراف منجر نشود.

اصل دوستى در اسلام مشروع است اما جايگاه آن در روابط زن و مرد چگونه است؟ و آيا از آن در مسير معصيت خدا استفاده شود يا در راه اطاعت خدا؟

همين دو شق است كه معناى شرعى عشق را در محدوده رضا و خشنودى خدا و يا غضب و خشم او معين و مرزبندى مى كند.


معضل شرك ورزى در عشق
شرك در عشق حالتى روانى است. در چنين حالتى انسان در شخصيت كسى كه به او عشق مى ورزد چنان محو و هضم مى شود كه گاه به پرستش هم مى رسد.

اين حالت را در تعابير بسيارى از شاعران ـ در غزلهايشان ـ مى بينيم كه عاشق از احساسش نسبت به معشوق با واژه هاى پرستش تعبير مى كند.

اين حالت هميشه ويژه عشق بين مرد و زن نيست بلكه در روابط عامه مردم با بزرگان و رهبران و قهرمانان جامعه نيز به چشم مى خورد كه دوستداران, در شخصيت فلان قهرمان يا رهبر يا عاشق و معشوق چنان غوطه ور مى شوند كه جز او همه چيز را فراموش مى كنند و حتى گاه آماده مى شوند با اطاعت او از فرمان خداوند سرپيچى كنند. اين حالت تقريبا همان شرك خفى است كه در درون انسان, شخصيت مقدسى در مقابل خداى سبحان انباشته[ و جعل] مى كند كه قرآن كريم از اين گروه چنين تعبير مى كند: و من الناس من يتخذ من دون الله اندادا يحبونهم كحب الله والذين امنوا اشد حبا لله ...))(3) ((بعضى از مردم خدا را همتايانى اختيار مى كنند و آنها را چنان دوست مى دارند كه خدا را. ولى آنان كه ايمان آورده اند خدا را بيشتر دوست مى دارند. ))

اهل ايمان هيچ گاه از خدا فراتر نمى روند. آنان به سبب عشق به خداست كه به انسانها عشق مى ورزند و به خاطر عشق انسانها به خداست كه عاشق آنان مى شوند.

ما مى كوشيم تا ذهن دختران و پسران جوان را كه از احساسات گرم و عاطفى و گاه عاشقانه دوره بلوغ و جوانى برخوردارند, نسبت به اين مسإله آگاه كنيم و علاوه بر اين گروه به زنان و مردانى كه پيوند زناشويى دارند بايد بگوييم: لازم است در رابطه با ديگران ـ چه اين رابطه عاطفى باشد يا حياتى ـ از عاطفه خود به دقت مراقبت كنند و در برابر مرزهاى الهى متوقف شوند و لازم است به مردم به عنوان بندگان خدا بنگرند و هنگامى كه تحت تإثير زيبايى كسى قرار گرفتند بدانند كه اين زيبايى را خداوند به انسان بخشيده است, و اگر از شجاعت كسى شگفت زده شدند بدانند كه اين نيرو را خداوند به او داده است.

به اين ترتيب وقتى كه در آگاهى و احساس و موضعگيريهاى خود در برابر ديگران خداوند را حاضر و ناظر دانستيم, ديگران در برابر او حقير و ناچيز خواهند بود و تنها خدا به بزرگى و عظمت در آگاهى و احساس ما باقى مى ماند.

هيچ موجودى هر چند در انديشه و دل و زندگى مان جايگاه بزرگى داشته باشد به مقام خدا نمى تواند نزديك شود.

بايد بدانيم كه خداوند خود به ما ياد داده است كه عشق به او صرفا يك امر عاطفى قلبى نيست, بلكه در كنار اين حركتى است عملى در واقعيت زندگى. در كتاب خداوند چنين آمده است:

((قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم))(4)

((بگو: اگر خدا را دوست مى داريد از من پيروى كنيد تا او نيز شما را دوست بدارد و گناهتان را بيامرزد.))

آنچه لازم است بر آن تإكيد كنيم در اين جمله خلاصه مى شود كه وقتى ما به خود مى گوييم: ما خدا را دوست داريم, پس لازم است با عمل, دوستى مان را ثابت كنيم, و يا مى گوييم: ما دوست داريم كه خدا دوستمان بدارد پس لازم است به محبت خدا با پيروى از فرمانهاى او متوسل شويم.

اما اگر خدا را دوست داريم و در عين حال از دستورهاى او سرپيچى كنيم مصداق اين سخن شاعر خواهيم بود:




تعصى الا له و انت تظهر حبه لوكان حبك صادقا لاطعته ان المحب لمن يحب مطيع
هذا لعمرك فى الفعال بديع ان المحب لمن يحب مطيع ان المحب لمن يحب مطيع
از فرمان خداوند سرپيچى مى كنى در حالى كه ابراز دوستى و محبتش را مى كنى ـ اين كار تو بسى شگفت است. اگر دوستى تو راستين بود از او اطاعت مى كردى, زيرا محب هميشه از محبوب خود اطاعت مى كند.


ازدواج, پيوندى مقدس
طبيعى است كه ازدواج دايم پيوندى انسانى و طبيعى بين زن و مرد به حساب آيد. اين پيوند براى انسان احساس آرامش روانى و ثبات روحى و جسمى به ارمغان مىآورد.

ازدواج دايم زندگى اى است گره خورده با زندگى اى ديگر كه تمام جنبه هاى آشكار و پنهان شخصيت هر كدام در آن تبلور مى يابد به گونه اى كه هيچ كدام احساس نمى كنند كه لازم است چيزى را از يكديگر پنهان دارند. اين حالت نتيجه ارتباط عميق سرنوشت زن و شوهر به يكديگر است به ويژه اگر فرزندان, ثمره چنين پيوندى باشند. قرآن كريم هنگامى كه از زندگى زناشويى سخن مى گويد, ازدواج دايم را در نظر دارد. و من اياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم موده و رحمه ... (5) ((و از نشانه هاى قدرت اوست كه برايتان از جنس خودتان همسرانى آفريد تا به ايشان آرامش يابيد و ميان شما دوستى و مهربانى نهاد... .))

اينكه يك انسان با انسانى ديگر آرامش يابد به معناى آن است كه به او مطمئن شود و در همراهى او احساس آسايش و اطمينان و آرامش روانى كند.

اين دو تعبير حكايت از حالتى مى كنند كه انسان احساس مى كند كه انسان ديگرى وجود دارد كه در انديشه و دل و احساس و زندگى اش نسبت به او احساس مودت مى كند. احساس مودتى كه روان او را لبريز از احساس آرامش و آسايش و رحمت مى گرداند. اين حالت انسان را وادار مى كند تا با احساس و خردمندى بر زندگى انسان ديگر اشراف پيدا كند و شرايط و نقاط ضعف او را ارزيابى كند تا بتواند يارىاش دهد و اشتباهات او را بشناسد تا در مسير تكامل و خيرخواهى دو طرفه, از او درگذرد.

رسالت ازدواج دايم, همراهى و همدلى و دوستى پايدار در زندگى است. اما در ازدواج موقت[ گسسته] حال و وضع مانند ازدواج دايم[ پيوسته] نيست; زيرا ازدواج موقت بيشتر براى تإمين جنسى اى كه انسان را از انحراف بازدارد وضع شده است و يا به خاطر برخى از اتفاقات و شرايط مخصوص كه بر مرد ايجاب مى كند به نحوى نياز غريزىاش را اشباع كند. اين مسإله عامل پيدايى چنان پيوند اساسى و محكمى نيست كه خطرى براى ازدواج دايم در پى داشته باشد.

ازدواج موقت از آن رو در اسلام وضع شده است تا در شرايط سخت درونى يا بيرونى كه نياز جنسى ممكن است انسان را به زنا وادار كند, پاسخگوى طبيعى و شرعى اين نياز باشد.

اين مطلب از سخن امام على(ع) نيز استفاده مى شود كه فرمودند: ((لولا ما نهى عنه عمر من امر المتعه ما زنا الاشقى ...))(6) ((اگر عمر پيشدستى نكرده بود و ازدواج موقت را تحريم نمى كرد هيچ كس جز انسان بدسرشت و پليد به زنا رو نمىآورد.))

از اين سخن در مى يابيم كه وضع قانون ازدواج موقت براى آن است كه ازدواج دايم حل كننده تمام مشكلات جنسى نيست و همچنان خلإهايى وجود دارد كه زمينه ساز زنا خواهد بود, البته در مواردى كه ازدواج دايم نتواند همه مشكلات جنسى را حل كند.

باتوجه به اين مطلب, اين سخن كه ازدواج موقت حتما بايد مقدمه رسيدن به ازدواج دايم باشد الزامى و حتى در شكل كلى اش طبيعى هم نيست. زيرا ماهيت ازدواج موقت و ازدواج دايم با هم اختلاف دارند.

در عين حال ما منعى نمى بينيم كه رابطه اى شرعى بر اساس ازدواج موقت بين پسر و دختر بوجود آيد تا كاملا به ويژگيهاى يكديگر آشنا شوند و اين ازدواج موقت زمينه و معبرى براى ازدواج دايم شود. گاه در بعضى از كشورهاى اسلامى مثل ايران كه ازدواج موقت در آن امرى قانونى است مى بينيم بسيارى به جاى دوره نامزدى, ازدواج را برمى گزينند تا مرتكب معصيتى (احتمالى) نشوند. و علاوه بر اين, نامزدى نمى تواند نقطه اتكإ محكمى براى عقد ازدواج باشد.

پس از دوره اى كه با ازدواج موقت به يكديگر مرتبط شدند آنگاه با شناخت كافى و آزادىاى كه در چارچوب ازدواج موقت پيدا كرده اند اقدام به ازدواج دايم مى كنند.

لازم است كه در درك اصل مشكل (جنسى) واقع نگر و واقع گرا باشيم. به همين دليل من تصور مى كنم كه سخت گرفتن[ و تعصب] نسبت به ازدواج موقت, واقع بينانه و به مصلحت انسان نيست. نه به مصلحت مرد است و نه به صلاح زن. زيرا دور كردن جامعه از اين نوع ازدواج به شكل مطلق, جامعه را در معرض شيوع زنا قرار مى دهد كه مشكلات بزرگى براى جامعه به بار خواهد آورد. مشكلاتى كه به مراتب بيشتر از مشكلات ازدواج موقت است به ويژه نسبت به مردان متإهل. البته اين امر نسبت به زنان چنين مردانى به خاطر بروز بعضى از مشكلات روانى يا عملى, حالت عكس پيدا مى كند.

خلاصه, ما تصور مى كنيم كه سخت گيريهايى كه براى پيچيده كردن ازدواج موقت صورت مى گيرد از مشكلاتى كه در سر راه ايجاد فرصت شرعى و روانى و عملى و واقعى آن پيش مىآيد بيشتر است.

دختر و حق انتخاب

طبيعى است كه دختر حق اول و آخر را در انتخاب شوهر مناسب براى خود دارد. بنابراين هيچ كس حق ندارد او را تحت فشار قرار دهد و شوهرى را بر او تحميل كند, زيرا خداوند هيچ كسى را مالك كسى ديگر قرار نداده است.

اما لازم است به چند مسإله كه در پى خواهد آمد توجه كافى داشته باشيم.

مسإله اول, بلوغ است كه همزمان يا آميخته با رشد[ عقلى] صورت مى گيرد بنابراين در مسإله انتخاب همسر, كافى نيست كه دختر به سن بلوغ و تكليف رسيده باشد بلكه حتما بايد رشيد هم باشد طورى كه انتخاب درست و انتخاب نادرست زندگى اش را تشخيص دهد. هنگامى كه دختر اين دو شرط -بلوغ و رشد- را دارا بود آزاد است هر كس را خواست انتخاب كند.

مسإله دوم, كه معركه مناقشات فقهى فقيهان است اين پرسش است كه: آيا در ازدواج دختر باكره اذن ولى - مانند پدر يا جد پدرى- شرط است يا نه؟ بعضيها تا آنجا پيش رفته اند كه حتى اذن برادر بزرگتر را نيز- اگر چه به نحو استحباب - مطرح كرده اند اما بسيارى از فقيهان مى گويند: دختر بالغ رشيد مثل پسر بالغ رشيد است و هيچ كس سلطه اى بر او ندارد.

اگر دختر در سن 9 سالگى به مرحله رشد برسد اشكالى ندارد كه اختيارش به دست خود او باشد اما اگر در اين سن به مرحله رشد نرسد, لازم است تا رسيدن به سن رشد چنين اختيارى به او داده نشود. سن رشد زمان معينى ندارد و بسته به شرايط عقلى است.

