سيستم مديريت محتواي ياس/دفتر امام جمعه بخش چترود  

مطالب

خانه مشهور لیست اضافه

داستانهاي نهج البلاغه بخش اول

ارسال شده توسط: مدیربازدید شده: 1346 مرتبه
دسته: اديان و مذاهبتاریخ: 1388.08.30
 
پيشگفتار

نهج البلاغه، برادر قرآن

نهج البلاغه، در سه بخش تشكيل شده:

1- خطبه ها

2- نامه ها

3- كلمات قصار

در تعريف نهج البلاغه، مطالب بسيار گفته شده و با تعبيرات گوناگون از آن ياد شده مانند اينكه:

نهج البلاغه، يا درياى بيكران معرفت،

نهج البلاغه، يا آلبوم نشان دهنده ى راهها و چاهها، سعادتها و شقاوتها،

نهج البلاغه، يا يك كتاب انقلابى براى رهائى از استكبار و استعمار در همه ى زمانها،

نهج البلاغه، يا كتاب تربيت و تكامل،

نهج البلاغه، يا يك كتاب سياسى و اجتماعى براى همه ى زمانها و مكانها، كه گوئى براى امروز و فردا و فرداها نوشته شده و با مرور زمان كهنه نمى شود، بلكه تازه تر مى گردد.

نهج البلاغه كتاب همگان، بخصوص جوانان، آنانى كه طبعا انقلابى و نوگرا هستند، اين كتاب، اين احساس نسل جوان را اشباع مى كند.

نهج البلاغه، يا يك كتاب جامع سياسى، اعتقادى، تاريخى، اخلاقى، علمى و اجتماعى و اقتصادى، كه اصول همه ى دانشها و بينشهاى صحيح بشرى در آن آمده است "و آنانكه تصور مى كنند، دين از سياست جدا است، خوبست، نهج البلاغه را بخوانند تا اين تصور غلط و كور را از خود دور سازند".

ولى بايد گفت هيچكدام از اين تعاريف، رسا و جامع نيست، بلكه زيبنده آن است كه بگوئيم نهج البلاغه اخو القرآن "برادر قرآن" است و در اسلام، پس از قرآن، هيچ كتابى به بلنداى عظمت نهج البلاغه نمى رسد، الگوئى است ادبى براى اديبان، سياسى براى سياستمداران، اخلاقى براى معلمان اخلاق، اعتقادى و فلسفى و عرفانى براى محققان و عارفان و وارستگان، اجتماعى و مذهبى براى مردم كوچه و بازار و... گوئى اين كتاب، مغز و بطن قرآن است و گوئى وحى آسمانى است كه جبرئيل امين، كلمه كلمه ى آن را برزبان اميرمومنان على "ع" جارى ساخته است، چرا كه از مخزن علم نبوت و الگوى انسانيت و پرورده ى خاص پيامبر "ص"، حضرت امام على "ع" صادر شده است.

نهج البلاغه، پس از قرآن، بزرگترين منبع شناخت است، كتابى است كه اصول درس انسان سازى را مى آموزد.

نهج البلاغه، آئينه ى قرآن است، گوئى از قرآن اقتباس شده و... و چه بهتر كه بگوئيم نهج البلاغه اخو القرآن "برادر قرآن" است، چرا كه از زبان اميرمومنان على "ع" است، آن وجود مقدسى كه در يكى از سخنانش فرمود:

ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير: سيل علم و معرفت از دامن وجود من، جارى است و "مرغان دور پرواز انديشه ها" به افكار بلند من نخواهند رسيد. [ نهج البلاغه خطبه 3. ]

علامه توانا ابن ابى الحديد كه از علماى بزرگ اهل تسنن است، در مورد شرح نهج البلاغه "كه از بهترين شرحها است و در بيست جلد چاپ شده" مى گويد: و جرى الوادى فتم على القرى: سيل در بيابان به جريان افتاد، ولى به آخر نرسيد و در زمين بيابان فرورفت. [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 ص 5. ]

يعنى گرچه شرح من، همانند سيل، داراى صلابت و پيشروى مى باشد اما در اين بيابان وسيع فرومى رود و به محيط آن نخواهد رسيد جالب اينكه:

شخصى از امام على "ع" پرسيد: آيا در نزد شما چيزى از وحى هست؟

امام فرمود: نه، سوگند به خدائى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، "وحى ما" جز اين نيست كه خداوند، به بنده اش، فهم و درك قرآنش را بياموزد. [ الميزان ج 3 ص 73. ]

مرحوم علامه طباطبائى پس از ذكر اين حديث، مى گويد: اين روايت از غرر احاديث است و كمترين چيزى كه به آن دلالت دارد، اين است كه: آنچه حضرت على "ع" از شگفتيهاى معارف بيان مى كند كه فكرها و عقلها را مات و مبهوت مى سازد، از قرآن مجيد گرفته است. [ الميزان ج 3 ص 73. ]
مولف نهج البلاغه

گردآورنده ى سخنان امام على "ع" به صورت نهج البلاغه، يكى از علماى بزرگ قرن چهارم سيد رضى برادر سيد مرتضى است كه هر دو از نوابغ علماى شيعه بوده و در پيشانى تاريخ اسلام مى درخشند.

محمد بن حسين بن موسى بن محمد بن موسى بن ابراهيم بن موسى بن جعفر "ع" معروف به شريف رضى نوه ى پنجم امام هفتم حضرت موسى بن جعفر "ع" است. كه در سال 359 هجرى قمرى در بغداد متولد

شد و در ششم محرم سال 406 ه.ق در سن 47 سالگى در بغداد از دنيا رفت و بدن شريفش در كاظمين كنار قبر امام كاظم "ع" به عنوان امانت دفن گرديد و پس از مدتى "طبق وصيت" جسد پاك او و همچنين برادرش سيد مرتضى را به كربلا انتقال داده و در آنجا به خاك سپردند. [ شرح زندگى اين بزرگمرد اديب، در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 ص 31 تا 41 آمده است. ]

تجزيه و تحليل نهج البلاغه

كتاب نهج البلاغه چنانكه اشاره شد، يك كتاب عمل و عقيده است و روشن است كه شناخت اين كتاب، مقدمه ى عقيده و عمل مى باشد، تجزيه و تحليل و شرح موضوعى نهج البلاغه، بهترين و استوارترين راه شناخت است و در اين راه از زمان گذشته ، گامهاى استوارى از سوى دانشمندان برداشته شده است و كتابهائى نگارش يافته است، مانند كتابهاى:

خوارج در نهج البلاغه، بيت المال در نهج البلاغه، ابيات "اشعار" نهج البلاغه، رابطه قرآن با نهج البلاغه، المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه، اعلام نهج البلاغه و حكمت نظرى و عملى در نهج البلاغه، شهادت در نهج البلاغه و... در نهج البلاغه و نگارنده نيز درخور استعداد خود، در اين رابطه به تجزيه و تحليل سه موضوع پرداخته است كه عبارتند از:

1- آيات قرآن در نهج البلاغه

2- گفتار پيامبر "ص" در نهج البلاغه "كه اين دو كتاب توسط انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين قم، چاپ و منتشر شده است"

3- ويژگيها "اوصاف" قرآن در نهج البلاغه "كه توسط يكى از روزنامه هاى كثير الانتشار، منتشر شده است".

