سيستم مديريت محتواي ياس/دفتر امام جمعه بخش چترود  

مطالب

خانه مشهور لیست اضافه

تاثيرپذيرى فاضلين نراقيين از اخلاق ارسطويى

ارسال شده توسط: مدیربازدید شده: 1260 مرتبه
دسته: فلسفه اسلامیتاریخ: 1388.09.12
 
تاثيرپذيرى فاضلين نراقيين از اخلاق ارسطويى

تاثيرپذيرى فاضلين نراقيين از اخلاق ارسطويى

سيد صمصام الدين قوامى

مقدمه

فاضلين نراقى كه دو ستاره درخشان سپهر علم و حكمت و اخلاق مى‏باشند، از نوادر و نوابغى هستند كه جامع معقول و منقول بوده و در هر كدام، صاحب نظر و راى مى‏باشند و حتى در ادبيات سرآمد و زبان‏زداند. اين مقاله در صدد مقايسه نظرات اين بزرگواران در اخلاق با نظرات حكماى يونان، به‏ويژه ارسطو (ارسطاطاليس يا معلم اول) مى‏باشد.

شيخ جليل مولامحمد مهدى نراقى فرزند ابوذر كه در مقطع 1209- 1128 قمرى حيات پربار خود را گذرانده است، در اخلاق اثرگران سنگ جامع السعادات را نگاشته و فرزندش مولا احمد نراقى با تدوين معراج السعاده به آن جاودانگى بخشيد.

هم‏چنين اين سيره تكميل‏بخش را ملااحمد در كتاب‏هاى مستند الشيعه در فقه كه هماهنگ با كتاب پدرش معتمد الشيعه است، دنبال نموده است و كتاب طاقديس و طائر قدس در شعر و ادب همين حالات را دارد. اين تركيب مقدس به شكل يك ابتكار ماندگار توسط ملااحمد اعمال شد كه در كم‏تر پدر و پسر عالمى در تاريخ علم يافت مى‏شود.

اما محور بحث، جامع السعادات و معراج السعاده است كه سعادت محور هستند و به دنبال ايجاد زندگى سعادت‏مندانه براى انسان‏هاى سعيد مى‏باشند.

در خلال بحث روشن خواهد شد كه ملامهدى سخت تحت تاثير ارسطو بوده است و فرزندش بدون اين‏كه نامى از حكماى يونان مخصوصا ارسطو در كتاب معراج السعاده ببرد چون چهارچوب كتاب جامع السعادات را پذيرفته‏است در حقيقت انظار حكماى نامبرده را قبول كرده است.

اين مقاله به چند سؤال پاسخ مى‏دهد يكى اين‏كه ارسطو چه كسى بوده؟ ارتباطش با دين و وحى تا چه حد بود؟ كتاب اخلاقى او چيست و چه محتوايى دارد؟ و درجه تبعيت فاضلين نراقى از او در تدوين اخلاق تا چه حد بوده است؟ و آيا اين تبعيت و پيروى از يك كليد يونانى براى يك عالم شيعى برجسته قدح محسوب مى‏شود يا نه؟

بررسى كتاب اخلاقى ارسطو

در مقدمه اين كتاب بحث گسترده‏اى در خصوص انتساب اين كتاب به ارسطو توسط دكتر ابوالقاسم پورحسينى صورت گرفته، ايشان به صحت اين انتساب رسيده‏است.

سه كتاب تحت عنوان «اخلاق‏» در آثار عديده ارسطو ديده مى‏شود كه به ترتيب عبارت‏انداز: اخلاق نيكوماخوس، اخلاق كبير و اخلاق اودموس و رساله اخلاقى ديگرى درباره رذائل و فضائل كه صحت انتساب آن‏ها مورد ترديد است.

اين سه اثر از حيث كميت صفحات، متفاوت و متعلق بحث آن‏ها، واحد و كيفيت و بسط مقال، مشابه و روش آن‏ها روى هم رفته، يك‏نواخت است و چنين مى‏نمايد كه هر سه زاييده انديشه و فكرى واحد است.

آرايى كه در اين كتب مسطور است‏با اندك اختلاف ظاهرى از يك سرچشمه آب مى‏خورند و «ماده‏» و شيوه نگارش ممكن است تفاوتى جزيى داشته باشد، اما صورت آن‏ها يكى است.


با اولين توجه ملاحظه مى‏شود كه اخلاق نيكو ما خوس منظم‏ترين اين كتاب‏ها است و انتساب وى به ارسطو از دير زمان مورد تاييد مفسرين و مورخين بوده است (1) .

اين كتاب به وسيله مقدمين از فلاسفه بيش‏تر تفسير شده است; زيرا مهر ارسطويى بر پيشانى آن خورده و ترديد امثال سيرون در اصالت امر، خدشه‏اى بر آن وارد نياورده است. (2) و اين اواخر شلايرماخر بررسى دقيقى انجام داد و حداقل انتساب كتاب نيكوماخوس را به ارسطو به شكل عالمانه صحه گذارد. (3) جرج سارتون هم معتقد است كه اخلاق نيكوماخوس تنها كتابى است كه صحت انتساب آن به ارسطو مورد ترديد نيست. (4)

ويل دورانت مى‏گويد: به هر حال ما مى‏توانيم مطمئن باشيم كه ارسطو مؤلف معنوى تمام آثارى است كه به او نسبت داده شده است. دستى كه آن را نوشته ممكن است ديگرى باشد ولى مغز و لب آن از ارسطو است. (5)

اخلاق نيكوماخوس از آن جهت‏به اين اسم ناميده شده است كه آن‏را به نام نيكوماخوس پسرش نوشته و نيز گفته مى‏شود كه ارسطو اين كتاب را نه براى پسر خود، بلكه براى پدرش نوشته است. قول سوم، آن است كه اين كتاب را ارسطو به پسرش اهدا نكرده، بلكه پسرش آن را انتشار داده است. (6) از نظر مرحوم دكتر ابوالقاسم پورحسينى شهدادى فرض اول بيش‏تر مورد قبول است. بنا بر اقوال و آرايى كه از شاگردان و مفسران و شارحان و مورخان و محققان اخير رسيده مى‏توان گفت كه صحت انتساب اخلاق نيكوماخوس به ارسطو بيش‏تر از ساير آثار اخلاقى است.