بر اين اساس اين دسته از فقيهان در صحت ازدواج دختر و انتخاب او جز بلوغ و رشد چيز ديگرى را شرط نمى دانند, درست همانطور كه براى پسر به شرطى جز اين دو شرط قايل نيستند. اگر چه مستحب مى دانند كه دختر در انتخابش با پدر يا جد و يا برادرش مشورت كند كه اين امر در سطح رايزنى درباره انسانى كه مى خواهد انتخاب كند به او رشد بيشترى مى دهد.

زيرا ممكن است دختر تحت تإثير فضاى عاطفى اى قرار گيرد كه براحساساتش فشار آورد و مجال فكر اساسى به او ندهد. به ويژه آنكه جنبه عاطفى شديد يا ضعف طبيعى و ذاتى زن سبب شده است تا بسيارى از مردان از اين جنبه شخصيت او كه نماد پاكدامنى اوست سوء استفاده كنند.

بنابراين خوب است كه دختر در اين امر حياتى و سرنوشت ساز رايزنى كند. به ويژه اگر توجه كنيم كه امر طلاق به دست مرد است نه زن.

البته اهميت مشورت در مسإله ازدواج منحصر نيست و خوب است در بقيه مسايل حياتى نيز از مشورت غفلت نشود.

گروهى ديگر از فقيهان- كه فراوانند- در صحت ازدواج دختر اذن پدر و يا جد پدرى را شرط مى دانند. اما اين امر بدان معنا نيست كه پدر مجاز باشد دخترش را به ازدواج با كسى كه نمى پسندد مجبور كند, اما پدر مى تواند به خاطر مصلحت دخترش كسى را كه مورد پسند اوست رد كند. در عين حال اگر نارضايى پدر برخاسته از مصلحت نباشد و ظلمى در حق دخترش كه نيازمند ازدواج است به حساب آيد طبق نظر برخى از اين فقها,پدر هيچ نقشى در اين مسإله نخواهد داشت. زيرا او نقشى را كه قانون اسلام به او اعطا كرده به روش اسلامى ايفا نكرده و از موقعيت خود سوء استفاده كرده است.

در هر حال حرف اول و آخر را در انتخاب همسر, خود دختر مى زند. اگر چه برخى از فتاوا آزادى انتخاب را با در نظر گرفتن اذن پدر محدود مى كند اما در اين مسإله اتفاق رإى وجود دارد كه هيچ كس نمى تواند چيزى را كه مورد پسند او نيست بر او تحميل كند.

ادامه دارد.



--------------------------------------------------------------------------------

1- حسن طبرسى, مكارم الاخلاق.

2- صحت اين حديث از نظر سند ثابت شده نيست. زيرا اين حديث, مرسل است[ .حديث مرسل حديثى است ضعيف, كه راوى آن را از معصوم بى واسطه نقل كند و خود او معصوم را نديده باشد يا باواسطه نقل كند ولى واسطه را فراموش كرده يا ذكر واسطه را عمدا يا سهوا ترك كند]. مرحوم آيت الله خويى(ره) در بحث فقهى اش در كتاب مستندالعروه الوثقى, كتاب نكاح, ج1, ص53, به اين مطلب اشاره كرده اند. بنابر اين نمى توان بر اين حديث اعتماد كرد.

3- سوره بقره, آيه 165, ترجمه عبدالمحمد آيتى, انتشارات سروش, 1371.

4- سوره آل عمران, آيه31,همان.

5- سوره روم, آيه 21, همان.

6- در روايت ديگرى به جاى الاشقى, الاشفى آمده است; يعنى جز عده اندكى مرتكب اين عمل زشت نمى شدند.

ماهنامه پيام زن ـ شماره 37 ـ فروردين 74
اسلام, زن و كنكاشى نوين

اصول انتخاب همسانى و نامزدى

قسمت هفتم

آيت الله سيد محمدحسين فضل الله

ترجمه: مجيد مرادى

ادامه بحث:

اصول انتخاب

در بررسى مسإله انتخاب مى بينيم كه دختر همانند پسر به عنوان انسانى كه داراى عواطف و احساسات وشيوه برخورد با انسان ديگرى است اين حق را دارد كه در امور شخصى اش آزاد باشد.

او آزاد است در كار انتخاب[ همسر], انسان زيبا و خوش اندامى را جستجو كند زيرا طبيعى است كه او نمى تواند با انسانى بدچهره زندگى كند, درست همانطور كه يك مرد نمى تواند.

دختر حق دارد كه در پى كسى باشد كه از امكانات مالى كافى براى زندگى يا از سطح فرهنگى يا اجتماعى خاصى برخوردار باشد.

اسلام در برابر رغبت و تمايل زن به شرط گذاشتن ويژگيهاى فردى در مورد مردى كه مى خواهد با او ازدواج كند ايستادگى نمى كند[ و مخالفت نمى ورزد] زيرا ازدواج انتخابى است كه انسان از روى فكر و انديشه درباره زندگى اش برمى گزيند.

اسلام درعين حال كه خواست زن و مرد را در اين باره ارج مى نهد, مى كوشد تا تمايلات و خواستهاى زن و مرد را چنان جهت دهد كه اين ويژگيهاى جاذبه دار آنچنان ارزش فوق العاده اى پيدا نكند كه در اوج نظر و همتشان قرار گيرد.

اين ويژگيهاى شخصى اساس پايدارى زندگى زناشويى نيست, به عنوان نمونه طبيعى است كه زيبايى مورد رغبت قرار گيرد اما گاه ممكن است اين زيبايى به زشتى تبديل شود و چه بسا ثروت ازبين رود و انسان دچار ورشكستگى گردد و جايگاه اجتماعى اش را از دست دهد يا اينكه موقعيت فرهنگى اش به خاطر عدم تلاش و تداوم, ضعيف شود, اما اين امور نقش اساسى اى در تضمين سلامت زندگى زناشويى ندارند. از ديگر روى, ازدواج پيوندى ويژه به شمار مىآيد زيرا ازدواج, روشى از روشهاى دخالت روابط انسانى است در رفتارى كه گروهى در مقابل گروهى ديگر با رعايت احترام حقوق و احساسات بروز مى دهند.

اين مسإله بيشتر به جنبه اخلاقى شخصيت شوهر بستگى دارد تا به جنبه مادى, زيرا گاه ممكن است كسى زنش را غرق در ثروت و امكانات مادى كند اما به خاطر فقدان اخلاق درست, رفتار صحيح و انسانى اى با او نداشته باشد. در چنين حالتى زندگى براى زن به يك جهنم تبديل مى شود. همچنين است اگر شوهر اهل دين و تقوا و ترس از خدا نباشد, بسا كه عدم تدين او بر نوع رفتار با همسرش تإثير منفى بگذارد. چنين شوهرى خواهد توانست با سختگيريها و برخوردهاى منفى اش, زندگى همسرش را تباه سازد.

به همين دلايل است كه اسلام با تإكيد, زن را متوجه مى كند كه سطح تمايلاتش را بالا ببرد و به جنبه اى سوق دهد كه از ژرفاى رابطه اى انسانى و پايدار حكايت مى كند. اين جنبه ژرف, اخلاق و دين است. در حديثى معتبر آمده است: ((اذا جائكم من ترضون خلقه و دينه فزوجوه, الا تفعلوا تكن فتنه فى الارض و فساد كبير.)) ((اگر كسى به خواستگارى[ دخترتان] آمد كه به اخلاق و ديانتش رضايت مى دهيد, قبول كنيد, كه اگر چنين نكرديد فتنه اى در روى زمين و فسادى بزرگ پديد آورده ايد.))

ازدواجهايى كه خارج از اين محدوده صورت مى گيرد بى ترديد با بسيارى از مشكلات و اختلافات و تباهيها در روابط زناشويى روبه رو مى شود.

نمى خواهم بگويم, كه لازم است زن تنها به اخلاق و دين خواستگارش توجه كند و به امور ديگر كارى نداشته باشد, بلكه مى خواهم بگويم: انديشه اسلامى براساس آنچه كه از اين احاديث مى فهميم زن را به اين امر فرامى خواند كه غير از اخلاق و دين, امور ديگر را اساسى و اصولى نداند, بلكه لازم است به عواملى كه طبيعت پيوند زناشويى را تشكيل مى دهند توجه داشته باشد كه پيوند زناشويى پيوندى است انسانى و اجتماعى كه هم نياز به اخلاق دارد تا بينش هركدام از زن و شوهر را نسبت به ديگرى تحكيم بخشد, و هم نيازمند التزام و تعهد دينى است كه شيوه رفتار شوهر را با همسرش معين مى كند.

زن حق دارد مردى را بخواهد كه زيبا و ثروتمند و داراى شخصيت فرهنگى و موقعيت اجتماعى باشد, اما لازم است در مقابل اين امور دو عنصر اخلاق و دين را مورد توجه قرار دهد, زيرا اين دو است كه نقش اساسى در موفقيت زندگى زناشويى دارد, حتى درصورتى كه مرد فقير باشد, يا فاقد زيبايى و موقعيت اجتماعى. در اين زمينه اخلاق و دين مى توانند زيربنا قرار گيرند. اسلام همانطور كه درباره مرد, بر اخلاق و دين تإكيد مى كند در مورد زن نيز بر اين دو اصرار دارد. در روايتى آمده است كه كسى از رسول خدا ـ كه درود خدا بر او باد ـ پرسيد: با چه كسى ازدواج كنم؟ فرمودند: با زن ديندارى ازدواج كن كه به زندگى ات بركت دهد.

باتوجه به اين حديث, بر مرد نيز لازم است تا اساس انتخاب را زيبايى و ثروت [ زن] قرار ندهد. در روايتى چنين مى خوانيم كه: هركس با زنى به خاطر مال و جمالش ازدواج كند خداوند اين دو را از او مى گيرد. بنابراين در پيوند زناشويى, دين اساس ارزيابى شخصيت زن و مرد است, اخلاق هم در حقيقت نوعى انديشه دينى است.

گذشته از اين مسايل لازم است بر حقيقتى تإكيد ورزيم. آن حقيقت اين است كه زنى كه در كنار دو عنصر دين و اخلاق, طالب زيبايى و فرهنگ و ثروت و موقعيت مرد است از نظر اسلام, منحرف نيست, همين طور, مردى هم كه در همسر ديندار خود به جست و جوى زيبايى و ثروت و فرهنگ و جايگاه اجتماعى برمىآيد, از نظر اسلام به انحراف نرفته است. انحراف و خطا اين است كه همه چيز در زيبايى و ثروت و يا موقعيت اجتماعى خلاصه شود, طورى كه در جست و جوى شريك زندگى, شرط اخلاق و دين در حاشيه قرار گيرد.

مهر قيمت زن نيست

نگاه و تلقى عمومى بيشتر مردم نسبت به مهر از انديشه غلط و عقب مانده اى ناشى مى شود كه مهر را قيمت زن مى داند و مى پندارد مرد در مقابل مالى كه به همسرش مى دهد مالك او مى شود. براين اساس مى بينيم برخى از زنان از مهرشان به روشى سنتى تعبير مى كنند كه ((مهر حق من است و قيمت من)). گويى كه مهر نوعى از انواع مالكيت است. چنان كه برخى بالابودن قيمت مهر را نشانه توجه به ارزش اجتماعى ز مى شمارنداين كارشبيه بالابردن قيمت كالاست كه نشانه ارزش تجارىآن به حساب مىآيد. قرآن كريم از مهر به عنوان ((نحله)) (بخشش) ياد مى كند.

وآتوا النسإ صدقاتهن نحله(1)

((مهر زنان را به عنوان يك بدهى (يا يك عطيه) به آنها بپردازيد.))

((نحله)) به معنى هديه بلا عوض و هبه است كه رمز و علامت محبت و دوستى شمرده مى شود نه قيمت انسان. به همين دليل مى بينيم كه برخى از فقيهان مى گويند: عبارتى كه در عقد ازدواج به كار برده مى شود ممكن است چنين باشد. ((زوجتك فلانه على مهر)) يعنى فلان دختر را به تو تزويج كردم بر مهر و نه به مهر (در مقابل فلان مهر) زيرا حرف ((ب)) معنى داد و ستد مى دهد, درحالى كه مهر عوض و بدل ندارد بلكه تنها شرطى ضمن عقد است. از اين رو فقيهان اجماع دارند كه اگر مهر بنا به دلايى باطل باشد, عقد صحيح است و مهرالمثل در نظر گرفته مى شود. اين امر دليل آن است كه مسإله مهر مستقيما جزء عقد زناشويى نيست بلكه از شروط و توابع و ملحقات آن است.