اينك در اين رابطه، اين كتاب "داستانهاى نهج البلاغه- شامل 140 داستان" تقديم مى گردد، اميد آنكه گامى براى بهتر شناختن نهج البلاغه باشد، با توجه به اينكه داستان خوب همچون آينه اى است كه نشان دهنده ى زيبائيها و زشتيها مى باشد و آزموده هائى است كه منابع و زمينه ها و عوامل پيروزيها و شكستها را مى آموزد.

روش ما در اين كتاب

محور سخن در اين كتاب، داستانهاى نهج البلاغه به زبان ساده و همگانى است و نظر به اينكه نهج البلاغه محتوى مطالبى است كه بيشتر در عصر خلافت اميرمومنان على "ع" رخ داده، طبعا حوادث و سرگذشتهاى نهج البلاغه، غالبا جنبه هاى اجتماعى و سياسى را تعقيب مى كند، در عين آنكه بعضى از داستانهاى آن، آموزنده ى درسهاى مختلف اقتصادى، اخلاقى، اجتماعى، سياسى و دينى است.

و براى اينكه روش نگارنده را در استخراج داستان از نهج البلاغه، بدانيد، پنج نكته زير را تذكر مى دهم:

1- غالبا مطلبى كه بيش از پنجاه درصد، شباهت به داستان دارد، معيار ما در انتخاب داستان از نهج البلاغه است و اين داستانها از مطالبى كه در لابلاى نهج البلاغه با اين گونه شباهت، آمده، اقتباس شده است و اگر در خطبه يا گفتارى، تنها با جمله اى اشاره به داستانى شده باشد، آن داستان در اين كتاب نيامده است.

2- گاهى يك داستان در دو خطبه يا در دو نامه و يا در يك خطبه و يك نامه يا بيشتر در نهج البلاغه آمده، نگارنده با اقتباس از همه ى آنها "با ذكر مدرك، در پاورقى" داستان را تكميل نموده است و در موارد اندك، به سرگذشتى كه در متن نهج البلاغه نيامده ولى داراى نوعى ارتباط براى تكميل داستان مى باشد، نيز توجه شده است.

3- نوعا لوازم طبيعى داستان، براى بهتر نشان دادن حوادث ذكر شده است و در اين راستا، از كتب تاريخ و شرحهاى نهج البلاغه، بهره گيرى شده است در عين اينكه، محور داستانها، متن نهج البلاغه است و در چهارچوب هدف نهج البلاغه قرار دارد.

4- سعى شده- تا آنجا كه ممكن است- هر داستان به صورت روان و دور از زوائد و واژه هاى نامانوس تنظيم شود، تا براى عموم خوانندگان قابل فهم باشد.

5- داستانها به ترتيب شماره بندى نهج البلاغه صبحى صالح، تنظيم شده است، اگر احيانا ترتيب بهم خورده، براى تكميل داستان، از فرازهاى مختلف نهج البلاغه است، وگرنه، اصل ترتيب تا آخر، رعايت شده است.

جاذبه و نقش داستان خوب در پاكسازى و رشد سياسى و اجتماعى فرد و جامعه بدون اغماض است، به ويژه داستانى كه در رابطه با متن نهج البلاغه باشد امام على "ع" در يكى از گفتارهاى خود مى فرمايد:

اى بندگان خدا، روزگار بر باقى ماندگان، همانسان مى گذرد كه بر پيشينيان گذشت "نهج البلاغه خطبه 157" اميد آنكه در آينه ى داستانهاى نهج البلاغه، راه سعادت را بشناسيم و در پرتو آموزشهاى امام على "ع" بر رشد معنوى خود بيفزائيم.

حوزه ى علميه قم- محمد محمدى اشتهاردى

پائيز 1366
خطبه ها

سركشى ابليس

[ اقتباس از نهج البلاغه خطبه اول و 192. ]

ابليس "پدر شيطانها" در صف عرشيان بود، او شش هزار سال در پيشگاه خدا، عبادت نمود.

خداوند بزرگ هنگامى كه حضرت آدم "پدر انسانها" را آفريد و روح انسان را در او دميد، براى بزرگداشت خلقت آدم، به همه ى فرشتگان و به ابليس فرمان داد كه آدم را سجده كنيد

[ فرمان سجده در قرآن در پنج مورد آمده است: بقره- 34- اعراف- 11- كهف- 50- طه- 116- اسراء- 61- اين سجده، سجده پرستش نبود، زيرا سجده پرستش جز براى ذات پاك خدا جايز نيست، بلكه سجده شكر خدا به خاطر نعمت بزرگ خلقت آدم بود و يا به معنى خضوع در برابر آدم كه داراى آن همه امتيازات و منابع تكامل است، مى باشد. ] همه او را سجده كردند، ولى ابليس تكبر نمود و با يادآورى اصل خلقت خود و خلقت آدم، خود را بزرگتر پنداشت و به آدم گفت: انا نارى و انت طينى: من از آتش آفريده شده ام و تو از گل و خاك و همين فكر غرورآميز، او را از انجام فرمان خدا بازداشت و در نتيجه، اعمالش پوچ و بى محتوا گرديد. و از درگاه خداوند، رانده و مطرود شد، كه اميرمومنان على "ع" مى فرمايد:

از داستان ابليس، پند و عبرت بگيريد، از اين رو كه عبادات طولانى و كوششهاى فراوان او "براثر تكبر" از بين رفت، او خداوند را شش هزار سال عبادت نمود كه معلوم نيست از سالهاى دنيا است يا از سالهاى آخرت ولى با ساعتى تكبر و غرور، همه ى عبادات و كوششهايش را محو و نابود كرد، گرچه ابليس، آسمانى و عرشى بود، ولى فرمان خدا بين اهل آسمان و زمين يكى است و همه ى بندگان در برابرش مساوى هستند- اى بندگان خدا، از اين دشمن خدا "يعنى ابليس" برحذر باشيد.

گناه آدم و توبه ى او [ اقتباس از نهج البلاغه خطبه ى اول و خطبه 91. ]

خداوند پس از آنكه زمين را آفريد و آن را آماده سكونت انسان ساخت، در ميان مخلوقات خود، آدم "اولين انسان نسل موجود" را برگزيد و او را در بهشت "يعنى باغى از باغهاى خرم و خوش آب و هواى

زمين" جاى داد، آشاميدنيهاى گوارا و خوراكهاى لذتبخش را در اختيار آدم گذاشت. [ [گرچه بعضى معتقدند اين بهشت، همان بهشت آخرت كه موعود انسانهاى نيك است بود، ولى ظاهر اين است كه اين بهشت، يكى از باغهاى پرگياه و ميوه و خوش آب و هواى دنيا در همين زمين بوده است، چنانكه اين مطلب در حديثى از امام صادق "ع" آمده است "تفسير نورالثقلين ج 1 ص62"

ناگفته نماند: داستان آدم و همسرش حواء، در بهشت و فريب دادن ابليس و اخراج آنها از بهشت در قرآن در سوره هاى بقره آيه 35 تا 38 و اعراف آيه 19 تا 22 و سوره طه آيه 118 تا 123 آمده است.] ] و آدم را از حيله هاى ابليس و دشمنى او، برحذر داشت و به او تكليف كرد كه فريب شيطان را نخورد "او را در آن بهشت آزمايش كرد و فرمود كه او و همسرش، نزديك درختى نروند و از آن چيزى نخورند".