شخصيت ارسطو

در مقدمه شرح منظومه سبزوارى كه توسط استاد حسن‏زاده آملى تنظيم گرديده، ذيل نام «ارسطاطاليس‏» جاى‏گاه رفيعى توسط ايشان براى او لحاظ شده‏است و از محبوب القلوب ديلمى حديثى نبوى نقل كرده با اين سياق كه عمروعاص از اسكندريه خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم رسيد. رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم از مشاهدات او سوال فرمود. او عرض كرد: قومى را ديدم بر امرى باطل گرد آمده‏اند و از شخصى نام مى‏برند كه گفته مى‏شود ارسطاطاليس است‏خدا او را لعنت كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: «مه يا عمرو! ان ارسطاطاليس كان نبيا من الانبياء فجهلوا قومه; اى عمرو ساكت‏باش ارسطاطاليس يك نبى از انبيا بوده است مردمش او را نشناخته‏اند» (7) ديلمى از على بن طاووس قدس سره به عنوان موافق با اين نظر نام مى‏برد كه او امثال بطلميوس را از انبيا شمرده و علت اين‏كه مردم آن‏ها را نمى‏شناخته يا تنزل درجه مى‏داده‏اند، شباهت اسامى آنان به حكماى يونان بوده كه داراى فساد اعتقاد بوده‏اند. (8)

به عقيده آية‏الله جوادى آملى ارسطو از تربيت‏شدگان حضرت موسى كليم عليه السلام بوده است و همان‏گونه كه در خود اسلام حكمايى چون فارابى و بوعلى و شيخ اشراق تربيت‏شده‏اند، چه بعدى دارد كه در اثر تعاليم حضرت موسى عليه السلام حكمايى چون ارسطوتربيت‏شده باشند، هر چند اثبات نبوت براى امثال ارسطو سخت مى‏باشد، بلكه به قول شيخ اشراق ارسطاطاليس از مصاديق بارز اين آيه قرآن است كه: «و من اهل الكتاب امة يتلون آيات الله آناء الليل و هم يسجدون‏» (9) ; از جمله اهل كتاب گروهى هستند كه آيات الهى را شبانه تلاوت مى‏كنند و به سجده مى‏پردازند. (10)

آيت‏الله حسن‏زاده آملى «ذوالقرنين‏» را از شاگردان ارسطو مى‏داند و خطاب به ارسطو اظهار غبطه مى‏كند كه چرا ايشان از امثال ذوالقرنين محروم است و از علامه شعرانى نقل مى‏كند كه ذوالقرنين همان اسكندر مقدونى است كه در كشور گشايى‏هاى خود افكار ارسطو را هم نشر مى‏داده است و همين امر سبب ترويج وسيع افكار ارسطو در موضوعات طب، فلسفه، اخلاق و منطق بوده است. (11)

اين توضيحات در خصوص شخصيت ارسطاطاليس از آن جهت داده شد كه تاثيرپذيرى فلاسفه اخلاق اسلامى از فارابى و بوعلى و خواجه نصير و علامه طباطبايى و امام خمينى رحمه الله امرى شگفت‏به نظر نيايد.

كتاب اخلاق نيكوماخوس

اخلاق نيكوماخوس شامل ده كتاب است. كتاب اول خير براى آدمى، كتاب دوم تا پنجم فضائل اخلاقى، كتاب ششم و هفتم فضيلت عقلانى، خوددارى از شهوات و تسليم نشدن به آن‏ها، كتاب هشتم و نهم دوستى و كتاب دهم درباره لذت و سعادت است.

غرض ارسطو در اين كتاب اين بوده‏است كه نشان دهد چه شكلى از زندگى بيش‏تر مطلوب و بهتر است; به عبارت ديگر مى‏خواسته است عالى‏ترين خيرآدمى را تعيين كند، چرا كه وقتى اين خير معلوم شد وظيفه وى دنبال كردن آن مى‏باشد. بالاترين خير انجام ماموريت انسانى است و آن عبارت از فضائلى است كه نفس شايستگى آن‏ها را دارد و با آن وسيله مى‏تواند به سعادت دست‏رسى پيدا كند. فضائل به دو دسته تقسيم مى‏شود: يكى فضائل اخلاقى، مانند شجاعت، اعتدال، بزرگ‏منشى و عدالت و ديگرى فضائل عقلانى، مانند حكمت، تدبير و تامل در حقيقت. هر چه خرد و عقل افزايش يابد، سعادت وى بيش‏تر تامين مى‏شود. سعادت از فضيلت‏حاصل مى‏شود و راه وصول به فضيلت‏يك چيز بيش‏تر نيست و آن رعايت‏حدود است. براى هر خلق و ملكه‏اى يك حد وسط قراردارد كه دو طرف آن افراط و تفريط است كه هر دو زديلت‏اند، مثلا ميان جبن و تهور شجاعت و ميان بخل و اسراف ميانه روى در خرج است.

ارسطو مانند افلاطون به دو جزء نفس، يكى نفس غير متعقل شامل نفس نباتى و نفس حيوانى و ديگرى متعقل قائل است و عقل در اساس و شالوده اخلاق او بسيار مهم است. (12)

نوعى از فضائل فضيلت عقلانى است، مانند حكمت و فرزانگى در برابر فضائل اخلاقى، مانند شجاعت و عفت. فضائل عقلانى از آموختن و تفكر حاصل مى‏شود، و فضائل اخلاقى از عادت و ملكه. او مى‏گويد: «خدايان به آن‏چه به آنان نزديك‏تر است، يعنى عقل خشنود مى‏شوند. پس فيلسوف كه فضيلت توام با فعاليت عقلانى داشته‏باشد هم از خود خرسند است و هم خدايان از او» (13) .

از ميان دو قوه نفس قوه غير متعقل بايد تحت‏سلطه عقل قرار گيرد. در مردان با فضيلت هميشه نفس غير متعقل از نفس متعقل پيروى مى‏كند و در مردمان ناپرهيزگار اين نفس به سركشى و طغيان مى‏پردازد. فضيلت اخلاقى وقتى حاصل مى‏شود كه مطابق عقل سليم باشد و آن رعايت‏حدوسط است.

ارسطو سه عامل را در فضيلت مؤثر مى‏داند: 1- طبيعت، 2- عادت يا ملكه، 3- عقل. در اين ميان عقل، حدوسط و طريق صواب را در اعمال و رفتار انسان موجب مى‏شود.

او نفس انسان را شامل دو جزء مى‏داند:

1- جزء غير متعقل كه ذوق، ميل، خشم و شهوت از آن برمى‏خيزد و مستعد است كه از عقل پيروى كند.

2- جزء متعقل (حكمت و عدالت) .

براساس اين دو جزء ارسطو فضائل را به دو قسمت اخلاقى و عقلانى تقسيم مى‏كند.

مطالب فوق را از مترجم و متن‏هاى اخلاق نيكوماخوس (مقدمه و متن) نقل كرديم تا آشنايى اجمالى با اين كتاب كه سر رشته و سرچشمه كتب اخلاق اسلامى است پيدا شود.