ما تصور مى كنيم, زنى كه براى خود احترام قايل است اجازه نمى دهد درباره اندازه و قيمت مهرش طول و تفصيل داده شود. در حديثى شريف آمده است: شومى زن, سنگين بودن مهرش است. زيرا سنگينى مهر گاه ازدواج را پيچيده و دشوار مى كند. بسيارند زنانى كه ازدواج نمى كنند زيرا خانواده اشان تحت تإثير جامعه, قيمت مهر را بسيار گران مى گيرند. اين امر مشتاقان ازدواج را از پيگيرى كار, بازمى دارد. در گزارشى از آداب و رسوم بعضى از ملتها مانند هند خواندم كه رسم است خانواده عروس به داماد پيشكش (نوعى هديه) مى دهند. كار چنين مردمى سبب تإخير ازدواج دخترانشان مى شود, زيرا تكلف زيادى به بار مىآورد. نهايتا مهر در هر دوطرف چه آنكه مرد بگيرد (مانند پيشكش در هند) يا اينكه زن دريافت كند تنها يك رمز است نه قيمت انسان. حتى عامل ثبات و پايدارى زندگى زناشويى ـ چنانكه برخى از مردم مى پندارند ـ نيست.

ما را اعتقاد بر آن است كه مردى كه از خدا نمى ترسد و اخلاق درستى هم ندارد مى تواند همسرش را تحت فشار شديد قرار دهد و مجبورش كند ولو به اختيار, تقاضاى طلاق كند و از مهر هم صرف نظر كند به عبارت ديگر مرد مى تواند همسرش را در وضعيت روانى اى قرار دهد كه او ناچار شود بيشتر مهرش را ببخشد. حتى برخى از دينداران را هم مى بينيم كه به قدر واجب انفاق و معاشرت اكتفا مى كنند. بى ترديد آنچه كه زندگى زناشويى را حفظ مى كند مودت و رحمت و احساس مسووليت اخلاقى و اسلامى مشترك دوطرف است. بر زن لازم است تا در اخلاق و دين شوهرش و اينكه او تا چه مقدار به شخصيت زن احترام مى گذارد تحقيق كند. اگر شوهرش ضعف مالى داشته باشد با او همكارى و مساعدت كند و خانواده اش نيز همان گونه كه به دختر و فرزندان خود توجه دارند, رعايت وضعيت او را هم بكنند. اين سخن كه زن را به خاطر ازدواج و مسايل جنبى آن بارى مشكل بر دوش مرد مى دانند سخنى است غير اسلامى و ضدانسانى. و اهانتى است ناروا به مقام زن.

ويژگيهاى دينى و اخلاقى

در زمينه ويژگيهاى زن و مرد به احاديث فراوانى برمى خوريم مثل احاديثى كه پيشتر آمد. از اين دسته احاديث برمىآيد كه ضرورى است زن و شوهر پيش از ازدواج ويژگيهاى اخلاقى و دينى يكديگر را به دست آورند. اگر اين كار با سوال و مشورت ممكن باشد مى توان بدون ملاقات و آشنايى حضورى به نتيجه دست يافت. مقصود از اين سخن آن نيست كه ديدار آن دو با رعايت مقررات و محدوديتهاى شرعى, حرام باشد, نه, چنين نيست, بلكه ديدار دختر و پسر و نشست آن دو در صورتى كه هردو از سلامت نفس و عفت برخوردار باشند نه تنها حرام نيست كه جايز است زيرا به نظر ما, در شرع اسلام سخن گفتن مرد با زن يا هم نشينى آن دو حرام نيست.

اگر هم در مواردى از اختلاط زن و مرد نهى شده است در جايى است كه زن و مرد در مكانى خلوت كنند و كس ديگرى آنجا نباشد. اين چنين حالتى گاه هردو را به وسوسه مى اندازد و جرقه شهوت را در درون هردو مى زند.

احاديثى در اين زمينه داريم كه سخن از استحباب عدم اختلاط مى گويد يا از اينكه زن و مرد يكديگر را نبينند, اما اين گونه سخنان معنى كنايى دارد و زن و مرد را به دورى از اختلاطى فرامى خواند كه گاه صددرصد سبب فساد مى گردد. اين سفارشها برخاسته از جنبه هاى اخلاقى عالى است.

اما اگر اين حكم شرعى را با عقل سرد و خشك مورد توجه قرار دهيم مى بينيم مسإله وارد محدوده حلال مى شود نه در محدوده حرام. مگر آنكه مسايلى پيش آيد كه اين اختلاط يا ديدار را حرام يا مكروه يا مستحب و يا واجب كند. اما اگر زن و مرد نتوانند يكديگر را خوب بشناسند مگر اينكه همديگر را ببينند تا از طرز فكر و ميزان احترام يكديگر به پيوند زناشويى آگاه شوند و به عواطف و احساسات و وضعيت و گرايشها و اخلاق هم پى برند, ما در اين موارد هيچ مانع شرعى نمى بينيم كه با رعايت مقررات اخلاقى, ديدار صورت گيرد. البته اين كار مى تواند با نظارت خانواده يا دوستان مومن يا در فضايى مذهبى و ايمانى انجام شود.

تناسب بين زن و شوهر

طبيعى است هر توافقى كه بين دو انسان در فرهنگ و زمينه هاى ديگر اجتماعى يا كلا در زندگى صورت مى پذيرد نقش زيادى در موفقيت پيوندى دارد كه آن دو مى خواهند بين خود به وجود آورند, زيرا اين توافق بين دوطرف نوعى الفت و وابستگى معنوى و فكرى و عاطفى و اجتماعى به وجود مىآورد. در صورت اختلاف در اين موارد, چنين الفتى به شكل طبيعى و عادى به وجود نمىآيد. زيرا وقتى يك انسان با انسان ديگرىكه از جهت روحيات و گرايشها همانند اوست, زندگى كند احساس نمى كند كه تنهاست يا چيزى از خواسته ها يا زندگى اجتماعى يا موقعيت و وضعيتى از اوضاع خود را از دست داده است. اين امرى طبيعى است. در سخن برخى از شاعران آمده است: هركس با همانند خود مإنوس است[ .در فارسى اين بيت, منظور را بهتر مى رساند: كبوتر با كبوتر باز با باز, كند همجنس با همجنس پرواز] اما وقتى در عمق مسإله وارد مى شويم مى بينيم اين سخن نمى تواند بطور عام روش موفقى باشد. زيرا همان انسانى كه گاه احساس نياز به تناسب و همگونى مى كند تا غريب نباشد گاه نيازمند كسى است كه با او مخالفت ورزد تا افقهاى تازه اى را به رويش بگشايد. براى اين مسإله مثالى مىآورم:

بسا اتفاق مى افتد كه دختر و پسر جوان در رابطه زناشويى از جنبه جنسى احساس توافق و تناسب كنند. اين امر مى تواند آنان را به اشباع و بسندگى جنسى برساند كه در صورت اختلاف سنى ـ به ويژه اگر زياد باشد ـ به دست نمىآيد.

گاهى هم ممكن است چنين زن و شوهرى با خوشگذرانى بيهوده اى كه سن و سالشان اقتضا مى كند زندگى را سپرى كنند. اما در چنين شرايطى گاه احساس مى شود كه طبيعت زندگى همچنان راكد و آرام است و اين مرحله جديد, دنباله مراحل قبلى بوده و چيزى تغيير نكرده است. گاهى هم ممكن است يكى از دو زوج احساس كند از برخى از جنبه ها نيازمند است و خود نمى تواند رفع نياز كند, درعين حال طرف مقابلش مى تواند نياز او را برآورده كند. به عنوان نمونه گاه يكى از آن دو از سطح فرهنگى بالاترى برخوردار است و ديگرى از تجربه يا ثروت بيشترى بهره مند است و همين طور در جهات ديگرى كه عوامل استواركننده پيوندهاى انسانى نقش دارند.

از اين رو ما نمى توانيم در بررسى واقعيت امر يك نتيجه دقيق بگيريم و بگوييم كه تناسب سن يا همگونى سطح فرهنگى, موجب موفقيت و كاميابى و خوشبختى يك زن و شوهر است, اگرچه اين امور نقش بزرگ و اساسى دارند.

در بسيارى از موارد و در سطوح مختلف و نيز در ميان انسانهاى آغازين مى بينيم كه ازدواج مرد 60ساله با دختر 30ساله موفقيت بيشترى داشته است از ازدواج پسر 35ساله با دختر 30ساله. زيرا دختر 30ساله در درون خود نياز به تكاملى داشت كه به وسيله برخى از عوامل موجود در شخصيت مرد 60ساله برآورده مى شد درحالى كه در مرد 35ساله آن امكانات را نمى ديد. هميشه عامل جنسى اساس موفقيت نيست تا گفته شود كه: چگونه ممكن است جوانى با اين سن و سال با مردى مسن ازدواج كند؟ زيرا برخى از عناصر موجود در شخصيت انسان در زندگى او اهميتى بيشتر از اهميت غريزه [ و عامل جنسى] پيدا مى كنند.

فراوان ممكن است چنين بسندگى جنسى اى اتفاق بيافتد. به عنوان نمونه در جوامع باصطلاح متمدن امروز مثل اروپا و امريكا, ازدواجهاى فراوانى يافت مى شود كه با اختلاف سنى بالا صورت گرفته و درعين حال موفق هم بوده است.

اين گونه ازدواجها, حالتى انسانى را مجسم مى كند كه نمونه هايى هم در وجود انسان دارد. طورى كه گاهى ازدواج يك مرد تحصيلكرده با زن غير تحصيلكرده موفقيتى بيشتر از ازدواج زن و مرد تحصيلكرده به همراه دارد. زيرا در چنين موردى هدف مرد آن نيست كه خانه, محلى براى پژوهشها و مطالعات گسترده باشد چنان كه زن تحصيلكرده و فرهنگى مى خواهد. چنين مردى مى خواهد زندگى خانوادگى اش حالت مخصوص به خود و محدود داشته باشد.

همچنين چه بسا زن تحصيلكرده اى كه احساس مى كند ازدواج با يك تحصيلكرده برايش مطلوب نيست. زيرا شخص تحصيلكرده در بعضى از شرايط كار, او را با مشكل روبه رو مى سازد به اين ترتيب كه مى بيند رشد فرهنگى همسرش ممكن است به ذهنيت تاريخى برترىاى كه مرد براى خود قايل است آسيب برساند, يا اينكه در صورت تساوى سطح فرهنگى تسلط و برترى مرد تحقق نپذيرد. چنين مردى به اين نتيجه مى رسد كه براى ارضاى حس برترىجويى اش بايد با دخترى ازدواج كند كه سطح فرهنگى اش پايين تر است.

در اين مسإله ذهنيتى هست كه مى گويد: عنصر جنسى تنها عامل[ موفقيت يا عدم موفقيت ازدواج] است يا اينكه عنصر فرهنگ مسإله اى بسيار مهم است. ما مى گوييم: نقش عنصر جنسى مهم است اما گاهى با عنصرى ديگر كه مهمتر از آن است اصطكاك پيدا مى كند.

اين يك واقعيت است كه برخى از نمونه هايش را مورد مطالعه قرار داده ايم. ما درعين حال كه به وجود تناسب كه پشتوانه زندگى زناشويى است به خاطر نقاط مثبت بيشتر و نتيجه بهتر ـ هرچند كه نقاط منفى اى هم دارد ـ سفارش مى كنيم معتقديم كه در برخى از شرايط, عواملى هستند كه از نقش بيشترى برخوردارند, كه لازم است اين حالات مورد كنكاش قرار گيرد.

چه بسا ممكن است عامل فرهنگ يا عنصر جنسى از اين عوامل آسيب ببينند. راز اين امر در آن است كه برخى از مردم تنها از يك عامل اثر نمى پذيرند و اصلا هيچ انسانى در زندگى براساس عنصر و عامل واحدى فعاليت نمى كند بلكه فعاليتها و حركتهاى انسانى با به كارگيرى عوامل متراكم و وابسته به هم و متمايز از يكديگر انجام مى پذيرد. از اين رو ممكن است انسان در يك روز, متضاد با روز پيش خود باشد. باتوجه به اين مطلب مى گوييم: كسانى كه تكامل انسانى را به عامل واحدى نسبت مى دهند به خطا رفته اند.