ولى سرانجام ابليس "پدر شيطانها" او را فريب داد و بر او حسادت ورزيد، چرا كه ابليس از اينكه حضرت آدم در بهشت، در جايگاه هميشگى و همنشين نيكان است، ناراحت بود، وسوسه هاى او باعث شد كه آدم "ع" يقين خود را به شك و وسوسه ى او از دست داد و تصميم محكم خويش با سخنان بى اساس او مبادله كرد [ گناه حضرت آدم "ع" همان ترك اولى بود و به عبارت روشنتر گناه مطلق نبود، بلكه گناه نسبى بود، به اين معنى كه او با آن مقام ارجمندى كه داشت، حتى نمى بايست كار مكروهى را انجام دهد، بنابراين، انجام كار مكروه براى او گناه است و با مقام عصمت منافات ندارد و اين تكليف و آزمايش آدم در بهشت، براى آن بود كه آمادگى پيدا كند و وقتى به زمين آمد، لياقت رهبرى مردم را داشته باشد. و توبه ى آدم "ع" يك نوع تصفيه و پاكسازى روح مى باشد كه از ويژگيهاى يك حجت خدا است. ] شادى و خوشبختى زندگى در بهشت كه براى آدم "ع" فراهم شده بود، به ترس و وحشت، مبدل گرديد.

اما خداوند مهربان ابتداء زمينه توبه و پشيمانى از گناه را در آدم به وجود آورد و پس از آن آدم از اين موهبت الهى استفاده نمود و از گناهى كه مرتكب شده بود، توبه كرد. [ حضرت آدم "ع" ذاتا پاك و مومن بود، از اين رو پس از ماجراى فريب كه جنبه ى استثنائى داشت، زود متوجه شد و توبه كرد، خداوند توبه او را پذيرفت، بنابراين بايد مراقب بود كه شيطان انسان را فريب ندهد و اگر فريب داد با توبه جبران نمايد. ]

خداوند آدم را پس از توبه به زمين فرستاد، تا با نسل خود زمين را آباد سازد.

و او را حجت خود در روى زمين قرار داد، تا انسانها در پرتو راهنمائيهاى او، راه هدايت را بپيمايند و پس از مرگ او، زمين را از حجتهاى خود خالى نگذاشت.
به خاطر دو هدف

پس از رحلت پيامبر "ص"، با اينكه اميرمومنان على "ع" خليفه و وصى بحق آن حضرت بود، ابوبكر به مقام خلافت دست يافت. پس از دو سال و چهار ماه، ابوبكر از دنيا رفت و عمر بن خطاب به جاى او نشست و يازده سال و چند ماه خلافت كرد و پس از عمر، عثمان به جاى او نشست و حدود دوازده سال خلافت كرد و پس از عثمان كه قتل او در اواخر سال 35 هجرى قمرى اتفاق افتاد، مردم حجاز به سوى خانه على "ع" سراسيمه شدند و با آن حضرت بيعت كردند و آن حضرت چهار سال و 9 ماه و چند روز خلافت كرد و در اين مدت نيز غالبا به جنگ با ناكثين و قاسطين "معاويه و هوادارانش" و مارقين "خوارج" اشتغال داشت. [ اقتباس از تتمه المنتهى ص 4 تا 9. ]

اميرمومنان على "ع" در گفتارى، پس از ذكر ماجراى خلافت بعد از خود، به ماجراهاى اسفبار خلافت خود، آنگاه كه زمام امور را به دست گرفت، پرداخته و سخنانى مى فرمايد كه خلاصه اش اين است:

جمعيت فراوان "پس از عثمان" به سراغ من آمدند، تعدادشان به قدرى زياد بود كه همچون يالهاى كفتار "زياد و بهم فشرده" بودند، آنها از هر سو مرا احاطه كردند، ازدحام آنها نزديك بود كه دو نور چشمم حسن و حسين "ع" را زير پا قرار دهند، فشار جمعيت به پهلوهايم آسيب رساند و لباسم از دو طرف پاره شد، آنها همانند گوسفندهاى گرگ زده كه به دور چوپان اجتماع مى كنند به دور من اجتماع نمودند، مرا به قبول خلافت واداشتند و وقتى بيعت كردند، من هم آن را پذيرفتم، ولى طولى نكشيد كه جمعى بيعت خود را شكستند "طلحه و زبير و پيروانشان" و جمعى از اطاعت فرمان من سرباز زدند "خوارج" و جمعى ديگر راه معاويه را رفتند، زيورهاى دنيا، چشمشان را خيره كرد و فريفت. [ نظير اين مطلب در خطبه 67 و 92 نهج البلاغه آمده است. ]

آگاه باشيد سوگند به خدا اگر نبود بيعت آن همه جمعيت كه باعث اتمام حجت مى شود،

و ما اخذالله على العلماء الا يقاروا على كظه ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها على غاربها...

و اگر نبود عهد و پيمانى كه خداوند از علماء و دانشمندان گرفته كه در برابر شكمخوارگى ستمگران و گرسنگى مظلومان، سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن چشم مى پوشيدم... در اين هنگام شخصى از اهالى عراق از مجلس برخاست و نامه اى به على عليه السلام داد "كه بعضى گويند سوالاتى در آن نامه نوشته شده بود تا حضرت على "ع" پاسخ آنها را بدهد" على "ع" همچنان آن نامه را مى خواند، نامه اى كه خطبه ى داغ و گرم على "ع" را قطع كرده بود و سكوت همه جا را فراگرفته بود و مردم منتظر بودند، بقيه ى گفتار على "ع" را بشنوند.

عبدالله بن عباس "كه از دانشمندان بزرگ اسلام بود" احساس كرد كه على "ع" سخن خود را قطع نمود، عرض كرد: چقدر شايسته بود كه به گفتار خود ادامه مى دادى؟!.

امام على "ع" در پاسخ او فرمود: هيهات اى پسر عباس! شقشقه هدرت ثم قرت: سوزى از آتش دل بود كه شعله ور شد و سپس فرونشست.

ابن عباس مى گويد: سوگند به خدا هيچگاه بر سخنى مانند اين گفتار، متاسف و اندوهگين نشدم، كه "جوسازى جوسازان" نگذاشت تا آنچه امام مى خواست بيان كند [ نهج البلاغه خطبه 3. ] به اين ترتيب دريافتيم كه هدف اصلى على "ع" از قبول مسئوليت خلافت و رهبرى، دو موضوع بود: 1- جلوگيرى از ظلم ظالم 2- حمايت از مستضعف و مظلوم.
وقت شناسى سياسى

پس از رحلت پيامبر عظيم الشان اسلام "ص" و پيش آمدن ماجراى سقيفه ى بنى ساعده و انتخاب ابوبكر، جمعى از بنى هاشم كه در ميانشان، عباس عموى پيامبر "ص" نيز بود، همراه ابوسفيان، به حضور على "ع" آمدند و از آن حضرت درخواست كردند كه به عنوان خليفه ى رسول خدا "ص" با او بيعت نمايند.