درجه تاثير جامع السعادات و معراج السعاده از نظريات ارسطو

ملا محمدمهدى نراقى در مقدمه جامع السعادات مى‏فرمايد: «فلاسفه قديم، من جمله ارسطو و افلاطون نشر و تدوين اخلاقيات و فضائل به حد اعلا كوشيده‏اند و براساس قرايح و افكار و انظار خود تا حد توان به تبيين مهلكات و منجيات پرداخته‏اند، لكن پس از طلوع شريعت اسلام و آمدن آيين محمدى صلى الله عليه و آله وسلم كه بر تحسين و تهذيب اخلاق مردم را تشويق كرد و به گونه‏اى دقيق و تفصيلى به بيان اخلاق پرداخت، نظريات گذشته فلاسفه در مقابل آن زانو زد. البته به علت پراكندگى مطالب و اختلاف مواضع آن بر اكثر مردم سخت است كه به آشنايى با مبانى اخلاق موفق گردند لذا من به دسته‏بندى اخلاق پرداختم كه اساس آن داده‏هاى شريعت‏حقه است، علاوه بر آن‏چه از عرفا و حكيمان رسيده‏است كه مايه نور چشم طلاب اخلاق گردد» . (14)

از جمله‏هاى فوق معلوم مى‏شود كه مرحوم ملامحمدمهدى نراقى روح و جان اخلاق خود را براساس شريعت تنظيم كرده، منتها قالب و ريتم بحث و استخوان‏بندى عمومى را از حكمايى هم‏چون ارسطو گرفته است; به گونه‏اى كه نام‏گذارى كتاب‏هاى جامع السعادات و معراج السعاده كه ماخوذ از سعادت است‏حاكى از تاثيرپذيرى از مكتب سعادت و كمال است كه مثلث‏سقراط و افلاطون و ارسطو بانى و مروج و مكمل آن بوده‏اند. (15)

ملا محمدمهدى نراقى هميشه از ارسطو و افلاطون به احترام ياد مى‏كند، حتى از افلاطون به «افلاطون الهى‏» ياد مى‏كند. (16) و بارها از ارسطو به عنوان معلم اول ياد مى‏كند و به كلمات آنان استشهاد مى‏كند و مثل يك دليل نگاه مى‏كند. و با توجه به معرفى كه از شخصيت ارسطو داشتيم كارى نامطلوب تلقى نمى‏شود.

به هر حال حكيمى چون ملامحمدمهدى نراقى كه حكمت‏شناس و فلسفه‏دان است‏با بررسى كلمات ارسطو او را الهى يافته كه به نقل بدون نقد آن همت گماشته است; چرا كه حكيم، حكيم را مى‏شناسد هر چند دكتر صبحى صالح با بيانى نه چندان منصفانه مرحوم ملامهدى را در عداد فلاسفه حساب نمى‏كند، (17) اما اين نظر درست نيست; چرا كه از آن مرحوم آثارى، مانند جامع الافكار، قرة العيون، اللمعات الدمشقيه و انيس الحكماء در حكمت و فلسفه به جاى مانده است و شرح ايشان بر شفاى بوعلى مورد اعتنا و اعتداد حكيمان است. البته ابعاد فقهى و اخلاقى درخشان نراقى مانع از جلوه بعد فلسفى ايشان شده‏است.

هم‏چنين اگر كسى به معراج السعاده مراجعه كند روح فلسفى آن را بسيار كمرنگ مى‏يابد، اما اين نه به آن معنا است كه مرحوم ملااحمد حكيم نبود، بلكه به علت‏سبك كردن مطالب جامع السعادات و جانشين كردن روح ادبى به جاى روح فلسفى آن بوده‏است. او در مقدمه معراج السعاده مى‏نويسد: «بهترين نسخ كتب از حيثيت نظم و تربيت و حسن تركيب و تعبير لايق و تحقيق رائق و اشتمال بر آيات و روايات و اخبار وارده در شريعت و احتواى بر مقالات ارباب عرفان و اساتيد حكمت كه در اين فن شريف تاليف و تصنيف شده كتاب موسوم به جامع السعادات است كه از تاليفات عالم عامل و عارف واصل و حكيم كامل و فقيه فاضل والد ماجد بزرگوار اين ذره بى مقدار قدس سره است‏» (18) .

او پدرش را حكيم كامل مى‏داند و عارف و اصل مى‏شمارد. و اذعان مى‏كند كه كتاب جامع السعادات متاثر از مقالات اساتيد حكمت است. اما چرا خودش در كتاب معراج السعاده اين مشى را دنبال ننموده و اصلا نامى از حكما اجمالا و تفصيلا نبرده است، نكته‏اى دارد كه خود مى‏فرمايد: «كتاب مذكور عربى بود و ارباب ايمان و اصحاب ايقان فارسى را از فرائد آن بهره حاصل نبود. از من خواسته شد كه خلاصه مطالب و جل مقاصد آن را به سياق فارسى به عبارت واضح بيان نمايم كه عموم ناس از خواندن آن نفع توانند يافت‏» . (19)

و به حق كه چنين هدفى را تامين كرد و اكنون طرفداران و خوانندگان معراج السعاده بسى افزون‏تر از جامع السعادات هستند; چرا كه معراج طبق گفته مؤلف آن، حاوى خلاصه مطالب و جل مقاصد جامع السعادات است كه روح فلسفى و خشك آن را با ذوق و قريحه وبا تكيه به اشعار و داستان‏ها و لطايف بى‏شمار شيرين‏تر كرد. در حقيقت استشهادات پدر بر اقوال حكما، به خصوص معلم اول و تلقى به قبول آن‏ها كه در كتاب جامع السعادات موج مى‏زند، به‏دست پسر ارشد تبديل به استشهاداتى از شعر ارباب ذوق شد و اين وجه تمايز دو اثر ماندگار و يادگار اخلاقى فاضلين نراقى است.

جالب است كه دكتر صبحى صالح ادبيات جامع السعادات را نمى‏پسندد و تعجب مى‏كند كه معاصر بودن ملااحمد با ميرداماد و ملاصدرا (كه امير بيان بوده‏اند) چگونه در ملامهدى تاثير نگذاشته است (20) ، هرچند ما اين قضاوت را هم منصفانه نمى‏دانيم، چرا كه در حال و هواى عربيت زيبايى خاص و فصاحت و بلاغت ويژه‏اى در جامع السعادات وجود دارد كه فرزندش ملااحمد هم به آن اشاره كرده است. (21)

ولى واقعيت آن است كه شيرينى معراج بسى فزون‏تر از جامع است و اين‏ها همه به اين معنا نيست كه خط حكيمانه جامع در معراج فراموش شده‏است، بلكه اس و اساس جامع كه در چهارچوب ارسطويى تنظيم شده عينا در معراج مراعات شده كه حاكى از پذيرش حكيمانه صاحب معراج نسبت‏به نظرات ارسطو است. (22)

مرحوم ملااحمد تبعيت كامل خود را در اسلوب علمى كتاب از حيث استخوان‏بندى و سامان دهى اصل بحث در عبارت زير نشان مى‏دهد: «و چون دانستى كه جميع فضايل و رذايل متعلق‏اند به يكى از قوه عاقله يا غضبيه يا شهويه يا به دو قوه از آن سه قوه بدان‏كه ما در اين كتاب چنان‏كه والد ماجد در جامع السعادات ذكر كرده‏اند اول اوصاف حسنه و صفات رذيله كه متعلق‏اند به قوه عاقله بيان مى‏كنيم، پس آن‏چه متعلق است‏به قوه غضبيه ذكر مى‏نماييم، پس اوصاف را كه منسوب است‏به قوه شهويه شرح مى‏دهيم بعد آن صفاتى كه متعلق‏اند به دو يا سه قوه از قوا خود بيان مى‏نماييم‏» . (23)

بر اين اساس سيره پيروى عمومى از ارسطاطاليس در معراج السعاده هم دنبال شده‏است، منتها با قالبى ادبى‏تر و غير فلسفى.

نكته جالب آن است كه نيكو ماخوس هم پسر ارسطو بوده است و آن‏جا هم پدر و پسرى به تاليف كتاب اخلاقى همت گماشته‏اند به گونه‏اى كه بعضى‏ها كتاب را از آن پسر دانسته‏اند. (24) و از حسن حادثه پيروان عمومى آن‏ها ملامحمدمهدى و ملااحمد پدر و پسر بوده‏اند كه به زوجى اخلاقى تبديل شده‏اند.