زيگموند فرويد مى كوشد تا عنصر جنسى را عامل اساسى در تكامل انسان و فعاليتهاى او معرفى كند. كارل ماركس تلاش دارد تا عامل اقتصادى را زيربنا قرار دهد و كسانى مانند دوركيم, عامل اجتماعى را اساس مى دانند. ما معتقديم همه اينها در رإى خود اشتباه كرده اند زيرا در يك عامل مهم آنقدر فرورفته اند كه از درك عوامل ديگر بازمانده اند.

اينان از يك زاويه كه موردنظرشان بود به انسان نگريسته اند و به كليت و طبيعت انسانى نگاه نكرده اند و سعى كرده اند تا اين انديشه ها را بر حقيقت انسان تحميل كنند, از اين رو است كه مى بينيم اين انديشه ها نتوانسته اند به موفقيت بزرگى نايل شوند هرچند توفيق اندكى داشته اند.

براين اساس مشاهده مى كنيم كه انسان موجودى است با ظرفيتها و گرايشها و رفتارهاى متعدد. به همين سبب نمى توان به او در همه روابطش, عنوان واحدى داد.

ناچار بايد گرايشهاى انسان و اندازه تإثير آن بر حركت او در زندگى مورد تحقيق قرار گيرد. بعد جنسى با آنكه در زندگى زناشويى اهميت فراوانى دارد اما بسيارى از انسانها هستند كه به ابعاد ديگر اهميت بيشترى مى دهند طورى كه بعد جنسى نسبت به آنان حالتى كليشه اى و ملالآور به شمار مىآيد.

در بسيارى از موارد ((سردى جنسى)) مرد يا زن ذاتى و درونى نيست بلكه به خاطر غلبه برخى از فعاليتها بر انسان است به حدى كه انسان احساس مى كند عنصر جنسى چندان حياتى و بااهميت نيست. وقتى مشاهده مى كنيم كه انسان در زندگى اش بيشتر به كارهاى بزرگتر مى پردازد درمى يابيم كه آن دلمشغوليها بر اين عامل[ جنسى] چيره مى شوند.

ما در عين حال كه نمى خواهيم از تإثير عامل همسانى, بكاهيم, تإثير مجموعه اى از عوامل هماهنگ را در موفقيت پيوند زناشويى, بيشتر مى دانيم.

ما مى خواهيم در اصل آن انديشه ها بحث كنيم. چنين نيست كه اگر همسانى در سن و سطح فرهنگى و اجتماعى نباشد بنيان ازدواج سست شود. بلكه به عكس, بسيارى از ازدواجهايى كه اين همسانى را ندارند موفقتر از ازدواجهايى هستند كه اين همسانى را دارند. در عين حال ما نمى خواهيم بگوييم, تنها در اين صورت, موفقيت به دست مىآيد.

لازم است هميشه به نقش برترى كه موفقيت خانواده را درپى دارد بيانديشيم. مى ماند عامل ديگرى كه اساسى است و آن بناى زندگى زناشويى بر پايه آگاهى و فرهنگ است. با اين حال چنانكه پيشتر اشاره كرديم نقش عوامل ديگر را ناديده نمى گيريم.

تفاوت بين زن و مرد

در بررسى درست ازدواجهايى كه از جهت سن و فرهنگ و سطح علمى ناهمسان است متوجه مى شويم كه زندگى از جنبه واحدى كه در خوشبختى و بدبختى تجسم يافته باشد, سرچشمه نمى گيرد.

ابعاد فراوانى وجود دارد كه گاه عامل بدبختى را به عامل خوشبختى بدل مى كند و گاه در شرايطى ديگر عامل خوشبختى را به بدبختى تبديل مى كند.

نمونه اى كه منظور ما را روشنتر مى كند اين است: گاه اتفاق مى افتد كه پسر جوانى با دختر جوانى ازدواج مى كند كه تناسب سنى با او دارد و از زيبايى بهره فراوان دارد يا بسيار ثروتمند است اما در عين حال شديدا كودن است. در چنين حالتى زيبايى, عامل خوشى و ثروت سبب آرامش خاطر است اما از آنجا كه زندگى زناشويى, نخستين نهاد زندگى اجتماعى شمرده مى شود مى بينيم كه كودنى و حماقت تمام آن نقاط را در هم مى كوبد. اين انسان كودن زيباى ثروتمند ـ مرد باشد يا زن ـ تمام احساس ثروتمندى[ و خوشى برآمده از آن] را ويران مى كند. زيرا انسان با انديشه و دل و احساسش زندگى مى كند نه با شكم و لباس و غريزه اش.

گاه مى بينيم دخترى در ابتداى سن شكوفايى اش با پيرمردى ازدواج مى كند كه چه بسا آن حرارت جنسى مورد نياز را ندارد, اما آن دختر در وجود چنين انسانى انديشه غنى و تجربه پربار و عاطفه شديد مى بيند و احساس مى كند كه با اين شرايط, فقدان حرارت جنسى براى او مصيبت بار نخواهد بود. همين طور گاه دخترى تحصيلكرده با پسرى كم سواد ازدواج مى كند كه از آگاهى و فهم اجتماعى و شايستگى ها و برجستگى هايى كه جبران كم سوادى او را مى كند برخوردار است. چنين مردى در مقابل كمبود علمى اى كه دارد از اندوخته عاطفى و تجربى و عقلى فراوانى برخوردار است كه جبران آن نقص را مى كند.

بنابراين چه بسا ممكن است در مواردى, زن و شوهر از سطح فرهنگى و اجتماعى و زيبايى همسانى برخوردار نباشند اما با درنظر گرفتن مجموع شرايط مى بينيم كه متناسب يكديگر هستند.

نامزدى

در عرف مردم, نامزدى, توافق ابتدايى طرفين براى ازدواج است بدون آنكه خطبه عقد را اجرا كرده باشند. اين امر حالت يك پيوند و رابطه شرعى را ندارد كه شرايط پس از نامزدى را با پيش از آن متفاوت كند. زيرا مرد و زن در دوره نامزدى با يكديگر بيگانه اند, چنانكه پيش از آن بوده اند. زيرا چيزى اتفاق نيافتاده است جز توافق و هم رإيى بر ازدواج, چنين توافقى هيچ نسبت شرعى اى را به وجود نمىآورد. بنابراين تمام مراقبتها و خويشتن داريهاى شرعى بايد در دوره نامزدى رعايت شود, چنانكه پيش از آن.

اگر دوطرف دوست دارند اخلاق و آداب و رفتار يكديگر را تجربه كنند و همديگر را خوب بشناسند لازم است عقد شرعى را اجرإ كنند. اين عقد شرعى مى تواند براى كسى كه به ازدواج موقت معتقد است با لحاظ شروط شرعى, به صورت ازدواج موقت انجام پذيرد. يا كسى كه مى خواهد دوره نامزدى به ازدواج دايم انتقال يابد, عقد ازدواج دايم را اجرا كند.

تنها از اين راه است كه دوطرف بى هيچ مشكل شرعى اى مى توانند رابطه اى آزاد داشته باشند. در اين حالت دختر, به حكم عقد ازدواج و به معنى دقيق كلمه همسر مرد مى باشد و مرد نيز شوهر او[ بى هيچ قيد و شرطى].

نهايت چيزى كه باقى مى ماند اين است كه در چنين اوضاعى گاه شرطهايى ضمن عقد گذاشته مى شود مثلا اين شرط كه مرد در دوره نامزدى حق كامجويى به يكى از روشهاى متعارف را نداشته باشد. اين شرط ضمنى, حق زن است و مى تواند از آن بگذرد و درصورتى كه از آن گذشت كند عقد, به صورت ازدواج معمول درمىآيد و ديگر هيچ خوددارىاى از اين جهت لازم نيست.

آيت الله خويى(ره) درباره دوره اى كه بين عقد و بين انتقال به منزل شوهر فاصله مى اندازد, فتوايى دارند كه در اين دوره بر مرد واجب نيست نفقه همسر يا نامزدش را بپردازد. زيرا به طور ضمنى شرط است كه نفقه پس از انتقال به خانه شوى, پرداخت شود و اين مسإله, طبعا در جامعه اى اتفاق مى افتد كه چنين شرطى بين مردم معمول و متعارف باشد, اما در جامعه اى كه اين شرط متعارف نيست وضع چنين نخواهد بود[ .يعنى در اين دوره, شوهر بايد نفقه همسرش را بپردازد].

مهم اين است كه عقد ازدواج, با درنظرگرفتن شروطى كه هركدام از زن و شوهر بر آن توافق داشته اند[ چه اين شروط را ضمن عقد لحاظ كرده يا به طور متعارف پذيرفته باشند اگرچه مجازاتى براى تخلف از آن معين نكنند و يا در موضوع و جنبه اى بر شرطى پيمان بسته باشند] آن دو را زوج يكديگر قرار مى دهد.

ممكن است زن از شرطى كه آن را لحاظ كرده است بنا به مصالحى چشم بپوشد. اگر خانواده زن شرطى را بر شوهر او تحميل كنند و آنگاه خود زن از آن شرط چشم پوشى كند, خانواده اش حق هيچ گونه اعتراضى را ندارند. حتى اگر فرض مسإله در مهر باشد كه در هنگام اجراى عقد ازدواج معين و مشخص مى گردد.

نامزدى وسيله اى براى شناسايى

مسإله ديگرى كه در اينجا پيش مىآيد اين است كه باتوجه به اينكه اسلام به دختر و پسر سفارش مى كند تا همسرى ديندار و با اخلاق برگزينند چگونه ممكن است دختر و پسر صفات اخلاقى و دينى يكديگر را بشناسند؟

در پاسخ بايد گفت گاه, از راه مشورت با ديگران و تحقيق مسإله باتوجه به محيط زندگى و جامعه اى كه وضعيت اخلاقى و دينى فرد را شكل داده است مى توان به نتيجه رسيد و گاه ممكن است از تجربه و اطلاع ديگران به طور واضح استفاده كنيم, اما هيچ كدام از دختر و پسر نمى توانند ويژگيهاى يكديگر را به طور كامل و كافى بشناسند. اينجاست كه مرحله نامزدى دوره اى است كه امكان شناسايى هركدام را به ديگرى مى دهد.

طبيعى است تنها درصورتى اين شناسايى دست يافتنى است كه دوره نامزدى براساس عقدى صورت گيرد كه به آن دو آزادى عمل كافى بدهد درست مانند زمانى كه زن و شوهر محسوب مى شوند.

با اين تفاوت كه اجراى عقد[ تنفيذ] متوقف شود. در اين حال بايد عقد ازدواج را به شيوه اى كه پيشتر گفتيم اجرا كرد. اين امر به هر كدام از دو نامزد فرصت مى دهد تا يكديگر را از نزديك بشناسند تا در صورت وجود فرصتى طبيعى يا اجتماعى, تصميم نهايى خود را بگيرند. در اين مورد مشكل شرعى اى وجود ندارد اما لازم است آن دو ملاحظه عرف اجتماعى را هم بكنند كه در صورت تجاوز از حدود مرسوم, مشكلآفرين است. اما در حالتى كه عقد زناشويى منعقد نمى شود طبيعى است كه مسإله آشنايى يا رسوم اجتماعى در اين رابطه بايد تابع مقررات و حدود شرعى اى باشد كه مرز رابطه زن و مرد بيگانه را بيان مى كند.

اسلام ديدار زن و مرد بيگانه را حرام نكرده است اما اين ديدار بايد با رعايت مقررات شرعى نگاه كردن و تماس بدنى صورت گيرد. طبيعى است كه با وجود اين محدوديتها, دختر و پسر را دشوار مى توانند يكديگر را بشناسند حتى گاه به شكل هنرپيشه هايى در مىآيند كه در اين نشستهاى محدود سعى دارند نقش يك انسان ديندار و خوش اخلاق را در برابر هم بازى كنند. از اين رو است كه تجربه هاى موفق نشان دهنده عدم كارآيى چنين آشنايى هاى محدودى است.