حتى ابوسفيان افزود: اگر اجازه دهى با سپاهى فراوان، پياده و سواره از تو حمايت مى كنيم!. [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 ص 221 218. ]

اميرمومنان كه سابقه سوء ابوسفيان را مى دانست و شرائط را مساعد نمى ديد در پاسخ آنها سخنى فرمود كه در نهج البلاغه در خطبه ى 5 آمده است.

نخست فرمود: اى مردم! امواج كوه پيكر فتنه ها را با كشتيهاى نجات درهم بشكنيد و به اختلاف و پراكندگى دامن نزنيد.

و در پايان فرمود: و مجتنى الثمره لغير وقت ايناعها كالزارع بغير ارضه: دست انداختن به ميوه اى كه هنوز نرسيده، مانند بذر پاشى در زمين شوره زار و نامساعد مى باشد. امام "ع" با اين بيان، توجه داد كه در انقلابهاى عظيم، بايد به شرائط و آمادگيها توجه داشت و با توجه به جوانب كار، آنچه براى اسلام مهمتر است، به آن اقدام كرد و به افراد مشكوك، اعتماد نكرد.
پاداش شركت در هدف

جنگ جمل اولين جنگ بزرگى بود كه در زمان خلافت حضرت على "ع" در بصره در سال 36 هجرى در ماه جمادى الاولى اتفاق افتاد، اين جنگ را ناكثين "بيعت شكنان" كه در راس آنها طلحه و زبير بود، به وجود آوردند كه منجر به شهادت پنج هزار نفر از سپاه على "ع" و هلاكت سيزده هزار نفر از مخالفان آن حضرت گرديد. [ تتمه المنتهى ص 9 و 12. ]

سپاه على "ع" به فرماندهى آن حضرت، پيروز شدند و جنگ به پايان رسيد، يكى از ياران على "ع" كه در جنگ، شركت داشت، به حضور على "ع" رسيد و گفت: چقدر شايسته بود، كه برادرم نيز در اين نبرد، شركت مى كرد و پيروزى شما را مى ديد و به پاداش و افتخار اين شركت، نائل مى شد؟! حضرت على "ع" به او فرمود: آيا فكر و دل برادر تو با ما بود؟

او عرض كرد: آرى.

امام فرمود: فقد شهدنا: بنابراين او نيز در اين نبرد با ما بوده و شركت داشته است.

سپس افزود: حتى آنانكه در صلب پدران و رحم مادرانشان هستند و در اين جنگ با ما هم عقيده باشند، با ما هستند، كه به زودى متولد شده و دين و ايمان به وسيله آنها تقويت مى شود. [ نهج البلاغه خطبه 12. ]

جالب اينكه، در تاريخ شبيه جريان فوق داستان ديگر به شرح زير آمده است: به نقل ابوالاسود و حبه ى عرنى: امام على "ع" پس از پايان جنگ جمل وارد خانه اى شد كه بيت المال بصره از طلا و نقره و... در آنجا قرار داشت، چند بار خطاب به آن فرمود: غرى غيرى: غير مرا فريب بده سپس دستور داد آن اموال را بين اصحاب و رزمندگان، تقسيم كنند و به هر كدام پانصد درهم بدهند، آن حضرت خودش نيز همين مقدار برداشت و در اين هنگام شخصى كه در جنگ شركت نداشت، از راه رسيد و عرض كرد: اى اميرمومنان! اگر چه من در جنگ، شركت نداشتم، ولى قلبم با شما بود، به من هم از غنائم چيزى بده، امام "ع" سهم خود را به او بخشيد و چيزى براى خود باقى نگذاشت، مجموع بيت المال دوازده هزار درهم بود و مجموع رزمندگان، شش هزار نفر بودند، گوئى از نخست، مقدار پول و تعداد جمعيت را آن حضرت مى دانست. [ شرح نهج البلاغه ج اول ص 249 و 250. ]

به اين ترتيب مى بينيم، امام على "ع" براى آنان كه در فكر و نيت، طرفدار حق هستند، احترام قائل شده است، چرا كه آنها را قابل جذب مى ديد، از اين رو آنها را نه تنها طرد نكرد، بلكه به آنها فرمود: شما در پاداش رزمندگان، شريك هستيد و در صف آنها مى باشيد.

انتقاد شديد به حاميان باطل

وقتى كه طلحه و زبير و... جنگ جمل را در بصره بر ضد على "ع" بپا كردند، مردم بصره، كوركورانه به دنبال جنگ افروزان به راه افتادند و از باطل گرايان، حمايت نمودند، پس از جنگ، امام على "ع" آنها را سخت مورد انتقاد قرار داد و آنها را از بلاى عظيمى كه دامنگيرشان خواهد شد برحذر داشت، چرا كه آنها انديشه خود را صيد شيادان كردند و توان خود را در اختيار آتش افروزان دنياپرست قرار دادند، به آنها فرمود: شما سپاه فلان زن و پيروان حيوان "شتر" بوديد، اخلاق شما پست و پيمانتان، از هم گسسته بود، دين دروغين داشتيد... گويا مى بينم عذاب خدا از آسمان و زمين بر شما فرود آيد و همه غرق و نابود مى شويد... سوگند به خدا، سرزمينتان را آب فراگيرد، به طورى كه تنها بالاترين نقطه ى مسجد همانند سينه ى كشتى يا شتر مرغى كه به رو درافتد، نمايان خواهد بود، خاك سرزمين شما زشت ترين خاكها است، از همه جا به آب نزديكتر و از آسمان دورتريد، نود درصد افراد شما در گناه غوطه ورند، كسى كه در آنجا باشد گرفتار گناه مى گردد و اگر دورى كند، مشمول عفو خدا مى شود. [ اقتباس از نهج البلاغه خطبه 13 و 14. ]

امام على "ع" به اين ترتيب به همه ى كوته فكران و جاهلان، هشدار داد كه فريب شيادان را نخورند، بنده ى شكم و پول نباشند و از ستمگران و مفسدين، تقليد ننمايند وگرنه همچون مردم بصره، صيد شيادان قداره بند مى شوند و دنيا و آخرتشان تباه مى گردد.

استرداد بيت المال

پس از آنكه حضرت على "ع" زمام امور خلافت را به دست گرفت طبق نقل ابن عباس در روز دوم خلافت خود، به تقسيم بيت المال به طور مساوى، همت كرد، مردم طبق دستور امام، براى گرفتن سهم خود نزد آن حضرت مى آمدند، على "ع" به خزانه دار خويش عبيدالله بن ابى رافع فرمود: از مهاجرين آغاز كن و آنان را به حضور بطلب و به هر يك سه دينار بده و پس از آنها هر يك از مردم كه حاضر شدند بدون توجه به نژاد و يا رنگ پوست و... به همين مقدار بده.

سهل بن حنيف "كه به غلام سابقش به همين مقدار داده شده بود" اعتراض كرد و گفت اين شخص، ديروز غلام من بود و امروز او را آزاد كرده ام به او برابر من مى دهى؟!

امام على "ع" فرمود: هر چه به او مى دهيم، به تو نيز مى دهيم.