بى‏ترديد هر چهار نفر مشكورند; چرا كه در راستاى قرآن و عترت و فطرت قلم‏زده‏اند و نسل‏هايى را از رشحات و نفحات اخلاقى سعادت‏مندانه خود سيراب و كامياب نموده‏اند، زيرا كه - همان‏طور كه گفته شد - نه ارسطو از نبوت دور است و نه فاضلين بدون امضاى نبوت آن را نقل كرده‏اند. اكنون نوبت آن است كه به استشهادات و تبعيت‏هاى مرحوم ملا مهدى از ارسطو - كه عنوان اصل مقاله است - اشاره داشته باشيم و محورهاى اصلى تبعيت را در حد اختصار و حوصله اين مقاله بيان نماييم.

1- نظريه اعتدال

ارسطو براى دست‏يابى به فضيلت، نظريه‏اى ارائه نموده كه به نظريه اعتدال طلايى شهرت يافته‏است. به عقيده وى هر يك از افعال ما ممكن است در يكى از دو جانب افراط و تفريط قرار داشته باشد كه در اين حالت رذيلت و مذموم است و در صورتى كه در حدوسط ميان افراط و تفريط باشد، فضيلت‏خواهد بود. البته منظور ارسطو از حد وسط مقدار رياضى نيست; وى معتقد است كه اين حدوسط را عقل تعيين مى‏كند. (25) مثلا فضيلت‏شجاعت‏حد وسط دو رذيلت تهور و جبن مى‏باشد و فضيلت تواضع حدوسط تكبر و حقارت است و فضيلت عدالت‏حدوسط ظلم و انظلام است. (26)

همان‏طور كه دكتر صبحى صالح هم مى‏نويسد سرتاسر كتاب جامع السعادات تحت تاثير اين مبنا (حد وسط) قرار گرفته است كه به قول ايشان ميراث فلسفه يونانى است (27) ، گر چه صبحى صالح در اين ديدگاه خود نامى از ارسطو نمى‏برد.

البته به اين نظريه اشعار و اشكال هم وارد شده كه حد افراط علم، نامتناهى است و حدتفريط آن جهل مطلق، حال حدوسط كدام است؟ و آيا مى‏توان پذيرفت كه چون علم نامتناهى در جانب افراط قرار دارد مذموم و نكوهيده‏است و از رذايل محسوب مى‏شود؟ هم چنين براساس مبانى دينى، معرفت‏خدا، محبت‏به خدا و تقرب به او از امورى نيستند كه حد وسط آن‏ها مطلوب باشد، بلكه هر چه بيش‏تر براى آدمى حاصل شوند او را سعادت‏مندتر مى‏سازند. (28)

پاسخ اين اشكال آن است كه آنچه حد افراط و تفريط مذموم‏و حدوسط مطلوب دارد، افعال انسان است، در حالى كه نه خود علم و دانش و نه معرفت و محبت نسبت‏به خداوند و تقرب به او هيچ كدام فعل انسان نيستند، بلكه نتيجه بعضى از افعال انسانند. آن‏چه رذيلت است و مذموم، افراط در علم آموزى و تعلم است، به‏گونه‏اى كه زندگى سعادت‏مندانه انسان را دست‏خوش اختلال و نابه‏سامانى كند و انسان را از ساير وظايف و تكاليف خود غافل ساخته يا از بركات و فوائد علم محروم نمايد. (29)

قبل از آن‏كه به نظر مرحوم ملامهدى نراقى در خصوص نظريه فوق بپردازيم، اين نكته را بايد تذكر دهيم كه عنوان «اعتدال‏» بر نظريه ارسطو توسط ديگران مخصوصا علماى اخلاق اسلامى نهاده شده‏است. و گرنه خود آن حكيم بزرگ اعتدال را قسيم شجاعت و يكى از فضائل و اوساط مى‏داند و مرادش را از اعتدال «تعادل در قوه شهوانى‏» مطرح مى‏كند، چنان‏كه عدالت هم يكى از فضايل است‏بين ظلم و انظلام (30) . بعدها فلاسفه اسلامى اصطلاح اعتدال، را به رغم نظر اصلى ارسطو، بر مجموعه نظريه حدوسط قرار داده‏اند و آن را موصوف و موسوم به «اعتدال طلايى‏» كرده‏اند.

صاحب جامع السعادات در فصلى تحت عنوان «اجناس الرذائل و انواعها» (31) به طور مبسوط حدوسط را شرح مى‏دهد، چنان كه فرزندش در فصل 6 و 7 معراج السعاده براين نظريه تاكيد و آن را تكرار مى‏كند. البته مرحوم ملامهدى نراقى در اين فصل اشاره‏اى به نام ارسطاطاليس صاحب اصلى نظريه نمى‏كند، ولى در اواخر فصلى كه تحت عنوان «العداله اشرف‏» منعقد كرده است نام معلم اول را مى‏برد و تلويحا اشاره مى‏كند كه صاحب نظريه آن حكيم قديم است. (32)

گفتى است مرحوم ملامهدى اين نظريه را تكميل كرده و تمام رذايل و فضايل را با حدوسط آن‏ها در سه قسم شهوى و غضبى و عاقله آورده‏است كه آمارى بالا با زحمت فراوان و ابتكار بيان كرده كه بيش از صد عنوان را شامل مى‏شود. ايشان براين كار خود آفرين گفته و اعلام نموده كه اين امرى ابتكارى است كه قبلا كسى به آن تعرض نكرده‏است. ايشان ضمن عنوان (تنبيه) مى‏گويد:

«بدان كه شمارش فضايل و رذايل و ضابطه‏مند نمودن آن‏ها و ادخال بعضى در بعضى و اشاره به قوه‏اى كه به وجود آورنده آن‏ها است‏با طول و تفصيلى كه ما داده‏ايم از نكاتى است كه هيچ يك از علماء اخلاق به آن نپرداخته است، بلكه فقط به بعضى از آن‏ها پرداخته‏اند» . (33)

به كاربردن ذوق و ابتكار و تسليم نشدن در برابر نظريه اسلاف از روحيات مثبت علماى اسلام مخصوصا مرحوم ملامهدى نراقى است. هر چند مرحوم ملااحمد مى‏نويسد:

«بدان كه والد ماجد حقير - طاب ثراه - ابتدا به سبيل اجمال جمع اخلاقى را از فضايل و رذايل فرموده‏اند و بعد از آن در مقالات اربع تفصيل آن‏ها و معانى و معالجات و ساير متعلقات آن را بيان كرده‏اند و چون فايده بر ذكر اجمالى مترتب نيست ما در اين كتاب متعرض آن نشديم‏» (34) .

اين روحيه حاكى از يك نوع اعمال ويرايش ادبى و ذوقى و فنى در كتاب پدر است. البته به معناى اين نيست كه ادعاى پدر را در ابتكارى بودن شمارش بالاى فضايل و رذايل نپذيرفته است، بلكه فقط نوع درج آن را در كتاب خود تغيير داده است.