گاه برخى از مردم اين پرسش را مطرح مى كنند كه از نظر اسلام چه امورى بر هر كدام از آن دو در برابر خانواده يكديگر واجب است؟ در پاسخ مى گوييم: هيچ وظيفه اجتماعى اى به اين معنا نداريم كه از ناحيه شرع رسيده باشد. زيرا مسإله تنها مربوط به زن و شوهر است و مخصوص به زندگى مشتركشان, و خانواده دوطرف هيچ نقشى در امور مربوط به پيوند زناشويى آن دو ندارند. بله خانواده زن وشوهر مى توانند طبق روابط طبيعى موجود در زندگى آن دو نقش داشته باشند. طبيعى است كه نامزدى سبب پيدايى پيوندى ويژه مى شود و اين امر ناچار تابع روابط اجتماعى و عرف اجتماعى است.

اما نسبت به امر سرپرستى بايد گفت كه دختر بالغ و رشيد در اين امر الزاما تحت ولايت پدرش نيست. پدر هيچ گونه ولايتى[ در دوران نامزدى] بر دختر بالغ و رشيدش ندارد. اگر چه در اين مورد اخلاق اسلامى اقتضاى نيكى و احترام به پدر را دارد. در زمينه هاى ديگر هم پدر نمى تواند دخترش را از بيرون رفتن از خانه منع كند يا اجازه ندهد او با نامزدش از خانه خارج شود. خلاصه آنكه پدر هيچ گونه حقى در اين امور ندارد. در اصل ازدواج احتياط شرعى اين است كه دختر بدون اذن پدرش ازدواج نكند. اما هنگامى كه ازدواج كرد به اقتضاى عقد زناشويى هيچ تسلط و اشرافى براى پدر وجود ندارد و همين طور براى تسلط همسر نيز وجهى باقى نمى ماند زيرا طبق عقدى كه هر دو با شروط ضمن آن توافق كرده اند, زن, اين حق را دارد كه به وظايف خانوادگى اش ـ مانند بيرون نرفتن از خانه مگر به اذن شوهر ـ مقيد نباشد تا زمانى كه به خانه شوهر منتقل شود. در اين زمينه شروط عرفى بسيار شبيه شروط ضمنى است.

پند و راهنمايى

وقتى به ازدواج به عنوان يك پيوند انسانى ويژه بين مرد و زن نگاه مى كنيم درمى يابيم كه طبيعى[ و درست] نيست كه زن و شوهر مدت طولانى اى را در نامزدى بگذرانند و از آزادى كامل برخوردار باشند, اگرچه فشار مقررات اجتماعى را در عين حال تحمل كنند. زيرا اين كار ممكن است هركدام از آن دو را با اضطرابهاى درونى مداوم روبه رو سازد.

از اين رو ما فكر مى كنيم كه لازم است جامعه اسلامى مسإله زناشويى را بشكافد و تشريح كند چنان كه شرع اسلام آن را توضيح داده و بدان دعوت كرده و آن را به عنوان پيوندى طبيعى و تابع حدود شرعى وصف كرده است. اگر حدود شرعى صحيح و مورد قبول است جامعه هم بايد زن و شوهر را در اين زمينه آزاد بگذارد.

برداشت ما اين است كه مسإله نامزدى با دغدغه هاى روحى اى كه دختر و پسر در آن به سر مى برند دلمشغولى عمده آن دو را تشكيل مى دهد. بويژه اگر امكان تهيه منزل مشترك را نداشته باشند. از اين رو قراردادن قيد و بندهاى بزرگ در چنين شرايطى, غير طبيعى مى نمايد. زيرا چه بسا آن دو بتوانند بين مشكلات اجتماعى و نياز شخصى خود سازگارى به وجود آورند.

تعيين طول نامزدى تابع شرايط فردى زن و شوهر و شرايط واقعى اى است كه پيوندشان را تحكيم مى بخشد. به طور كلى بايد گفت كه درازى مدت نامزدى چه بسا به نتايج منفى در زندگى زناشويى اى مى انجامد كه هنوز مستقر نشده است و با تداوم اين حالت احساس آرامش را هم از دست خواهد داد و شايد به حالت رويارويى و برخورد زندگى دو انسان با يكديگر, كشيده شود و چه بسا كه شكل مسإله به زندگى راكد و ملالآورى تبديل شود كه فاقد بعد حياتى پيوند معنوى آن دو است, زيرا طبيعت استقرار خانوادگى آنچنان ارزش حياتى اى براى استحكام پيوند دارد كه در خارج از محيط خانه يافت نمى شود, و اينكه ازدواج با آزادى و آرامشى كه به انسان مى بخشد گاه آثار شگفت انگيزى به وجود مىآورد كه زندگى زن و شوهرى كه خارج از چارچوب خانه با قيد و بندهاى فراوان روبه رو هستند پديد نمىآورد.

ادامه دارد.

--------------------------------------------------------------------------------

پى‏نوشت‏ها:

1 ـ تفسير نمونه, ج3, ص263. آقاى عبدالمحمد آيتى اين آيه را چنين ترجمه كرده اند: مهر زنان را به طيب خاطر به آنان بدهيد. تركيب طيب خاطر چندان مناسب كلمه ((نحله)) نمى نمايد.

ماهنامه پيام زن ـ شماره 38 ـ ارديبهشت 74
اسلام, زن و كنكاشى نوين
قسمت هشتم


ازدواج,پيوند مودت و رحمت حقوق و وظايف زن و مرد
آيت الله سيد محمدحسين فضل الله

ترجمه: مجيد مرادى


ازدواج يا پيوند مودت
ازدواج پيوندى انسانى است همانند ديگر پيوندهاى انسانى كه دو انسان را به هم مرتبط مى كند. با اين فرق كه اولا صميمت و گرمى اين نوع پيوند از جهت ويژگى هاى منحصر به فردى كه زندگى زن و شوهر دارد, شديدتر و بيشتر است و ثانيا ثمره ازدواج به دنيا آمدن فرزندانى است كه جنبه هاى منفى و مثبت شخصيتشان به اصل اين پيوند برمى گردد.

هنگام كنكاش در روابط انسانى بسيار طبيعى است كه دريابيم هر انسانى در برخى از جنبه هاى فكرى و اخلاقى اش با ديگران تفاوت دارد و از اين رو طبيعى است هرگونه رابطه تفاهمآميز بين انسانها بر اين پايه استوار باشد كه هر كس نقاط ضعف و قوت طرف مقابل را درك كند تا بداند چگونه بين نقاط ضعف و قوت خود با نقاط ضعف و قوت طرف مقابلش توازن برقرار كند.

در روند حركت واقعى, شايد طبيعى هم باشد كه در بسيارى از امور اختلافى دوگانگى, ناهمخوانى و آسيبى پيش آيد. در اين شرايطلازم است دوطرف واردگفت وگويى موضوعى وعاقلانه شوند و بكوشند تا ريشه اختلاف و راه رسيدن به تفاهم را بيابند; به گونه اى كه پيوند آسيب نبيند و پيچيده نشود و گفت وگويى مشترك زمينه رسيدن به نوعى همزيستى در موارد اختلافى باشد همان طور كه در موارد اتفاقى اين تفاهم وجود دارد.

اين امر نيازمند آگاهى انسانى و ايمانى اى است كه بر مسايل انسان و زندگى احاطه داشته باشد و نيز برخاسته از موضع درك عميق انسانى اى باشد كه در پرتو آن, انسان بينديشد كه حق زندگى منحصر به او نيست بلكه براى او و ديگران است و از اين رو او حق ندارد ديگران را ناديده بگيرد يا به شيوه اى خشن و بازدارنده و سخت گيرانه مانع شود كه آنان به گونه اى ديگر فكر كنند و يا احساسات خود را ابراز نمايند.

اين گونه موضعگيرى مى تواند توازن و سلامت زندگى را تإمين كند و زمينه بارورى در سطوح مختلف را فراهم نمايد. اما در جانبى ديگر از حيات, انسانهايى هستند كه چنين نمى انديشند, زيرا انسانيت خود را با در نظر گرفتن انسانيت ديگران, احساس نمى كنند و با ديگران در امور اختلافى با روحيه باز برخورد نمى كنند. حركت اينان برخاسته از خودخواهى درونى است كه به آنان القإ كرده است فكر كردن را تنها حق خود بدانند و اين حق را براى ديگران قايل نباشند كه به گونه اى ديگر بيانديشند و حتى تلاش براى تحقق مصلحتها و خواسته هاى فردى را تنها حق خود بدانند و ديگران را فاقد اين حق. اينجاست كه ستم و سلطه و خشونت و روشهاى وحشيانه و ناديده گرفتن ديگران و در هم كوبيدن حياتشان پيدا مى شود.

روشى كه ما پيشنهاد كرديم همه پيوندها و روابط انسانى را به شكل عام تحكيم مى بخشد و پيوند زناشويى از آن مستثنا نيست. هر كدام از زن و مرد در عين دارا بودن نقاط ضعف و قوت و با تمام رسوبهاى اخلاقى و فكرى و عادات و تقليدهاى عقب مانده يا پيشرفته وارد زندگى زناشويى مى شوند. و هنگامى كه پيوند زناشويى براى زن و شوهر پيوندى ناهموار باشد و تنها پيوندى تقليدى باشد كه نسل جديد در امتداد خط نسل قديم اقدام بدان مى كند, - مانند بسيارى از مردم امروز كه در نهادشان ته مانده آداب و رسوم پدران و مادران كهنه انگاشته اشان وجود دارد و با اينكه آنان را عقب مانده مى دانند از آنان تإثير مى پذيرند - بنابراين در ضمير ناخودآگاه مرد, كيفيت معامله پدرش با مادرش انباشته مى شود و در ذهنيت ناخودآگاه دختر, چگونگى برخورد مادرش با پدرش. نتيجتا زندگى[ مشترك] نتيجه پيوند آگاهانه آن دو نخواهد بود بلكه پيوندى خواهد بود تحت تإثير هرج و مرج و رسوبهاى گوناگون و اخلاق و اوضاع حاكم بر آن دو. از اين رو پيچيدگى شديدى در بيشتر پيوندهاى زناشويى مى بينيم; طورى كه گاه به ظاهر صلح به نظر مىآيد اما در پنهان جنگ و جدالى ناشى از ستم و خشونت حكمفرماست كه در نتيجه يكى از دو زوج تسليم قدرت ديگرى مى شود. طبيعى است كه اسلام در مسير گسترده انسانى براى هر كدام از زن و مرد مقرراتى وضع كرده باشد اسلام مى خواهد هر حالت دشمنى و اختلافى به زمينه اى تبديل شود تا هر كدام از دو طرف مشكل را به بهترين شكل حل كند و طرف مقابل را به دوستى مهربان تغيير دهد. در حالى كه مشكل به وجود آمده از او يك دشمن ساخته بود. ((لاتستوى الحسنه و لاالسيئه. ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوه كانه ولى حميم))

به اين ترتيب اسلام درباره مسإله زناشويى و براى هر حالتى از اين زندگى مقرراتى را وضع كرده است. يكى از اين حالات, آن است كه زن مرتكب نشوز [ ناسازگارى] شود و به ناحق از اطاعت شوهرش سرباز زند.

خوب است به اين نكته توجه شود كه در چنين پيوندهايى بايد به انسان تلقين شود كه محدوديتهاى برآمده از پيوند زناشويى, لطمه اى به آزادى و شخصيت انسان نمى زند. زيرا اين قيد و بند را خود انسان از رهگذر عشق و دوستى و مسووليت در زندگى اش پديد آورده است. زيرا زندگى انسانها نيازمند مقرراتى براى آزادى است. و انسان نمى تواند با تمام نيازمنديهايش نگهبان وجود خويش در افق آزادى مطلق باشد. زيرا حيات تنها حق تو نيست بلكه حق تو و ديگران است. اگر تو اين حق را دارى كه در زندگى ات آزاد باشى و به شخصيت خود متكى باشى, ديگران نيز همين گونه حق دارند آزاد باشند. از اين رو لازم است آزادى براى خود مقررات و قيد و بندهايى داشته باشد كه مانع مى شود از اينكه در يك مورد به نفع موردى ديگر ناديده انگاشته شود. اين امر براى تعادل آزادى در همه جا, ضرورى است. ناچار بايد بفهميم كه مسإله پيوند زناشويى در بسيارى از وضعيتهاى فردى كه در دوره تجرد, مجال فعاليت مى يافت, مانع آزادى انسان مى شود, البته دوره تجرد, قيد و بندهايى روحى و خلا[عاطفى] براى انسان به همراه دارد. بنابراين اين قيد را كه انسان براى خود انتخاب كرد, قيدى كه زندگى او را با زندگى انسانى ديگر گره زد, قيدى اختيارى را برگزيده است تا از زندانى كه در آن مى زيسته است - زندان مشكلات روحى و غريزى و حياتى كه تجرد به همراه دارد - بيرون آيد و با گره اى كه لابد بايد طلايى باشد از همه اين مشكلات برهد. يعنى اين گره درست مانند طلاست كه در حل مشكل انسان موثر است. از اين جهت تعبير ((قفس طلايى)) تعبيرى است با اشارات فراوان. اما مشكل اين است كه طلا بر دو گونه است. طلايى داريم ناب و خالص كه هيچ عنصر ديگرى را نمى پذيرد كه چهره اش را زشت كند و درخشش آن را از بين ببرد. طلايى هم داريم تقلبى. مهم اين است كه قفس طلايى قفسى باشد ناب و افرادى كه در آن هستند خوشبخت باشند.