به همه ى افراد، بدون تبعيض و تفاوت، سه دينار داد، افرادى مانند طلحه، زبير، عبدالله بن عمر، سعيد بن عاص، مروان و جمعى ديگر از قريش، با اين روش، مخالفت كردند، چرا كه آنها به خاطر شخصيت ظاهرى خود، در دوران خلافت عثمان، چندين برابر، بيشتر از ديگران مى گرفتند. [ اقتباس از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 7 ص 38 -35. ]

آن افراد با مشاهده اين برنامه فهميدند كه دير يا زود نوبت خودشان نيز خواهد رسيد و على "ع" همه ى اموال عمومى مسلمين را كه حيف و ميل شده است به راه شرعى خود برمى گرداند براى همين ناراحت شده و با هم خلوت كردند و برضد على "ع" شروع به طرح ريزى توطئه اى نمودند، كم كم زمزمه ى مخالفت آنها به گوش آن بزرگمرد الهى رسيد، امام على "ع" با آنان، شديدا برخورد كرد و به آنان و همه مخالفان عدالت در همه ى تاريخ چنين فرمود:

و الله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملك به الاماء، لرددته، فان فى العدل سعه. و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق

: به خدا سوگند بخشيده هاى عثمان را حتى در جائى كه با آن، همسرانى گرفته اند "و آن را كابين همسران قرار داده اند" و يا كنيزانى خريده باشند اگر بيابم به صاحبشان برمى گردانم، زيرا در عدالت گشايش است، هر كسى كه اجراى عدالت، او را به تنگ آورد، ستم بر او تنگتر خواهد بود. [ نهج البلاغه خطبه 15- نظير اين مطلب در خطبه 77 نهج البلاغه آمده است. ]

ابن ابى الحديد مى گويد: تفسير جمله آخر اين است: هرگاه تدبير امور، براساس عدالت، موجب تنگى و عجز براى حاكم شود، تدبير امور براساس ظلم، براى او تنگتر است، زيرا ظالم در مظان آن است كه از ستمش جلوگيرى گردد. و او نقل مى كند: وقتى كه اين خبر "يعنى تقسيم بيت المال به طور عادلانه" به عمرو عاص كه در ايله "يكى از مناطق شام" بود رسيد، نامه اى به معاويه نوشت، كه: هر چه فكر و توان دارى به كار بند، چرا كه فرزند ابوطالب همه ى ثروتى را كه در مدت "خلافت عثمان" اندوخته اى، از تو خواهد گرفت.

آرى همانگونه كه امام على "ع" وعده داده بود، قاطعانه به باز پس گيرى اموال نامشروع و رساندن اين اموال، به صاحبان اصلى اش اقدام نمود و تمام سلاحها و شترها و اموال ديگرى كه از طريق زكات و... در خانه ى عثمان بود، به دستور آن حضرت، به بيت المال برگردانده شد و تقسيم گرديد و در اين تقسيم، هيچگونه تبعيض بين مردم نبود و همين باعث مخالفت سران قوم و شخصيتهاى به ظاهر برجسته رژيمهاى گذشته گرديد و جنگ جمل را به وجود آورد و موجب زحمات بسيار و سنگ اندازيهاى فراوان شد، اما اميرمومنان "ع" همچنان استوار به راه خود ادامه داد. [ نگاه كنيد به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 ص 270 و 269. ]
ضوابط، نه روابط

در همه جاى مدينه، سخن از مساله ى خلافت و رهبرى على "ع" بود، روز گذشته همه ى مسلمانان ازدحام كرده بودند و در حضور على "ع" با آن حضرت بيعت نمودند، كه با تمام توان در خط او حركت كنند و ياور خوبى براى انقلاب اسلامى به رهبرى امام على "ع" باشند، مسجد مدينه هيچگاه آن همه جمعيت نديده بود، جمعيتى كه با شور و شوق و هيجان، به سوى على "ع" آمده بودند و او را به عنوان خليفه ى رسول خدا "ص" پذيرفتند.

مردم مسلمان در دسته هاى كوچك و بزرگ، پيرامون خلافت و شيوه هاى آن در گذشته و زمان حاضر گفتگو مى كردند، بعضى خيال مى كردند امام على "ع" همان روش خلفاى سابق را ادامه مى دهد و بعضى ها عقيده اى مخالف اين داشتند و عده اى نيز مى گفتند: در بعضى از موارد كه مطابق موازين اسلام است، روش آنها را دنبال مى كند وگرنه، نه...

همه با خبر شده بودند كه فرداى آن روز "يعنى روز دوم خلافت آن حضرت" قرار است او با مردم سخن بگويد و حتما منشور و برنامه رهبرى خود را در سخن خويش بيان مى دارد و قطعنامه اى در اين راستا ارائه خواهد داد، از اين رو طبيعى است كه جمعيت بسيار در مسجدالنبى اجتماع خواهند كرد.

زمان با سرعت مى گذشت و لحظه موعود آرام آرام فرامى رسيد، سران قوم در جنب و جوش بودند، خائنان و خادمان و بى تفاوتان و خلاصه هر گروهى با خود مى گفتند: آيا به راستى حكومت على "ع" نسبت به ما چگونه خواهد بود؟!

ولى مومنان پرهيزگار، مى دانستند كه على "ع" با حق است و حق با على

فردا فرارسيد، جمعيت از هر سو اجتماع كردند، اميرمومنان برخاست [ اين روز، روز جمعه 25 ذيحجه سال 35 هجرى قمرى بود و بعضى اين روز را مصادف با عيد نوروز دانسته اند "منهاج البراعه ج 7 ص 68". ] و خطاب به مردم كرده و اولين سخنش، بعد از حمد و ثناء اين بود:

ذمتى بما اقول رهينه و انابه زعيم، ان من صرحت له العبر عما بين يديه من المثلات حجزته التقوى عن تفحم الشبهات...

: آنچه مى گويم ذمه ام در گرو گفتارم است و خودم ضامن اجراى آن هستم، "چنين نيست كه حرفى بزنم ولى به آن عمل نكنم" كسى كه از رفتار گذشتگان و كيفر اعمال سوء آنها، پند و عبرت گيرد، تقوا و خداترسى، او را از فرورفتن به آنگونه رفتار بى فرجام بازمى دارد... امام على "ع" در همين گفتار، خط بطلان بر روش گذشتگان كشيد و به حاضران هشدار داد كه پيروى از آن روش نكنند و قاطعانه اعلام كرد كه من مرد عمل هستم نه حرف و پس از مطالبى فرمود:

و الذى بعثه بالحق لتبلبلن بلبله و لتغربلن غربله و لتساطن سوط القدر حتى يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم...

: سوگند به پيامبر اسلام كه خداوند او را به حق مبعوث كرد، شما "از اين پس" به سختى آزمايش و غربال مى شويد و همانند غذاى داخل ديگ هنگام جوشش، زير و رو خواهيد شد، آنچنان كه افراد بالا، پائين و پائين بالا قرار خواهند گرفت، آنانكه در اسلام به راستى سبقت داشتند، ولى كنار زده شده بودند، سر كار خواهند آمد و كسانى كه با ترفند و نيرنگ خود را به پيش انداخته بودند، عقب زده مى شوند...