به هر حال هر دو بزرگوار مخصوصا پدر نظريه حدوسط موسوم به اعتدال طلايى را از ارسطو گرفته‏اند و با آيه «فاستقم كما امرت‏» (35) به آن رنگ شرعى داده و از سوى شريعت آن را امضا نموده‏اند لذا صاحب معراج السعاده به زيبايى گفته است: «جستن وسط از ميان اخلاق كه آن حد اعتدال است و استقامت‏برآن در نهايت صعوبت است و از اين جهت است كه بعد از آن‏كه سوره هود به برگزيده معبود نازل شد و در آن‏جا امر به آن بزرگوار شد كه «فاستقم كما امرت‏» ; يعنى بايست و ثابت‏باش هم چنان كه تو را امر فرموده‏ايم و فرمود «شيبتنى سورة هود» يعنى پير كرد مرا سوره هود» . (36)

صاحب جامع السعادات از شيخ طوسى و جماعتى نقل مى‏كند كه معتقدند رواياتى كه درباره صراط مستقيم وارد شده و آن را از مو باريك‏تر و از شمشير قاطع‏تر مى‏داند اشاره به همين حدوسط است (همان) با اين حساب مرحوم ملامهدى و ديگر علماى اخلاق حدوسط را مصداقى از صراط مستقيم مى‏دانند.

2- تنوع قواى نفس (تثليث‏يا تربيع)

گفته شده است كه ارسطو به پيروى از افلاطون نفس انسان را داراى سه بخش عقلانى، عاطفى و شهوانى مى‏داند. (37) و از نظر افلاطون نفس انسان داراى سه بخش است:

الف) بخش عقلانى: ميل‏ها و گرايش‏هايى كه مربوط به اين بخش نفس‏اند از طريق تامل و تفكر درباره خيرهاى كل روح پديد مى‏آيند.

ب) بخش عاطفى: ميل‏هاى اين بخش نفس، مثل خشم، شرم، گستاخى، محبت، عشق به شرافت و مانند آن گرچه با باورهايى درباره خوبى‏ها و بدى‏ها ارتباط دارند، ولى برخلاف ميل‏هاى بخش عقلايى به تامل و دقت درباره اين‏كه چه چيزى در مجموع براى كل روح بهتر است‏بستگى ندارد.

ج) بخش شوانى و اشتهايى: ميل‏هاى اين بخش مانند گرسنگى، تشنگى و اميال جنسى به تامل و تفكر درباره خوبى‏ها و بدى‏ها وابسته نيستند و در واقع منشا آن‏ها معرفت‏به خير كلى يا جزئى نيست. (38)

اما آن‏چه از عبارات خود ارسطو در اخلاق نيكوماخوس به شكل خلاصه مى‏آوريم، عبارت است از:

ما مى‏پذيريم كه نفس دو جنبه دارد: يكى نفس غير متعقل و ديگرى نفس متعقل (ناطقه) ... در نفس غير متعقل دو جزء تشخيص داده مى‏شود كه يكى بين تمام موجودات حيه از جمله نباتات مشترك است و همين نفس است كه علت تغذيه و تنميه است. بايد اين جزء از نفس را (قوه غازيه) اكنون كنار بگذاريم; زيرا برحسب ماهيت‏خود داخل در كمال خاصه انسان نيست.

جزء ديگر قوه غير متعقل قوه‏اى است كه به نحوى مساهم خرد است در واقع در انسان ميانه رو و معتدل يا به آن جزء نفس آن‏ها كه متضمن خرد است مى‏پردازيم و آن را ارج مى‏نهيم; زيرا اين جنبه از نفس است كه آن را به كارهاى نيك تشويق مى‏كند.

بدين ترتيب ملاحظه مى‏شود كه قسمت غير متعقل نفس هم دو جنبه دارد; يكى نفس نباتى كه هيچ وجه اشتراكى به جنبه عقلانى ندارد و ديگرى قوه شهويه يا به طور كلى قوه غريزى است كه به نحوى با مبدا عقل ارتباط دارد كه فرمان عقل را مى‏شنود و از او اطاعت مى‏كند.

اگر اين جزء نفس را واجد عقل بپنداريم، لازم مى‏آيد كه نفس ناطقه را داراى دو جزء بدانيم از يك طرف جزئى از نفس كه بذاته واجد خرد است و نفس ديگرى كه از نفس ناطقه تبعيت مى‏كند و اين تبعيت‏بذاته متابعت فرزند از تعاليم و نصايح پدرى است.

بنابر آن‏چه گذشت فضيلت هم به نوبه خود با تقسيم‏بندى بالا منطبق مى‏شود در بين فضايل، بعضى منسوب به عقل (فضايل عقلانى) و برخى مربوط به اخلاق است.

حكمت نظرى و عملى را فضايل عقلانى و سخاوت و اعتدال را فضايل اخلاقى مى‏ناميم. (39)

مترجم كتاب نيكوماخوس مرحوم دكتر ابوالقاسم پورحسينى شهدادى در مقدمه خود مى‏گويد:

ارسطو عينا مانند افلاطون به دو جزء نفس، يكى غير متعقل شامل نفس نباتى و نفس حيوانى و ديگرى متعقل قائل است و عقل در اساس و شالوده او بسيار مهم است. نوعى از فضايل، فضيلت عقلانى است مانند حكمت و فرزانگى در برابر فضايل اخلاقى مانند شجاعت و عفت. (40)

تا اين جا خلاصه‏اى از تقسيم‏بندى ارسطو را نسبت‏به مراتب و قواى نفس بيان كرديم.

اما آن‏چه فاضلين نراقى و ديگر علماى اخلاق آورده‏اند كه قواى نفس را به شهويه، غضبيه، عامله و عاقله يا ناطقه و واهمه تقسيم مى‏كنند، به نظر مى‏آيد با قدرى دخالت دادن ذوق و ابتكار است كه از خود نشان داده‏اند، گر چه آن چه ارسطو ارائه داده الهام بخش آقايان و شالوده و شاكله تقسيم‏بندى قواى نفس در ميان متاخرين و متاثرين از خود است.

مؤلف جامع السعادات در فصلى تحت عنوان «النفس و قواها الاربع‏» به تقسيم‏بندى قواى نفس طبق سليقه خود مى‏پردازد. (41) و فرزندش هم در فصلى تحت عنوان «در بيان قواى اربع است كه عقل و شهوت و غضب و وهم باشد كه ساير قوا تابع آن چهارند» بر آن تاكيد مى‏ورزد. (42)

مرحوم ملامهدى مى‏فرمايد: «براى نفس قواى چهارگانه است; قوه عقليه ملكيه و وقوه غضبيه و سبعيه و قوه شهويه بهيميه و قوه وهميه شيطانيه‏» . شان اولى ادراك حقائق امور و تشخيص دادن بين خيرات و شرور است و امر كردن به افعال جميله و نهى از صفات ذميمه.

دومى (غضبيه) باعث صادر شدن افعال وحشيانه از غضب و بغض و تعرض به مردم به نوعى از آزار و سومى (شهويه) صادر نمى‏شود از آن مگر اعمال چهارپايان از شهوت‏رانى و شكم‏بارگى‏و حرص به جماع و خوردن و چهارمى (وهميه) وظيفه‏اش به كار بردن مكر و حيله است و رسيدن به اهداف با نيرنگ و خدعه‏» . (43) سپس براى هر قوه فايده‏اى مى‏شمرد و از افلاطون كه استاد ارسطو و واضع تقسيم قوا است‏شاهدى مى‏آورد.