ناب بودن قفس طلايى به اين است كه روح مسووليت و ايمان تشكيل دهنده آن باشد. گاه انسان به خودش مى باوراند كه چيزى از جنس غير طلا را طلا بداند. پس اين حالت در درون او امتداد مى يابد; پس از مدتى كشف مى گردد كه آن چيز, نه طلا بوده است و نه چيزى نزديك به معدنى ناب. به عبارت ديگر طبيعت زندگى زناشويى بنا به تإكيد قرآن پايه گذارى شده براساس دوستى و مهربانى است و هنگامى كه انسان از دريچه طمعها و غرايز مغاير با ارزشهاى عمومى اى كه پايه روابط اجتماعى مردم است وارد زندگى زناشويى شود پس از مدتى كوتاه با شكستى آشكار روبه رو خواهد شد و آن پيوند پاك پيش از آنكه در واقع به پايان برسد از درون پايان مى يابد. يعنى زمانى كه طمعها پايان يافت و حرارت جنسى فروكش كرد يا به عبارت ديگر وقتى هدف حقيرى كه از ازدواج مورد نظر بود در حاشيه قرار گرفت, اين پيوند پايان يافته است. زيرا چنين پيوندى, انسانى نيست بلكه پيوندى تجارى است كه بويى از انسانيت در آن يافت نمى شود. بعضى ها نيز به تدليس (فريب كارى) متوسل مى شوند. تدليس, روشى است فريبكارانه كه در عين تيرگى درونى, بسيار درخشنده مى نمايد. تدليس موقعيتى را ايجاد مى كند كه انسان براى دست يابى به مطامع و غرايز و شهوات خويش به سويش مى شتابد بىآنكه اين پيوند از عمق انسانى اى برخوردار باشد.

ما در اينجا نمى خواهيم عامل غريزه را در ازدواج امرى شيطانى تلقى كنيم, يا اينكه عامل شهوت را در اقدام به ازدواج, عاملى غيراخلاقى به شمار آوريم. اما مى گوييم غريزه و شهوت بايد در شكلى انسانى مورد نظر باشد تا مبادا انسان به صورت حيوانى درآيد كه با غرايز و شهوات حيوانى با حيوان ديگر زندگى مى كند. ما مى گوييم انسان بايد به شكلى انسانى عمل كند كه بيان كننده نيازهاى روانى و جسمى اى است كه از بعد روحى و جسمى با نيازهاى انسانى ديگر برخورد پيدا مى كند تا ويژگيهاى انسانى را به كمال برساند. به اين صورت است كه مرد لباس زن مى شود و زن لباس مرد. يعنى هر كدام به طور كامل ديگرى را مى پوشاند. طورى كه پيوستگى و بستگى اى كامل بىآنكه در جنبه اى احساس خلا و كمبود كنند به وجود مىآيد. اين همان امرى است كه نقش حياتى و انسانى غريزه را در پيوند زناشويى تعيين مى كند, همان طور كه نقش حياتى و انسانى عاطفه و مهربانى و رحمت را مشخص مى نمايد.


روابط درونى زندگى زناشويى
از مهمترين نقاط منفى در روابط انسانى - به ويژه در رابطه زناشويى كه محكمترين آنهاست و در آن يك فرد بى هيچ پرده اى بر فردى ديگر اشراف مى يابد - اين است كه يكى از طرفين اقدام به ناديده گرفتن ديگرى كند. چنين انسانى خيال مى كند كه لازم است آن ديگرى هم خصوصياتى مانند او داشته باشد, از اين رو براى او هيچ گونه آزادى عمل قايل نيست كه خصوصيات فردى او در زمينه خانوادگى يا در زمينه هاى اجتماعى و ... از خصوصيات خودش متمايز باشد.

نظر ما آن است كه ضرورى است زن و مرد, حالت زناشويى را ميدانى براى حذف ديگرى به شمار نياورند كه به مجرد تفاوت رفتار, ديگرى در برخى مسايل مستقل احساس ناراحتى كند. بلكه لازم است پيوند زناشويى را پيوندى بين دو شخص بدانند, يعنى تعدد و تنوع[ و تفاوت] اساسى براى اين پيوند به حساب آيد. متفاوت بودن يعنى اينكه هر كدام از زن و شوى ويژگيهايى غير از ويژگيهاى ديگرى داشته باشند. در عين حال كه در برخى مسايل مشترك و متفق عليه و مصلحتهاى مشترك و اهداف و آرمانها و تلاشها, اتفاق نظر دارند. به اين ترتيب در مى يابيم كه لازم است آن دو براى رسيدن به كمال نسبت به ويژگيهاى هم تفاهم كنند و با يكديگر جدال نكنند و خصوصيات خود را طورى به هم نزديك نمايند كه جنبه هاى مشترك را تباه نكند و در هر حال احترام متقابل به اين خصوصيات لازم و ضرورى است.

مثالى كه در اين باره مى توانيم ذكر كنيم مسإله اى است كه اختلاف بين زن و مرد را برمى انگيزد. اينكه گاه مرد, همسرش را مجبور مى كند تا با خانواده او چنان در هم آميزد كه آزادى و ويژگيهاى شخصيتش را در برابر اعضاى خانواده از دست بدهد. اين امر حتى ممكن است به قطع رابطه زن با خانواده اش و دورى از آنان بيانجامد. و چه بسا ممكن است زن نيز همان كار را - اگرچه در مقياسى كوچكتر - با استفاده از اهرمهاى فشار بر شوهرش تحميل نمايد.

در اين موارد مرد بايد درك كند كه همسرش هم مانند او انسان است و ريشه هايى [ خانوادگى] دارد و مشكل است انسان از ريشه هاى خود دل بكند. چنانكه سخت مى تواند با جمعى ديگر بنا به خواسته كسى كه او را مجبور مى كند كاملا در هم آميزد[ و خودمانى شود]. زيرا مسإله يگانگى بايد برخاسته از برخى عوامل روانى و احساسى و حياتى اى باشد كه با حال و وضع و كارهاى انسان در جامعه ارتباط پيدا مى كند. به اين جهت طبيعى است كه هركدام سعى مى كنند شخصيت همسر را به الگوى خانواده خود نزديك كنند تا با اين كار نوعى رابطه طبيعى كه ممكن است پس از آن, فشار براى ريشه دار شدن اين نزديكى, بالا بگيرد, به وجود آيد. زيرا طبيعت مصلحت مشترك زن و شوهر كه تلاش در حمايت از آن دارند ايجاب مى كند نوعى صميميت - حتى برخلاف سليقه و ميل باطنى - ايجاد شود. در چنين شرايطى شايسته است هيچ كدام از آن دو تحت تإثير موضعگيريهاى منفى جامعه نسبت به هركدام قرار نگيرند و در برابر آن مقاومت كنند و تلاش كنند از تإثيرات منفى چنين پندارهايى بكاهند تا حقوق و شخصيت ديگرى پايمال نگردد.

عبارت ((مودت و رحمت)) كه قرآن سرلوحه زندگى زناشويى مى داند شايد بتواند براى ارتباطدادن زن به خانواده شوهر و ارتباطدادن شوهر به خانواده زن, راهگشايمان باشد, زيرا مودت[ مهربانى] افق احترام به شعور ديگران را روبه روى انسان مى گشايد. و رحمت افق اعتراف به شرايط ديگر را بر انسان آشكار مى كند.

همين طور مى توانيم بحث را به اختلاف نظر سياسى يا اجتماعى بكشانيم. ضرورتى ندارد كه شوهر, رإى سياسى خود را بر همسرش تحميل كند, به بهانه اينكه او مرد است يا اينكه زندگى مشترك ايجاب مى كند اتفاق نظر سياسى داشته باشند و وظيفه زن اطاعت از رإى سياسى شوهرش باشد!

نيز ضرورتى ندارد كه زن, نظر خود را بر شوهرش تحميل كند و اطاعت او را نشانه محبت و علاقه او[ نسبت به خود] بداند. چنين برداشت و تصورى اشتباه و غير انسانى است, زيرا چنان كه مى دانيم پاىبندى و التزام به يك نظر يا موضعگيرى سياسى, برخاسته از باورها و شرايط و زمينه هاى مشخصى است.

بنابراين اگر ما نتوانستيم ديگران را نسبت به نظر خود قانع كنيم, درست نيست كه باورهاى خود را بر آنان تحميل نماييم. در اين گونه موارد لازم است نوعى گفتگو[ى تفاهمآميز] صورت گيرد يا اختلافات طورى تنظيم شود كه منجر به فروپاشى زندگى زناشويى نگردد و همزيستى در عين اختلاف نظر ميسر شود, و شيوه اى در پيش گرفته شود كه براى رسيدن به اهداف بر مشتركات تكيه كند.


نشانه هاى رحمت
كلمه رحمت[ مهربانى] در مقابل كلمه قسوت[ سنگدلى] قرار دارد. ما مى توانيم معنى مثبت اين كلمه را با پى بردن به بار منفى كلمه ((قسوت)) دريابيم. قساوت يعنى اينكه بر انسان ديگرى سخت بگيرى; يعنى او را از جهت عواطف و احساسات و شرايط و اوضاع و مصالحش در محاصره خود قرار دهى, طورى كه هيچ جنبه اى از جنبه هاى مربوط به احساسات انسانى را رعايت نكنى. چنين رفتارى, شخصيت انسانى طرف مقابل را تحت سلطه مى گيرد. بنابراين مسإله رحمت[ مهربانى] برخاسته از توجه به شرايط و احساسات و حساسيتها و مصالح طرف مقابل است. از اين روست كه رحمت حالت ديگرى ندارد. چنان كه قساوت هم همين طور است. گاهى سخت گيرى ظاهرى در طرز سخن گفتن يا برخى از راهنماييها از جنبه ديگر, رحمت به حساب مىآيد مانند سخت گيرى پزشك بر بيمار, هنگامى كه دست به عمل جراحى او مى زند و كارى مى كند كه بيمار از شدت درد ناله سردهد. اما اين سخت گيرى براى اين است كه او پس از اين راحتى بكشد.

اكنون مى توانيم اين جمله كه ((با يكديگر به مهربانى برخورد كنيم)) را به اين معنى بدانيم. مهربانى همان رعايت حال و وضع و شرايط و حساسيتهاست با ملاحظه مصلحتها. طبيعى است كه انسانها در تشخيص مصلحتها و واقعيتها متفاوت باشند ولى شايسته است در اين امر رعايت تقواى الهى بشود تا از اين راه بكوشد همين مسإله را با ديگرانى كه با او هم رإى هستند و نيز با كسانى كه داراى پيوند هستند مطرح كند تا برپايه تحقيقى كه ماهيت و شكل ابراز رحمت و مهربانى را معين مى كند عمل نمايد.

مفهوم مهربانى و رحمت نيز همانند هر مفهوم اخلاقى - اسلامى ديگر, بايد از زيربنايى شرعى برخوردار باشد و باتوجه به اوضاع و شرايطى كه مثبت و منفى بودنشان را شرع تعيين مى كند پى ريزى شود. براين اساس ما از انسان مسلمانى سخن مى گوييم كه در محور اسلام حركتى متعهدانه و آگاهانه براى كسب خشنودى خداوند سبحان دارد. چنان كه در محورى گسترده از انسانى سخن مى گوييم كه وجدان اخلاقى و انسانى و معنوى و اجتماعى اش را ناديده نمى گيرد و از مقررات عامه اى كه لازمه روابط متقابل انسانى است تخلف نمى كند. موضوع سخن ما انسان هوسباز و شهوت پرست نيست. انسان, انسانى است.