سپس فرمود: مردم سه دسته اند: 1- به سرعت به سوى حق مى روند، اينها نجات مى يابند 2- با كندى به سوى حق مى آيند، در اينها هم اميد نجات هست 3- در راه حق كوتاهى مى كنند، اينها در آتش دوزخ سقوط خواهند كرد. تا اينكه فرمود:

اليمين و الشمال مضله و الطريق الوسطى هى الجاده عليها باقى الكتاب و آثار النبوه

: انحراف به راست و چپ، گمراهى است، راه مستقيم و ميانه، همان جاده ى حق است، كه قرآن و سنت، به همين جاده سفارش مى كند. [ نگاه كنيد به خطبه 16 نهج البلاغه. ]

به اين ترتيب مردم روش آن حضرت را در رهبرى، دريافتند كه براساس تقوى و قرآن و سنت است و برتريهاى موهوم قومى و رفاقت و دوست بازى و پارتى بازى و روابط در كار نيست، بلكه كارها بر اصول ضوابط است.
اشعث، زير رگبار سرزنش امام

اشعث بن قيس از قبيله ى كنده سردسته ى منافقان در عصر خلافت امام على "ع" بود و در ميان اصحاب اميرمومنان "ع" همچون عبدالله بن ابى بن سلول در ميان اصحاب پيامبر "ص" بود كه هر دو سردسته منافقان بودند، تا آنجا كه ابن ابى الحديد مى نويسد:

كل فساد كان فى خلافه على عليه السلام و كل اضطراب حدث، فاصله الاشعث: تمام پيش آمدهاى ناگوار و تباهيها كه در خلافت على "ع" پيش مى آمد و هر اضطرابى كه روى مى داد، باعث و بانى آن، اشعث بود. [ [شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 ص 297- اسد الغابه ج 1 ص 97.

- منهاج البرائه فى شرح نهج البلاغه علامه خوئى ج 2 ص 288.] ]

اشعث در زمان خلافت ابوبكر، به دودمان كافر بنى وليعه پيوست و مرتد شد و سپس توسط مسلمانان اسير گرديد و اين اسارت او در اسلام بود و اسارت او در كفر نيز آن وقت بود كه هنوز مسلمان نشده بود و براى خونخواهى در مورد قتل پدرش خروج كرد و اسير گرديد.

روزى اميرمومنان على "ع" در مسجد كوفه بالاى منبر در حضور جمعيت سخن مى گفت، ناگهان در وسط خطبه، اشعث بن قيس به امام اعتراض كرد، سخن على "ع" پيرامون مساله سياسى حكمين بود كه در خطبه 121 نهج البلاغه آمده است، حتى على "ع" طبق اين خطبه به قدرى نسبت به سپاهش در آن وقت ناراضى بود كه خطاب به آنها فرمود: اريد ان اداوى بكم و انتم دائى، كناقش الشوكه بالشوكه و هو يعلم ان ضلعها معها

: مى خواهم به وسيله ى شما به درمان بيماريها بپردازم، ولى شما خود درد و بيمارى من هستيد و من بسان كسى هستم كه بخواهد خار را به وسيله خار بيرون آورد،

با اينكه مى داند خار همانند خار است. [ نهج البلاغه خطبه 121. ]

به هر حال موضوع اعتراض از اين قرار بود: حضرت على "ع" بالاى منبر مسجد كوفه در مورد ماجراى حكميت سخن مى گفت، مردى برخاست و به عنوان اعتراض گفت: ما را از قبول حكميت نهى كردى و سپس به آن امر نمودى، ما نمى دانيم كدام يك از اين امر و نهى، صلاح تر بود.

در اين هنگام على "ع" يكى از دستهايش را به روى دست ديگرش زد و فرمود:

هذا جزاء من ترك العقده: اين كيفر كسى است كه فرمان رهبرش را رد كند و "بيعتش را بشكند" و از مخالفان پيروى كند و رهبر خود را مجبور كند كه از مخالفان پيروى كند.

اشعث كه در مجلس حضور داشت، خيال كرد كه منظور امام از اين سخن، اين است كه: اين جزاى من است كه احتياط را از دست دادم و حكم حكمين را پذيرفتم، از اين رو به امام اعتراض كرد: كه اين مطلب به زيان تو است نه به سود تو، "در صورتى كه منظور على "ع" اصحابش بودند". [ منهاج البراعه ج 3 ص 283- شرح نهج حديدى ج 1 ص 296. ] از آنجا كه اشعث، اين اعتراض را از روى عناد كرد، نه از روى حقيقت، امام پاسخ كوبنده اى به او داد و فرمود:

ما يدريك ما على مما لى...

: تو چه مى دانى، چه كارى به سود من است و يا برايم ضرر دارد، نفرين خدا و نفرين نفرين كنندگان بر تو باد اى ابله پسر ابله!

واى منافق پسر كافر، به خدا سوگند تو يكبار در حال كفر و بار ديگر در حال اسلام، اسير شدى و ثروت و قبيله ات نتوانست تو را از يكى از اين دو اسارت آزاد سازد.... [ نگاه كنيد به خطبه 19 نهج البلاغه. ]

هدف على "ع" از اين سخنان كوبنده اين بود كه مردم را از سابقه ى سوء و طينت ناپاك اشعث آگاه سازد و آنها بدانند كه اعتراض اشعث از روى خيرخواهى نيست، بلكه براساس رياست طلبى و خودنمائى است، چنانكه گفته اند از كوزه همان برون تراود كه در او است، آرى اين است روش و برخورد حضرت على "ع" با منافقان و انسان نماهاى دروغين و تبهكار.
انتقاد شديد از سستى در جهاد

پس از آنكه اميرمومنان على "ع" به خلافت ظاهرى رسيد مى بايست همه ى مسلمانان از او پيروى كنند، ولى رياست و انحرافات نفسانى باعث شد كه گروههائى با آن حضرت مخالفت نمودند.

سرسخت ترين مخالف على "ع" كه در همان آغاز، بناى مخالفت گذاشت، معاويه بن ابوسفيان بود، معاويه كه از طرف عثمان، استاندار شام شده بود، پس از عثمان، شام را مركز حكومت خود قرار داد و با زور و كشت و كشتار، به توسعه طلبى پرداخت و لشكركشى هاى مختلف به اطراف و اكناف نمود، كه شهرهاى اسلامى را از تحت حكومت على "ع"، به زير پرچم خود درآورد.

يكى از نمايندگان خونريز و سنگدل معاويه، شخصى به نام بسر بن ارطاه بود، كه به فرمان معاويه، با عنوان فرماندهى لشكر، به بلاد و شهرها مى رفت و با خونريزى و جنايات بى شمار، شهرها را در قلمرو حكومت جبار معاويه درمى آورد.

از جمله او به يمن رفت و دو فرماندار على "ع" يعنى عبيدالله بن عباس و سعيد بن نمران را شكست داد و يمن را از تحت فرماندهى آنان بيرون آورد.