خواننده گرامى در مقايسه بين ارسطو و ملامحمدمهدى نراقى تفاوت بين دو تقسيم‏بندى را هم در عناوين و هم در تعداد كاملا درك مى‏كند و متوجه مى‏شود كه اين تفاوت منافاتى با تاثيرپذيرى از افلاطون و ارسطو ندارد. مرحوم نراقى همان توسعه‏اى كه در نظريه اعتدال طلايى ارسطو دارد، در بحث از قواى نفس هم اعمال فرموده‏است. هم چنين براى توجيه شرعى و دينى اين تقسيم‏بندى شواهدى از شريعت مى‏آورد.

3- محوريت عقل

ارسطو مى‏گويد:

دانستيم كه در انسان دو قوه است كه يكى از آن‏ها بايد تحت‏سلطه نفس متعقل قرار گيرد. در مردمان با فضيلت هميشه نفس غير متعقل از نفس متعقل پيروى مى‏كند و در مردمان ناپرهيزكار اين نفس سركش به طغيان مى‏پردازد. (44)

و در جاى ديگر مى‏گويد:

خدايان به آن‏چه كه به آنان نزديك‏تر است، يعنى عقل خشنود مى‏شوند. پس فيلسوف كه فضيلت توام با فعاليت عقلانى داشته باشد، هم از خود خرسند است هم خدايان از او. (45)

به هر حال اخلاق ارسطويى عقل محور است و اين‏كه گفته شده‏است:

اگر منظور ارسطو از اين عقل‏گرايى آن باشد كه سعادت انسان متناسب با ويژگى تعقل اوست. و زندگى سعادت‏مندانه نحوه‏اى از زندگى است كه با خواست‏هاى عقلانى و انسانى انسان ناسازگار باشد و فضائل واقعى انسان با آن‏چه عقل آن را به عنوان فضيلت مى‏شناسد، ناسازگار نيست‏سخنى قابل قبول است; ولى چنان‏چه علاوه براين منظور آن باشد كه عقل تمام راه‏هاى زندگى سعادت‏مندانه را به انسان مى‏نماياند; به‏گونه‏اى كه بدون كمك گرفتن از هيچ منبع ديگرى و صرفا با تامل و تعقل مى‏توان راه زندگى سعادت‏مندانه را يافت و راه كسب همه فضايل انسانى را شناخت، ادعايى است كه دليلى به آن ارائه ننموده‏است و بايد گفت همان‏طور كه وى به سقراط ايراد گرفته است كه وى از ضعف اراده انسان غافل مانده، ارسطو نيز از ضعف قوه تعقل در انسان غفلت ورزيده و گمان برده‏است كه عقل انسانى كامل است و همه مبادى شناخت را در اختيار دارد و همه راه‏هاى سعادت و كمال را مى‏شناسد (46) .

پاسخ اين ايراد از جملات نقل شده از او و تكيه برمحوريت‏خدايان داده مى‏شود. فوق عقل از ديد ارسطو خدايان هستند كه اصطلاح خدايان به معناى شرك نيست، بلكه خاص ادبيات يونانى است و گرنه در توحيد ارسطو چگونه مى‏توان ترديد كرد در حالى كه ادبيات او توحيدى است.

اين عقل محورى خداگريانه عينا در ادبيات اخلاقى جامع السعادات و به تبع آن معراج السعاده وجود دارد، البته با قدرى ترميم و تعديل. همان‏طور كه گفته شد مرحوم نراقى قوه عقليه را موسوم به ملكيه مى‏كند كه صفت فرشته‏اى است و معتقد است كه سه قوه شهويه، غضبيه و واهمه بايد تحت فرمان عقل قرار گيرند. ايشان مى‏گويد: «اگر تمام قوا در اشاره عقل قرار گيرند و عقل بر آن‏ها قهر و غلبه بيابد، يك مسالمت و ممازجت‏بين كل پيدا مى‏شود و همه آن‏ها به مثابه يك واحد به هم پيوسته مى‏شوند; زيرا كه تاثير گذار و راهبر در اين حالت فقط يك قوه است كه هر يك از قوا را در جايگاه مناسب خويش به كار مى‏گيرد. بنابراين از هر قوه آن‏چه كه به خاطر آن خلق شده‏است صادر مى‏شود. پس نفس صالح مى‏شود و قواى ثلاثه تحت فرمان او هم صلاحيت مى‏يابند «قد افلح من زكاها» (47) . و اگر عقل غلبه نكند، نزاع بين عقل و قوا در مى‏گيرد و تبديل به بحران مى‏شود; به‏گونه‏اى كه به انحلال وضعف قوا مى‏انجامد «و قد خاب من دساها» (48) .

اين عقل محورى كه از ارسطو گرفته شده به آيات نورانى قرآن تاييد شده است. همان كارى كه ارسطو كرد و عقل را مرتبط با خدايان نمود.

تنها تفاوتى كه بين جامع السعادات و اخلاق نيكوماخوس در اين مجال مى‏توان بيان كرد اين است كه قوه واهمه كه مرحوم نراقى مطرح مى‏كند يا قوه غضبيه در تقسيم‏بندى ارسطو نيست هر چند با برخى توجيهات مى‏توان قوه واهمه را همان دانست كه يكى از جزء نفس متعقل است و قوه غضبيه هم همان نفس نباتيه باشد يا قوه غاذيه كه بعيد مى‏نمايد. (49)

4- خير و سعادت

مكتبى كه سقراط و افلاطون و ارسطو به آن وابسته‏اند در اخلاق معروف به مكتب سعادت و كمال است. از نظر اين مكتب مطلوب نهايى نيل به سعادت و كمال است و همه افعال انسان در پرتو اين هدف عالى ارزش مى‏يابد. البته در مكتب ارسطويى خير و سعادت با هم طرح مى‏شود.

مرحوم دكتر پورحسينى شهدادى مى‏نويسد:

ارسطو در طرح و تنظيم كتاب اخلاق نيكوماخوس پس از ذكر مقدمات و اصول به توجيه مسائل مربوط به اخلاق مى‏پردازد. ابتدا با اين اصل آغاز به بيان مى‏كند كه محرك تمام اعمال گرايش به سوى خير است و بعد خير اعلى را براى انسان سعادت مى‏داند و چون سياست علمى است كه خير و سعادت گروه بى‏شمارى از مردم را تامين مى‏كند لذا سياست فائق برتمام علوم است و علوم اخلاق مقدمه‏اى بر علم سياست است و بالتبع مى‏توان گفت كه اخلاق نيكوماخوس مدخلى بر علم سياست است. (50)