اخلاق شوهر
طبيعى است كه شوهر - مانند زن - بايد زندگى را باتوجه به صفات كلى اى كه حق مومن ديگر را بر مومن واجب مى داند رعايت كند پى ريزى نمايد زيرا همسر او دو ويژگى دارد: يكى اين است كه زن اوست و ديگر آنكه خواهر ايمانى اوست. معناى اين سخن آن است كه شوهر بايد حق همسرش را - مانند حق هر مومن ديگرى - در تمام حقوقى كه خداوند قرار داده است رعايت كند چه اين حقوق واجب و مستحب باشد يا حقوقى كه از جهت پيوند زناشويى قرار داده شده باشد.

در آيات قرآن كريم كيفيت اخلاق خانوادگى مرد نسبت به همسرش بيان شده است ((... و عاشروهن بالمعروف فان كرهتموهن فعسى ان تكرهوا شيئا و يجعل الله فيه خيرا كثيرا))

((و با آنان به نيكويى رفتار كنيد و اگر شما را از آن زنان خوش نيامد چه بسا چيزها كه شما را از آن خوش نمىآيد درحالى كه خدا خير كثيرى در آن نهاده باشد. ))

((... فامساك بمعروف او تسريح باحسان))

((و از آن پس يا به نيكو وجهى نگه داشتن اوست يا به نيكو وجهى رهاساختنش.))

((... و لهن مثل الذى عليهن بالمعروف وللرجال عليهن درجه))

((و براى زنان حقوقى شايسته است همانند وظيفه اى كه برعهده آنان است ولى مردان را بر زنان مرتبتى است.))

لازم است مرد بداند كه خداوند سبحان جز در امور مربوط به بهره جويى جنسى هيچ گونه سلطه اى نسبت به زن, براى او قرار نداده است و او خارج از دايره امور جنسى, هيچ تسلطى بر همسرش ندارد. بلى از ناحيه برخى پيشگيريها و مراقبتهاى شرعى كه فقيهان در حدود آن اختلاف كرده اند, آن هم در جايى كه مربوط است به خروج زن از خانه بدون اذن شوهر, براى شوهر اختياراتى هست. در ديگر حالات, زن بدون توقع پاداش[ تبرعا] به شوهر خود خدمت مى كند.

پس مرد بايد درك كند كه معامله همسرش با او از روى احسان و نيكى است و خدا فرموده است: ((هل جزإالاحسان الاالاحسان))

البته بر مرد لازم است تا با تمام تواناييهايش به احساسات و تلاشهاى او ارج نهد و نقاط ضعف دردها و رنجهايش را درك نمايد و براى رابطه او با ديگر انسانها احترام قايل شود. بنابراين طبيعى[ و معقول] نيست كه مرد همسرش را از تداوم ارتباط با خانواده اش بازدارد جز در شرايطى كه اين كار به فروپاشى بناى زندگى زناشويى اشان مى انجامد. همان طور كه خودش نيز به كسى اجازه نمى دهد تا او را از ارتباط با خانواده اش منع كند.

و خلاصه اينكه لازم است رفتار او با همسرش در مسير عامى باشد كه اسلام ترسيم كرده است:

- هيچ يك از شما مومن نخواهد بود تا آنكه براى برادرش همان را بپسندد كه براى خود مى پسندد.

- با مردم همان گونه رفتاركن كه دوست دارى با تو رفتار كنند.

- خودت را ترازوى بين خود و ديگران قرار ده. چيزى را براى ديگران بخواه كه براى خود مى خواهى و چيزى را براى ديگران ناخوش بدار كه براى خود ناخوش مى دارى.


اخلاق زن
زن مسلمان دو ويژگى دارد ويژگى اول اينكه او يك انسان مومن است و ويژگى دوم آنكه او يك همسر شايسته است.

ويژگى اول او در اين موارد نمود پيدا مى كند: اينكه در سخنان خود و كارهاى خود رعايت حدود الهى را بكند و در حلال و حرام از حدود الهى تجاوز نكند.

و بداند كه به اقتضاى ايمان, انسان مجاز است كه حق خود را از كسى كه به او ستم رواداشته است بگيرد اما اگر عفو را پيشه خود كند به تقوا نزديكتر است و شكيبايى بهتر است و خوب است انسان بدى را با رفتارى نيك پاسخ دهد تا دشمنش به دوست تبديل شود. اين مسير ايجاب مى كند كه انسان مومن در رفتار با ديگران هدفش جلب رضايت خدا باشد. به اين صورت كه به هر آنچه موجب خشنودى خداوند از انسان مى گردد پايبند شود.

اما درباره ويژگى دوم كه نقش يك همسر را ايفإ مى كند اين حديث معتبر است ((جهاد زن, خوب شوهردارى كردن است)). اين سخن بدان معناست كه زن هنگامى كه وارد زندگى زناشويى مى شود احساس كند اين زندگى, نقش جهادى براى او دارد. نقش جهاد از آن رو كه زن با تمايلات شخصى و نقاط ضعف خويش كه گاه او را به طغيان بر شوهر و بى ادبى نسبت به او - يا نسبت به زندگى مشترك - وامى دارد مبارزه كند.

و ديگر آنكه لازم است زن نقش و كار اساسى اش را اين بداند كه با سخن نرم و معاشرت پاكيزه و تحمل برخى از اذيتهاى شوهرش, قلعه استوار - كه همان دل و انديشه اوست - را فتح نمايد. براى اين كار مى تواند برخى از كارها را كه بر او لازم نيست از روى محبت و دوستى نسبت به شوهرش انجام دهد. و زمانى كه زن مومن و شايسته فكر كند كه در زندگى زناشويى براى اطاعت از خداوند درباره حقوق شوهر يا فرزندانش زحمت مى كشد و در امور غير واجبى كه نسبت به آنان ايثار مى كند نيتش تقرب به خداوند است آن وقت تمام اين كارها را مانند نماز شب - كه بر او واجب نيست - براى نزديكى به خداوند و جلب خشنودى او انجام خواهد داد و نيز همان طور كه به ديگران صدقه مى دهد و يا خدماتى ارائه مى كند كه وظيفه اش نيست و تنها نيتش تقرب به خداست, همين طور لازم است خدمتهايى را كه به شوهر و فرزندان مى كند و وظيفه او نيست براى تقرب به خدا انجام دهد.

به اين ترتيب يك زن مومن شايسته هنگامى كه عرصه زندگى را ميدانى براى كسب رضايت الهى دانست طبيعى است كه هيچ گونه عكس العمل منفى شوهر يا فرزندانش بر او گران نيايد, زيرا او به حساب آنان كارى نكرده و تنها براى خدا كار كرده است.


حقوق و وظايف زن و شوهر

حدود شرعى حقوق شوهر
خداوند حيات خانواده را تنظيم فرموده و بين دوطرف آن - زن و شوهر - حقوق و وظايفى را قرار داده است. زن حقوقى بر شوهر خود دارد و بالعكس و اسلام فراوان بر اين حقوق تإكيد ورزيده است. در تحقيق پيرامون حقوق شرعى شوهر نسبت به زن مى بينيم كه مرد در چارچوب موارد الزامى كه از جنبه نيازهاى طبيعى حق ويژه اى به او مى دهد و لازم است زن آن را برآورده كند حقوقى دارد. اما نسبت به موضوع خارج شدن زن از خانه و حق شوهر در بازداشتن او يا عدم بازدارى او, نظر مشهور علما اين است كه زن مجاز نيست بدون اجازه شوهرش از خانه خارج شود جز در مواردى كه ضمن عقد مورد توافق طرفين قرار گرفته باشد, يا اينكه در صورت شاغل بودن زن, بناى ازدواج بر ادامه اشتغال او بوده باشد. در اين حالت مى تواند حتى بدون اجازه شوهر, براى انجام كار از خانه خارج شود. اما در حالات ديگر حق ندارد از خانه خارج شود مگر به اذن شوهرش. اين رإى مشهور فقيهان است. در اين مسإله آقاى خويى(ره) نظر فقهى ديگرى را پايه گذاشته اند. ايشان معتقدند كه مسإله خارج شدن زن از خانه شوهرش, در حالاتى كه مرد براى امور استمتاع جنسى به همسرش نياز دارد تابع حق اوليه زناشويى است. از اين رو است كه جايز نيست زن بدون اجازه شوهرش از خانه خارج شود. اما در شرايط طبيعى مانند اينكه شوهر به سر كار يا به سفر رفته است حق ندارد زن را در خانه محبوس كند.

اما احتياط آن است كه زن از شوهرش اطاعت كند و اين از جهت جهاد شرعى اوست كه در خوب شوهردارى كردن نمود پيدا مى كند. و نيز براى ايجاد هماهنگى و همدلى بين آن دو است تا اين مسإله سبب ايجاد اختلاف بين آن دو نشود. بويژه اگر خارج شدن زن از خانه به ميزان اعتماد شوهر نسبت به او آسيب برساند و يا سبب فروپاشى بنيان خانواده شود. در اين شرايط بهتر است زن, جانب شوهر را داشته باشد.


تكامل با حفظ ويژگيها
تسلط مرد بر زن در محدوده رابطه زناشويى, مربوط مى شود به حقوق ويژه زناشويى از جنبه شرعى الزامى و نيز به جنبه هاى كلى و مواردى كه مسووليت عام آن به عهده مرد است نه زن. اين تسلط در امورى است كه شارع مقدس براى مردان قرار داده است. از اين امور كه بگذريم زن, همانند مرد در زندگى زناشويى آزاد است. چنان كه اين مطلب را از آيه شريفه مى فهميم ((ولهن مثل الذى عليهن بالمعروف و للرجال عليهن درجه ...)) ((براى زنان حقوقى شايسته است, همانند وظيفه اى كه بر عهده آنهاست ولى مردان را بر زنان مرتبتى است.))(بقره 228) درجه[ مرتبت] تجسم حق مرد است كه زن نمى تواند از پذيرفتن آن امتناع كند. نمونه اين حق در طلاق هم هست كه به اختيار مرد, مى باشد.

اما در امور ديگر كه مربوط به سليقه ها و عادتهاى شخصى زن است[ وضع چنين نيست]. مثلا ما در عين حال كه سيگار كشيدن را براى مرد و زن ناپسند مى دانيم, نمى توانيم اين حق را براى مرد قايل شويم كه با استفاده از تسلطى كه بر همسرش دارد او را از سيگار منع كند. بله گاهى اين كار را با نصيحت انجام مى دهد, اما نمى تواند با استفاده از قدرت اين كار را انجام دهد مگر هنگامى كه سيگار كشيدن زن موجب ايجاد نفرت در روابط ويژه جنسى شود.

همين طور در امور ديگر كه موردنياز زن است و به عادات و سليقه هاى شخصى او مربوط مى شود, مانند گوش دادن به راديو يا رسانه تبليغاتى ديگر يا خواندن روزنامه اى و از اين قبيل امور. در اين موارد مرد شرعا حق ندارد چيزى را به زن تحميل كند. بلكه اين حق زن است تا به سليقه و عادت و آگاهى مخصوص به خود كه مزاحم حق ويژه شوهر نيست, رفتار كند.

علاوه بر اين از حقوق زن بر شوهر اين است كه نيازهاى شخصى او را از شوون ويژه زندگى زناشويى شمرده مى شود در حد امكان برآورده كند, چه اين نيازها ضرورى باشد يا غير ضرورى.