سنگدلى و بى رحمى بسر بن ارطاه به اندازه اى بود كه پس از تسلط، وارد خانه عبيدالله بن عباس شد و دو كودك او را سر بريد و اشعار جانسوز مادر آنها در تاريخ، منعكس است. [ شرح نهج حديدى ج 2 ص 3 تا 18. ]

پيوسته اخبار توسعه طلبى و سلطه گرى معاويه، به بلاد و شهرهاى اسلامى، به امام على "ع" مى رسيد، در اين بحران، عبيدالله بن عباس و سعيد بن نمران، به حضور على "ع" رسيدند و جريان كشت و كشتار عاملين مزدور معاويه را شرح دادند، و شكست خود را اعلام داشتند.

اميرمومنان، كه از سستى و سهل انگارى سپاه خود در جهاد، سخت ناراحت شده بود، به كوفه آمد و در حضور جمعيت به منبر رفت و سخنان كوبنده ى زير را عنوان نمود:

: اى مردم! با اين شيوه اى كه شما داريد، بايد گفت غير از كوفه هيچ نقطه ديگرى در حكومت من نيست!! و اى كوفه اگر غير از تو، دژى در برابر حمله هاى دشمن نباشد، مى خواهم كه نباشى، در اين صورت، چهره ات زشت باد اى كوفه!. سپس مردم را از جريان اشغال يمن توسط دژخيمان معاويه، با خبر كرد و جنايت جانى بى رحم بسر بن ارطاه را اعلام نمود، آنگاه فرمود:

دشمنان در راه باطلشان با هم متحدند، ولى شما در راه حق، از هم پراكنده ايد، و با اين وضع بدانيد كه دشمن بر شما مسلط خواهد شد.

آنچنان على "ع" از اين غم و ننگ، خشمگين بود و قلبش گرفته و اندوهگين كه گفت:

خدايا به جاى اين سست عنصران، افراد بهتر به من عنايت كن و به جاى من كسى را كه ناشايست و ستمكار است بر آنها مسلط فرما!.

آنگاه با دل پردرد و قلبى داغدار فرمود:

سوگند به خدا دوست داشتم به جاى شما هزار سوار از قبيله ى بنى فارس بن غنم "مردان شجاع و دلاور" مى داشتم كه همچون ابر متراكم سريع و بى تابانه به سوى دشمن حركت مى كردند. [ نگاه كنيد به خطبه 25 نهج البلاغه. ]

به اين ترتيب، آن بزرگوار، انزجار خود را نسبت به افراد بى تفاوت و تماشاچى نشان داد و اصحاب خود و همه ى مسلمانان تا روز قيامت را به پيكار بى امان با دشمنان خدا و عدالت، دعوت كرد. جالب اينكه: مدائنى نقل مى كند: اميرمومنان على "ع" به قدرى نسبت به بسر بن ارطاه خشمگين بود كه او را چنين نفرين كرد:

خداوندا! بسر، دينش را به دنيا فروخته و احترام و حرمت دين و احكام تو را هتك نموده و پيروى از انسان فاسق و مجرم "معاويه" را بر اطاعت تو مقدم داشته است، خداوندا! تا عقلش را نگيرى، مرگ او را مرسان و هيچگاه رحمتت را شامل حال او مكن، خداوندا بسر و معاويه و... را لعنت كن و عذاب و قهر خود را بر آنها فروفرست.

بعد از اين نفرين، بسر بن ارطاه چندان عمر نكرد و در پايان حيات خودش ديوانه شد و هذيان مى گفت و فرياد مى كشيد كه، شمشير بدهيد تا بكشم. اطرافيانش شمشيرى از چوب دستى درست كرده بودند و آن را به او مى دادند و مشكى پر از باد را در اختيارش مى نهادند، او با آن شمشير به آن مشك مى زد بى هوش مى شد و اين وضع همچنان ادامه داشت تا مرگ او را در كام خويش فروبلعيد. [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 2 ص 17 و 18 ط اسماعيليان. ]

و اين نيز درس ديگرى از مكتب على "ع" است كه به ما درس مى دهد، تا با ستمگران خونخوار اين گونه برخورد كنيم و به راستى آنانكه با جنايتكار فعلى عراق صدام و يا با اسرائيل مى خواهند از راه سازش وارد شوند، جواب على "ع" را چه مى دهند؟!

دين به دنيا فروش سرشناس

عمرو عاص از نيرنگبازيهاى دين به دنيا فروش و از عالمان هتاك دربارى تاريخ است كه در ميان سالوس بازان بى همه چيز، شهرت زيادى داشت.

هنگامى كه اميرمومنان على "ع" از مدينه به كوفه آمد، براى معاويه كه در شام بود، نامه اى نوشت و او را به بيعت دعوت كرد، معاويه از اين دعوت، پريشان شد، چرا كه حاضر نبود زير پرچم على "ع" برود، در اين باره با برادرش عتبه بن ابى سفيان صحبت كرد، او گفت: در اين راه بايد از عمرو عاص كه يك سياستباز كهنه كار است كمك بگيرى، او كسى است كه اگر در برابر دينش، بهاى دنيا را به او بدهى، دين خود را خواهد فروخت.

معاويه نامه اى براى عمرو عاص نوشت و او را به شام دعوت كرد، عمرو عاص دعوت او را پذيرفت و به شام آمد و معاويه در مورد جريانات با او به اين ترتيب مذاكره نمود: معاويه- مى خواهم تو را به جنگ كسى كه فتنه و آشوب به پا كرده و بين مسلمانان اختلاف افكنده و خليفه مسلمين "عثمان" را كشته بفرستم.

عمرو عاص- او كيست؟

معاويه- على!

عمرو عاص- به خدا سوگند تو هيچ يك از فضائل او را ندارى و همطراز او نيستى، و در همه ى امتيازات، مانند علم، هجرت، جهاد، مصاحبت با پيامبر "ص" و علم و تقوى، او بر تو مقدم است.

سوگند به خدا او آنچنان در جنگ برترى دارد كه هيچكس را ياراى جنگيدن با او نيست. در عين حال اگر من بخواهم از نعمتهاى خدا روى بگردانم "و دينم را به دنيا بفروشم" و دست به خطر جنگ با على "ع" بزنم، چه امتيازى به من مى دهى؟

معاويه- هر چه بخواهى مى دهم.

عمرو عاص- حكومت بر ايالت مصر را مى خواهم.

معاويه- من دوست ندارم اين موضوع شايع گردد كه تو به خاطر دنيا به من پيوسته اى!

عمرو عاص- دعنى عنك: اين حرفها را كنار بگذار. [ اقتباس از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 2 ص 62 و 65 وقعه الصفين ص 52 -42. ] به اين ترتيب عمرو عاص دين به دنيا فروش، به عنوان يك همكار و مشاور نيرنگباز در خدمت معاويه درآمد.