ارسطو به هنگام بحث از مفهوم و ماهيت‏خير، از مثل افلاطونى انتقاد مى‏كند و با اين جمله شروع مى‏كند: «اين يك وظيفه مقدس است كه حقيقت را بردوستان بسيار معزز و محترم خود ترجيح دهيم‏» . (51) ارسطو مفهوم خير را برخلاف نظر افلاطون كه در بالاترين جايگاه مثل قرار داد، پايين مى‏آورد و خير و سعادت را در اين جهان مى‏جويد. به نظر وى خير لنفسه افلاطونى به درد بافنده و پزشك نمى‏خورد. پزشك با تامل در خير اعلى چه سودى در طبيعت‏خواهد داشت؟ سروكار پزشك با صحت افراد است نه صحت‏به معناى مثال. (52) ارسطو براى بررسى خير به امور بسيار صريح و عملى كه در تجارب روزانه مفيد فايده است مى‏پردازد. سعادت، خير است; زيرا سعادت غايت و مقصد تمام اعمال انسان است. اما براى اين‏كه بدانيم سعادت چيست‏بايد ابتدا بدانيم وظيفه حاضر انسان كدام است؟ در اين‏جا ارسطو نتيجه مى‏گيرد; كه سعادت عبارت است از فعاليت نفس مطابق با فضيلت. (53)

مى‏دانيم افلاطون، خير را مثال اعلى مى‏دانست كه منبع خيرها و خوبى‏هاست. ارسطو به اين راى استاد ايراد مى‏گيرد. بدين ترتيب كه اول مى‏گويد: كلمه خير داراى معناى واحد در موارد انطباق خود نيست اين كلمه هم بر جوهر هم بر عرض اطلاق مى‏شود و حتى در يك مقوله هم معانى مختلف به خود مى‏گيرد دوم مى‏گويد: خير مطلق خارج از افراد وجود ندارد. سوم مى‏گويد: خير مطلق و مثالى به چه درد زندگى جهانى و عملى مى‏خورد. خيرى كه مطلوب انسان است‏بايد داراى دو صفت‏باشد: نخست، اين كه خير بايد غايت‏باشد نه وسيله يعنى انتخاب آن به خاطر خودش باشد نه به منظور امر ديگرى. دوم اين‏كه خير بايد متكى به خود باشد و اين دو صفت در سعادت ديده مى‏شود.

حال ببينيم سعادت چيست؟ ارسطو براى پاسخ دادن به اين سؤال مسئله وظيفه و عمل را مطرح مى‏كند و مى‏گويد بايد ببينيم چه چيز موجب رضاى خاطر انسان مى‏شود و وظيفه خاص انسان كدام است؟ و در پايان مى‏گويد: سعادت عبارت است از زندگى كردن مطابق با عقل سليم (بالفعل نه بالقوه) توام بافضيلت در تمام عمر نه دوره‏اى محدود. (54)

اين تعريف سعادت مطابق با آراى گوناگونى است كه در اين مورد بيان شده‏است. عده‏اى مى‏گويند سعادت عبارت است از فضيلت; اما ارسطو مى‏گويد: سعادت منبعث از عملى است كه از روى فضيلت‏باشد. بعضى مى‏گويند: سعادت عبارت است از لذت; اما ارسطو مى‏گويد كه لذت هميشه با سعادت قرين است. برخى مى‏گويند سعادت عبارت است از خيرهاى خارجى; اما ارسطو مى‏گويد كه خيرهاى خارجى موجب تسهيل فعاليت فضيلت‏آميز مى‏شود. بنابراين تعريفى كه ارسطو از سعادت مى‏دهد متضمن همه اين مفاهيم است. «فضيلت‏سرچشمه اعمال خير و عاقلانه و بالذات قرين است و سعادت شرط ضرورى و طبيعى است‏» . ارسطو پس از اين‏كه سعادت را عبارت از «فعاليت مطابق با فضيلت‏» دانست‏به بررسى ماهيت فضيلت مى‏پردازد و اين بررسى تا پايان كتاب ششم ادامه مى‏يابد. (55)

اين خلاصه‏اى بود از نظرات ارسطو در خصوص محور مكتب اخلاقى خويش بمعنى خير و سعادت. حالا بايد ديد مرحوم نراقى چه تاثيرى از اين گفتار و پندار گرفته است. ايشان در فصلى تحت عنوان «الاقوال فى الخير و السعادة و التوفيق بينها» سطح تاثيرپذيرى خود را از نظريه ارسطو نشان مى‏دهد و در خلال آن صريحا از ارسطاطاليس نام مى‏برد. (56) و نظر او را در خصوص خير مطلق اعلام مى‏دارد. ايشان مى‏نويسد: «بدان كه هدف تهذيب نفس از رذايل و تكميل آن با فضايل همان وصول به‏خير و سعادت است. فلاسفه قديم گفته‏اند [يعنى سقراط و افلاطون] كه خير بر دو قسم است: مطلق و مضاف. خير مطلق هدف نهايى موجودات است و غايت غايات است و خير مضاف آن است كه وسيله رسيدن به مطلق است. و «سعادت‏» وصول هر شخص است‏با حركت ادارى خود به كمال خود كه در فطرت او نهفته است .

بنابراين فرق بين خير و سعادت آن است كه خير نسبت‏به افراد و اشخاص گوناگون اختلافى ندارد، ولى سعادت نسبت‏به افراد داراى ابعاد مختلف است.

اما آن چه كه از كلام ارسطاطاليس ظاهر است آن است كه خير مطلق همانا كمالات نفسانيه است و خير مضاف آن است كه وسيله تحصيل كمالات نفسانيه است، مانند آموزش ديدن و سلامتى يا اين كه نافع است، مثل مكنت و ثروت.

اما سعادت نزد فلاسفه قديم فقط به روح ربط دارد نه به جسم و بدن و آن را در اخلاق فاضله محصور كرده‏اند و بر اين ادعا به اين‏كه حقيقت انسان در نفس او است و بدن آلت نفس است احتجاج كرده‏اند. پس آن‏چه كه كمال بدن محسوب مى‏شود، لزوما سعادت نام نمى‏گيرد.

اما فلاسفه جديدتر من جمله ارسطو و پيروان او سعادت را راجع به تركيب بدن و نفس در شخص مى‏دانند; زيرا هر بخش مى‏تواند سعادت جزئى و خاص خود را داشته باشد. پس سعادت يا بدنى است‏يا روحى و نفسانى. سعادت بدنى، مانند صحت و اعتدال مزاج، سعادت روحى، مانند حكمت و اخلاق مرضيه. اما فلاسفه قديم معتقدند سعادت‏هاى بدنى هيچ‏گاه سعادت‏زا براى نفس نيستند و نفس مادامى‏كه ملوث به آلودگى‏هاى طبيعى و اشتغالات مادى است، هيچ‏گاه سعادت معنوى و روحى را در نخواهد يافت. سعادت مطلق جز با اشراقات عقليه و نور يافته از انوار الهى حاصل نمى‏شود و شرط آن تنزه از هر نوع ظلمت هيولانى و تنگناى مادى است.

اما معلم اول و پيروان او مى‏گويند كه سعادت حاصل است‏براى نفس و بدن با هم و براى سعادت درجاتى قائل‏اند كه پست‏ترين آن غلبه سعادت بدنى به نفسى و بالاترين آن توجه به عالم بالا است و گاهى هم توجه به اين عالم به خاطر تنظيم اغراض دنيوى.