بايد پى برد كه مفاد آيه شريفه اين است كه ازدواج, پيوندى نيست كه زن را كنيز مرد قرار دهد طورى كه عامل تنگى و فشار در زندگى و سليقه هايش و مصادره شدن عادتهايش گردد زيرا زن هم مثل مرد انسانى است كه حق دارد در درون زندگى خانوادگى اش مطابق شخصيت انسانى خود رفتار كند. و خداوند سبحانه طبيعت زندگى زن و شوهر را براساس دوستى و مهربانى قرار داده است تا احساس يگانگى را كه رابط بين آن دوست تعميق بخشد. بنابراين مسإله ازدواج, پيمانى نيست كه براى شركت در زندگى بسته شده باشد بلكه بايد معنى عميقى را كه قرآن كريم از ازدواج ارائه مى دهد دريابيم كه: ((... هن لباس لكم و انتم لباس لهن ...)) آنها پوشش شمايند و شما پوشش آنهاييد. يعنى اينكه يگانگى اى وجود دارد كه حيات زن حيات مرد را مى پوشاند و حيات مرد حيات زن را. از اين مطلب نوعى انضمام و آميختگى درك مى شود كه رابطه آن دو را تقويت مى كند و آن را براساس دوستى اى قرار مى دهد كه معنايش توجه كردن هركدام به شرايط و اوضاع و سليقه هاى ديگرى است به گونه اى كه هيچ كدام درصدد آن نباشند تا خود را بر ديگرى تحميل كنند و شخصيت و احترام او را ناديده بگيرند. بنابراين رفتار مردى كه مى كوشد تا شخصيت زنش را ناديده بگيرد تا آنجا كه براى او حق ابرازنظر قايل نمى شود و سليقه و عادت ويژه او را تحمل نمى كند - كه اين رفتار متعارف بين مردان است - امرى غير اسلامى شمرده مى شود و بيان كننده نظر اسلام نيست. همين طور اگر زن از چنان قدرتى برخوردار باشد كه بر شخصيت شوهرش غلبه كند و سعى كند تا شخصيت انسانى او را ناديده بگيرد و در رابطه اش با خانواده يا دوستانش بر او تنگ بگيرد و برايش خط و نشان بكشد, اين كارش غير اسلامى است, زيرا مرد همانند زن انسانى است كه در شخصيت انسانى و شرعى اش استقلال دارد, و لازم است هردو با رعايت ويژگيهاى ديگرى كه بايد مورد احترام قرار گيرد در تكميل ابعاد شخصيتى يكديگر بكوشند.


ازدواج
زندگى زناشويى برپايه اجبارها و الزامهايى كه از جانبى بر جانب ديگر تحميل شود استوار نمى شود بلكه تنها براساس روحيه بخشش كه برخاسته از احساس ((مودت)) و ((رحمت)) است استوار مى گردد. بنابراين ما مى خواهيم به همه زنان مومن نصيحت كنيم كه اين فضاى آزادى را كه اسلام به آنها بخشيده است بهانه نكنند و نپندارند كه ديگر پرداختن به امور منزل و تربيت فرزندان و شيردادن و ... بر آنها واجب نيست. و نيز اين آزادى را اهرم فشارى بر مرد قرار ندهند. مرد هم نبايد از حقوقى كه دارد در جهت واردآوردن فشار بر زن استفاده كند. زيرا اصل سختگيرى و فشار از هر طرف كه باشد عميقا زندگى زناشويى را ناگوار مى كند و سبب مى شود كه زن و مرد در روابط خود احساس سستى و پوچى كنند كه در اين شرايط, زندگى به جهنمى روحى و روانى و عاطفى بدل مى شود و سرانجام زمانى كه هركدام از هر جهت برضد ديگرى توطئه كنند يا از حقوق ويژه خود به عنوان اهرم فشار بر ديگرى استفاده كنند به جهنمى عملى تبديل مى شود.

بنابر اين لازم است زن, از رخصتى كه خداوند با آزاد گذاشتن او در منزل به او بخشيده است استفاده نكند بلكه با پرداختن به امور خانه در پى پاداش خدا و اطاعت او باشد, زيرا زنى كه به شوهرش نيكى كند - حتى اگر او بدى كرده باشد - يا به امور منزل بپردازد اگر چه بدان ملزم نباشد در شمار زنان مجاهد مىآيد چون خوب شوهردارى را رعايت كرده است (كه جهاد محسوب مى شود). خوب است كه زن به مسايل مادى فكر نكند و به خشنودى خداوند بيانديشد, كه ((... و رحمه ربك خير مما يجمعون)) ((و رحمت پروردگارت از آنچه آنان گرد مىآورند بهتر است.)) نسبت به مرد هم مسإله همين گونه است. بر او هم لازم است از خودگذشتگى كند با بخشيدن چيزهايى به زن كه بر او واجب نيست يا فراهم كردن فرصتى براى زن كه وظيفه مرد فراهم كردن آن نيست و در عين حال بايد با رعايت احترام و نيكى به زن, خشنودى خداوند را در نظر داشته باشد.

هنگامى كه زن و مرد از موضع اسلامى انسانى خود كه در بردارنده, همه مفاهيم معنوى و انسانى است وارد زندگى شوند, زندگى مشتركشان فرصتى و مجالى خواهد بود براى كمال و پيشرفت و خوشبختى معنوى كه مقدمه خوشبختى مادى است. از اين راه است كه خير دنيا و آخرت براى آن دو به دست مىآيد.


زن در دو نقش: مسلمان و همسر
زن, هنگامى كه در درون خانه زندگى مى كند همسر است. اما طبيعى است كه او خود را داراى دو شخصيت بداند كه هر كدام مسووليتى را در زندگى بر او ايجاب مى كند. اول شخصيت او به عنوان همسرى است كه مى خواهد محبت شوهرش را جلب كند و به عنوان مادرى كه مى خواهد محبت فرزندان را به دست آورد و آنان را تربيت كند و آنچه را آنان دوست دارند فراهم كند تا آنان با آرامش و اطمينان خاطرى كه در منزل دارند, بتوانند در عرصه هاى زندگى پيروز شوند.

دوم, شخصيت او به عنوان مسلمانى كه احساس مى كند وظيفه دارد تا انديشه و عاطفه و تعهدش را بيشتر در جهت رضاى الهى به كار گيرد تا جلب رضايت انسانها. اين شخصيت, او را در موقعيتى قرار مى دهد كه در عرصه حيات با اهتمام به مسووليتهاى شرعى اى كه به گردن دارد - مانند همسرى براى شوهر و مادرى براى فرزندانش - براى به دست آوردن خشنودى خداوند بكوشد و سعى كند حقوق شوهر و فرزندانش را پايمال نكند, تا بر همگان روشن كند كه يك انسان مسلمان كسى است كه به وظايفش عمل مى كند بىآنكه نگاه كند تا ببيند ديگران به وظايف خود عمل مى كنند يا نه. زن مسلمان [ واقعى] منتظر نمى ماند تا ببيند شوهرش به وظايفش عمل مى كند تا آنگاه او هم حقوق شوهرش را ادا كند. و از فرزندانش هم چشمداشتى ندارد تا درصورتى كه آنان حقوق او را رعايت كردند او هم حقشان را ادا كند. بلكه زمام كارهايش را به دست خدا سپرده است و خدمت به شوهر و فرزندان را براى تقرب به خداوند انجام مى دهد. انگيزه او هم اطاعت از اوامر الهى است. بر اين اساس شخصيت زن مسلمان و مادر مسلمان در مسير دعوت به خدا و امر به معروف و نهى از منكر و تجربه هاى حسى اى فعاليت مى كند كه به اوامكان مى دهد تا خانواده را با معيارهاى اسلامى هماهنگ كند. وقتى كه زن مسلمان اين دو شخصيت را دارا بود بايد حركت آگاهانه و عملى اى در راه انسجام بين اين دو بعد شخصيتى داشته باشد. به اين, شكل كه سعى نكند از شخصيت اسلامى اش بنا به مصلحتهاى زناشويى يا مادرى چيزى بكاهد و مرتكب معصيت خدا شود تا رضايت شوهر و فرزندان را به دست آورد. بلكه بايد طورى رفتار كند كه شخصيت اسلامى اش اصل و اساس باشد و ابعاد ديگر جزئى از ساختمان شخصيتش به شمار آيد.

مثلا اگر شوهر يا فرزندانش بى هيچ عذرى اقدام به روزه خوارى كردند بايد به گونه اى ناخشنودى خود را در چهره يا در رفتار با آنان آشكار كند. يا از آماده كردن غذا برايشان خوددارى كند. يا اينكه چنين كارى را برايشان مشكل كند تا آنان احساس كنند روزه خوارى در منزل هم دشوار است. اما اگر نياز به روش ديگرى مانند برخورد بينابين باشد و او بتواند به روشى عاطفى يا عملى آنان را از اين كار ناشايست بازدارد بايد به چنين عملى اقدام كند. مهم اين است كه وظيفه او به عنوان انسانى مسلمان, جست و جوى بهترين وسايل و نرمترين كلمات و عاطفى ترين روشها و عملى ترين آنها مى باشد.

البته درصورتى كه امتناع از آماده كردن غذا و به كارگيرى ديگر روشهاى خشن, براى او مشكلآفرين باشد طورى كه ممكن است رابطه زناشويى به جدايى بيانجامد يا موجب كتك خوردن او شود و نيز درصورتى كه مفسده اقداماتش بيشتر از مصلحتش باشد از نظر شرعى اجازه دارد كه به آنان كمك كند. اما اين كمك طورى باشد كه آنان بفهمند اين كار بر او گران مىآيد, زيرا احساس مى كند با كسانى سر و كار دارد كه اگرچه نزديكترين انسانها به اويند اما دورترين انسانها از خدا هستند. خلاصه آنكه به آنان بفهماند تقرب به خداوند پايه روابط انسانها بايد باشد.


شرع و كار زن در منزل
طبيعى است كه اشاره كنيم, اسلام افق گسترده اى را در برابر زن گشود كه بر انسانيت او اصرار مى ورزد, طورى كه هيچ جمعيت و جماعت و شريعتى به اندازه اسلام بر بعد انسانى آن تإكيد نكرده است. زيرا زن در اسلام الزاما ((خانه دار)) نيست چراكه اسلام هيچ يك از امور خانه را به دوش او نگذارده است و او به هيچ يك از كارهاى منزل ملزم و مجبور نيست. بلكه مرد وظيفه دارد تمام نيازهاى ضرورى و كمالى زندگى زن را برآورده كند. اسلام اين مسإله را تا حد بالايى كشانده است طورى كه حتى شيردادن فرزند را هم بر او الزام نكرده است و طبيعى است كه پرورش فرزندان در زمينه هاى ديگر هم تكليف او نيست. اسلام, كار زن در خانه را از امورى قرار داده است كه زن براى آن مستحق پاداش و مزد است. حتى در شيردادن بچه اگر زن طلب مزد كرد شوهرش بايد مزد او را بدهد, و اگر زن مزدى بيشتر از اندازه معمول طلب كرد مرد حق دارد فرزندش را به دايه بسپارد. وقتى كه اسلام كار زن در خانه را كارى مستقل و جدا مى داند كه مرد حق ندارد به زور از او بهره كشى كند و اين حق را به زن مى دهد كه براى كار, درخواست مزد كند پس درصورتى كه مرد او را مجبور به كار در مزرعه و بيرون از خانه كند چه خواهد گفت؟!! در اين موارد هم زن حق دارد طلب اجرت كند زيرا اين كارها حتى از كارهاى منزل هم متفاوت است.

اسلام با اين مقررات شرعى كه وضع كرده است نمى خواهد, به زن تلقين كند كه او در زندگى زناشويى و در برابر مسووليتهايش عنصرى منفى است و نيز نمى خواهد زن براى كارهايش در داخل خانه به شكل مادى و تجارى و كاسبكارانه بيانديشد.

در برابر تاريخ كهن بردگى زن كه او را به شكل كالايى درآورده كه دست به دست گشته و همانند كالا به ارث گذاشته شد و همانند برده به استخدام درآمده, آنچنان كه اين تاريخ هيچ گاه به شخصيت انسانى او - چه دختر و خواهر باشد و چه همسر و مادر - اعتراف نكرده است, اسلام مى خواهد مفهوم بردگى و بندگى اى را كه تاريخ جاهليت در نگرش خود به زن داشته است حذف و ملغى كند تا به جاى آن مفهوم آزادىعمل را ثبت نمايد, طورى كه زن به اراده خود تن به پيمان زناشويى دهد. خداوند سبحانه خواسته است تا زن در اقدام يا عدم اقدام به چنين كارهايى احساس آزادى كند و مرد بداند كه درصورت عدم شرطگذارى ضمن عقد در اين امور, تسلطى بر او ندارد.

بنابراين اگر زن در داخل منزل فعاليتى مى كند از سر ايثار و اخلاص و نشان دادن مفهوم مودت و رحمت و تقرب به خداست. شريعت اسلام نيز كار زن در خانه را تلاشى براى عالى كردن سطح روابط زناشويى مى داند. زيرا اسلام كار زن در خانه را نه تنها موجب سلب آزادى و اراده اش نمى داند كه جهادى[ مقدس] مى شمارد.


چاپ این نسخه درجه: 0.00   چند مرتبه به این پست امتیاز داده اند: 0 مرتبه

نظرات

تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
 
 

 
 طراحی سايت توسط شهر الکترونیک کرمان  پشتیبان رسمی سیستم مدیریتی سایت ساز دریا طراحی شده است.