وقتى اين خبر به امام على "ع" رسيد، به افشاگرى پرداخت و مردم را به جهاد بر ضد اين سالوسگران دين فروش دعوت كرد و در ضمن خطبه فرمود:

و لم يبايع حتى شرط ان يوتيه على البيعه ثمنا، فلا ظفرت يد البائع و خزيت امانه المبتاع، فخذوا للحرب اهبتها و اعدوا لها عدتها

: عمرو عاص با معاويه بيعت نكرد، مگر اينكه بر او شرط كرد كه در برابر آن بهائى بگيرد و در اين معامله، هيچگاه دست فروشنده به پيروزى نرسد و آرزوى خريدار به رسوائى كشد، اكنون كه چنين است، خود را براى نبرد با اين ناكسان آماده سازيد و تجهيزات جنگ را فراهم كنيد. [ نگاه كنيد به خطبه 26 نهج البلاغه. ]
خطابه ى آتشين جهاد

معاويه با آن همه تزوير و نيرنگ و ترفند، سرانجام مشكل جنگ صفين را برطرف نمود و پس از جنگ صفين، به توسعه طلبى و سلطه گرى خود ادامه مى داد. شهر انبار، بين كوفه و شام قرار داشت و امام على "ع" يكى از ياران خود، حسان بن حسان بكرى را فرماندار شهر انبار و حومه آن قرار داده بود و آن سرزمين زير پرچم امام على "ع" قرار داشت.

معاويه يكى از سران لشكرش سفيان بن عوف غامدى را خواست و به او چنين گفت: تو را با سپاه فراوان و تجهيزات كافى به جانب فرات مى فرستم، وقتى به سرزمين هيت رسيدى، هرگاه لشكرى در آنجا ديدى، به آن حمله كن و آن را تار و مار بنما و اگر لشكرى نديدى به حركت خود به سوى شهر انبار ادامه بده و به آن حمله كن و اگر در شهر انبار نيز لشكرى نديدى، به مدائن هجوم كن، پس از حمله و غارت آنجا، به سوى شام برگرد، از حمله به كوفه بپرهيز و بدان كه اگر به مدائن و انبار حمله كنى، گوئى به خود كوفه حمله كرده اى و نيز بدان كه اين حمله رعب و وحشت بر دل مردم كوفه مى افكند و دوستان و هواخواهان ما را خوشحال مى كند، در اين سفر به هر كس برخوردى كه حكومت ما را قبول ندارد، او را بكش و قريه هائى كه سر راه تو قرار دارد، همه را ويران كن و اموال مردم را غارت كن، چرا كه غارت اموال آنان همچون كشتن آنان است، بلكه دردناكتر است.

سفيان مى گويد: معاويه خطبه اى خواند و لشكرش را به اطاعت از من، فرمان داد و من همراه شش هزار نفر به سوى فرات حركت كرديم و از آنجا به سوى هيت روانه شديم و مردم آنجا و اطراف، قبل از آمدن ما گريختند و ما به سوى شهر انبار [ شهر انبار، قبلا در زمان شاهان ايران، به نام تيسفون خوانده مى شد و پس از فتح آن به دست مسلمين، چون آنجا را انبار مهمات و خواربار كردند، به اين نام "انبار" موسوم شد. ] براى تصرف آن حركت كرديم و به آن حمله نموديم، چند نفر جوان را اسير كرديم و از آنها پرسيديم در شهر انبار چقدر جمعيت وجود دارد؟

در پاسخ گفتند: پانصد نفر مسلح، در شهر هستند كه به سوى كوفه روان مى باشند، و در حدود دويست نفر در اين شهر پابرجا مانده اند، من لشكر خود را به چند گردان تقسيم كردم و روانه شهر انبار نمودم، گردانهاى لشكرم با باقيماندگان سپاه على "ع" در كوچه ها و ميدانها جنگيدند و به جنگ ادامه دادند و فرماندار شهر با حدود سى نفر مقاومت كرده و به قتل رسيدند و بقيه متفرق شده و شهر در تصرف ما قرار گرفت [ منهاج البراعه ج 3 ص 394 -393. ]

به اين ترتيب، حسان بن حسان بكرى فرماندار على "ع" در شهر انبار همراه سى نفر، به مقاومت خود ادامه دادند تا شربت شهادت نوشيدند. حبيب بن عفيف مى گويد: رئيس ما "حسان" از اسب پياده شد و اين آيه را مى خواند:

من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا

: در ميان مومنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند، صادقانه ايستاده اند، بعضى پيمان خود را به آخر بردند "و در راه خدا به شهادت رسيدند" و بعضى ديگر در انتظارند و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود نداده اند. [ سوره احزاب آيه 23. ]

سپس گفت: آنانكه آمادگى براى مرگ در راه حق ندارند، تا ما مشغول جنگ هستيم بروند و آنانكه آماده اند و لقاى خدا را مى خواهند بمانند و با ما همكارى كنند، او با سى نفر از افراد آماده و شهادت طلب، همچنان به جنگ نابرابر ادامه دادند، تا شهيد شدند. [ اقتباس از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 2 ص 85 و 87. ]

اين خبر حزن آور به امام على "ع" رسيد، در مسجد كوفه به منبر رفت و خبر شهادت حسان بن حسان و همراهانش را اعلام كرد و فرمود: برادرتان، حسان بكرى، لقاى خدا را برگزيد و زرق و برق دنيا او را نفريفت، هم اكنون با قاطعيت به سوى دشمن حركت كنيد و جلوى دشمن را بگيريد...

و به نقل مرحوم صدوق و... وقتى كه خبر شهادت حسان و يارانش و همچنين خبر اشغال شهر انبار توسط اشغالگران پيرو معاويه، به آن حضرت رسيد، سخت خشمگين شد و به قدرى خشمش زياد بود كه عبايش در زمين كشيده مى شد، از كوفه به سوى نخيله "مركز و پايگاه رزمندگان اسلام" پياده رهسپار شد، جمعى نيز به دنبال آن حضرت حركت كردند، وقتى آن حضرت به اين پايگاه رسيد، در آنجا يك محل بلندى بود، بالاى آن رفت و خطبه ى آتشين خود را كه در مورد تشويق به جهاد و سرزنش سهل انگاران بود، ايراد فرمود. [ معانى الاخبار انتشارات اسلامى قم ص 309- منهاج البراعه ج 3 ص 394. ]

در اين خطبه "خطبه 27 نهج البلاغه" نخست در فضيلت و اهميت جهاد و ويژگيهاى آن، سخن فرمود، سپس باران سرزنش خود را بر آنانكه به جبهه نمى روند و سستى مى كنند فروريخت، حتى فرمود:

اى مرد نمايانى كه مرد نيستيد، اى كودكان بى خرد و اى عروسان حجله نشين، "كه تنها به فكر عيش و نوش خود هستيد" دوست داشتم كه هرگز شما را نبينم.... قاتلكم الله لقد ملاتم قلبى قيحا و شحنتم صدرى غيظا

: خدا شما را بكشد، كه دلم را پر از خون كرديد و سينه ام را پر از خشم نموديد [ نهج البلاغه خطبه 27- اين گونه سرزنش براى همين هدف، در خطبه 97 نيز آمده است. ]

و با اين نداى ملكوتى، همه ى انسانها را هميشه و در هر جا كه هستند به پيكار و رزم با ستمگران دعوت كرد و از سستى و سهل انگارى برحذر داشت. [ در اين باره نيز سخنى در نهج البلاغه حكمت 261 آمده است. ]

چاپ این نسخه درجه: 1.00   چند مرتبه به این پست امتیاز داده اند: 1 مرتبه

نظرات

تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
 
 

 
 طراحی سايت توسط شهر الکترونیک کرمان  پشتیبان رسمی سیستم مدیریتی سایت ساز دریا طراحی شده است.