و نظريه مختار من كه حق است همان نظريه معلم اول است; زيرا كه ترديدى نيست كه سعادت مطلق بدون سعادت اضافيه بدنيه ميسور نيست; زيرا كه ثروت و مكنت و اعوان و غير ذلك زمانى سعادت هستند كه وسيله‏اى براى تحصيل سعادت حقيقيه باشند; زيرا هيچ عاقلى نمى‏گويد كه حطام دنيوى و صحت‏سعادت است ولو هيچ ارتباطى با سعادت حقيقى نداشته باشد. (57)

تا اين جا هماهنگى كامل و صريح مرحوم نراقى و ارسطو آشكار شد. در هيچ جاى ديگر به اين صراحت از نظريه مختار خود كه مطابق با نظر ارسطاطاليس باشد، نام نمى‏برد; حتى در مباحث اعتدال و تنوع قواى نفس كه گذشت. اگر دقت‏شود، عبارات ارسطو كه از اخلاق نيكوماخوس نقل كرديم، كاملا مشابه كلمات نراقى است.

اما مرحوم نراقى در پايان آن‏چه را از ارسطو گرفته طبق مشى اصلى خود در كتاب جامع السعادات رنگ الهى مى‏زند. آن‏جا كه مى‏گويد:

از كلمات همه ظاهر مى‏شود كه حقيقت‏خير و سعادت نيست; مگر معارف حقه و اخلاق طيبه، واقعا هم همين طور است الا اين‏كه ترديدى نيست كه آن‏چه كه مترتب مى‏شود براين معارف و اخلاق كه عبارت باشد از حب با خدا و انس با او در ابتهاجات عقليه ناشى از او و نيز لذات روحانى امرى مغاير آن اخلاق است و اگر چه از آن جدا نيست.

اگر اين را سعادت و خير بناميم سزاوارتر است. و اگر چه همه هم نوعى خير و سعادت هستند. با اين نظر ما، جمع مى‏شود بين همه اقوال از ارباب نظر و استدلال و اصحاب كشف و حال و اخوان ظاهر از اهل مقال، چرا كه هر فرقه به سمتى رفته است; دسته‏اى سعادت را عقل و علم و گروهى عشق و گروهى زهد و ترك دنيا مى‏داند; ولى نظريه ما جامع همه آن‏ها است. (58)

اين عبارات طولانى از ارسطو و نراقى را بدين منظور آورديم كه اثبات شود مرحوم نراقى ولو شاكله و چهارچوب كار را از ارسطو به عنوان معلم اول اخذ مى‏كند، ولى در نهايت نظر تكميلى خويش را اعلام مى‏كند و اگر هم در عبارات ارسطو به خاطر مصالحى از سعادت اخروى و الهى كم‏تر سخن رفته است، جبران مى‏كند و در حقيقت‏به اخلاق ارسطويى روح و جان مى‏دهد و مى‏دمد.

اين روحيه تكميل‏گر را در سرتاسر جامع السعادات مى‏بينيم. و در نهايت روشن مى‏شود كه اولا: ايشان گاهى صراحتا و گاهى تلويحا عناصر اصلى ادبيات اخلاقى خويش را از ارسطو مى‏گيرد، ثانيا: آن را تكميل مى‏كند، ثالثا: نفس اين تبعيت‏با آن‏چه در مقدمه از شخصيت ارسطو گفته شد، قدحى در مكتب اخلاقى فاضلين نراقى محسوب نمى‏شود.

پى‏نوشت‏ها:

1) ارسطو، اخلاق نيكوماخوس، ص دو.

2) همان، ص 10.

3) همان.

4) روين، اخلاق باستان، ص 44 و جورج سارتون، تاريخ علم، ص 507.

5) جورج سارتون، تاريخ علم، ص 514.

6) همان، ص 212 و اخلاق نيكوماخوس، ص هفده.

7) حسن‏زاده آملى، شرح منظومه، ص 62- 64.

8) ديلمى، محجوب القلوب، ص 14.

9) آل عمران (3) آيه .

10) اين نكات توسط معظم له در ديدار خصوص با نگارنده مقاله مطرح شده است.

11) حسن‏زاده آملى، همان، ص 67.

12) اخلاق نيكوماخوس، كتاب اول، ص 24.

13) همان، مقدمه، ص بيست‏ويك.

14) ملامحمدمهدى نراقى، جامع السعادات، ص 34.

15) مجتبى مصباح، فلسفه اخلاق، ص 107.

16) ر.ك: ملامحمدمهدى نراقى، همان، ص 111.

17) ر.ك: همان، ص 24.

18) ملااحمد نراقى، معراج السعاده، ص 4.

19) همان، ص 6.

20) ر.ك: ملامحمدمهدى نراقى، همان، ص 24.

21) ملااحمد نراقى، همان، ص 4.

22) در ادامه مقاله اين نكات بيش‏تر روشن خواهد شد.

23) ملااحمد نراقى، معراج السعاده، ص 31.

24) اخلاق نيكوماخوس، مقدمه، ص هشت.

25) اخلاق نيكوماخوس، ترجمه ابوالقاسم پورحسينى، مقدمه، ص نوزده.

26) همان، ص 18.

27) ملامحمدمهدى نراقى، جامع السعادات، مقدمه، ص 20.

28) مجتبى مصباح، فلسفه اخلاق، ص 122.

29) همان.

30) اخلاق نيكوماخوس، ص 85.

31) ملامحمدمهدى نراقى، همان، ص 98.

32) ر.ك: ملامحمدمهدى نراقى، همان، ص 119.

33) همان، ص 106.

34) ملااحمد نراقى، همان، ص 33.

35) هود (11) آيه 113.

36) ملامحمدمهدى، همان، ص 90.

37) مجتبى مصباح، همان، ص 119.

38) ر.ك: همان، ص 118 و دائرة المعارف فلسفه اخلاق، ويراسته بكر، ص 193.

39) اخلاق نيكوماخوس، ص 24- 25.

40) همان، مقدمه، ص بيست.

41) ملامحمدمهدى نراقى، همان، ص 61.

42) ملااحمد نراقى، همان، ص 21.

43) ملامحمدمهدى نراقى، همان، ص 63.

44) اخلاق نيكوماخوس، ص 23- 24.

45) همان، مقدمه، ص بيست و يك.

46) همان، مقدمه، ص بيست و يك.

47) شمس (91) آيه 9.

48) همان، آيه 10.

49) ملامحمدمهدى نراقى، همان، ص 65.

50) اخلاق نيكوماخوس، مقدمه، ص بيست و دو.

51) همان، كتاب اول، فصل اول.

52) روس، اخلاق باستان، ص 44.

53) اخلاق نيكوماخوس، كتاب اول، فصل 4، ص 14 و مقدمه، ص بيست و دو.

54) اخلاق نيكوماخوس، 1098 ب.

55) همان، مقدمه، ص بيست و سه.

56) ملامحمدمهدى نراقى، همان، ص 69.

57) همان، ص 72.

58) همان.

چاپ این نسخه درجه: 0.00   چند مرتبه به این پست امتیاز داده اند: 0 مرتبه

نظرات

تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
 
 

 
 طراحی سايت توسط شهر الکترونیک کرمان  پشتیبان رسمی سیستم مدیریتی سایت ساز دریا طراحی شده است.